
اینم از پارت 2 امیدوارم خوشتون بیاد 😘❤️
از زبان مرینت الان 1روز بود تو بیمارستان بودیم ولی خبری نبود که آدرین بهوش بیاد ناراحت بودم داداشش که اصلا با کسی حرف نمیزد دلم برا مامانش میسوخت کاش زود تر بهوش میومد که دکتر داشت با چند تا پرستار میرفت داخل اتاق دستگاه شوک آور هم اونجا بود که یکدفعه مامان بابای آدرین من و داداشش رفتیم گفتیم چیشد فقط میدیدیم دارن شوک وارو میکنند که یکهو بهوش اومد دکتر جکس کرو گفت حالش خوبه میتونه بره خونه حالا میریم به چند روز بعد تو این چند روز هیچ اتفاق خواستی نیوفتاده فقط مرینتم انگور عاشق آدرین شده بود از زبان آدرین تصمیم گرفتم امروز به مرینت بگم عاشقشم بهش پیامک دادم بیاد یه کافی شاپ تا بهش بگم دوسش دارم از زبان مرینت صبح از خواب بیدار شدم رفتم گوشیم رو یه چک کردم دیدم آدرین پیام دادا گفته بیا به این کافی شاپ از زبان مریتت خوب 1ساعت وقت دارم آماده شم اول میرم حمام بعد میام بیرون رفتم یه دوش ده دقیقه ای گرفتم رفتم به مامان بابا و داداشم سلام کردم و صبحونه خوردم و رفتم تو اتاقم تو این فکر بودم که جیبپوشم بعد فهمیدم چس بپوشم رفتم یه هودی مشکی با طرح ها جذاب داشت پوشیدم با ساعتم و یه ساعت چشم صورتی با رژلب قرمز با یه برق لب مونده بودم لا ک چیبزنم رفتم لاک کرمی رو برداشتم زدم به ناخنم بعد ناخن بعدیم و بعدیم رو سبز آبی کردم اون ناخن کرمی رو هم روش رنگین کمان کشیدم و دو ناخن آخری رو کرمی با طرح گل کشیدم خیلی جذاب شده بود بعدش گوشیم رو برداشتم و جلد با رنگ های پاستیلی رو زدم بهش و رفتم پایین و ازمامان بابام و داداشم خداحافظی کردم رفتم به اون آدرسی که داده بود آدرین رسیدم آدرین اون جا بود نشستم سر صندلی کنارش گفتم سلام کاریم داشتی گفت راستش خب راستش من عاشقتم از روزی که دیدمت عاشقت شدم از زبان مرینت آدرین گفت عاشقمه منم ازش خوشم میومد دیگه ولی بهر حال باید فک میکردم بهش گفتم درمورد فک میکنم بعد بهت خبر میدم گفت باشه مرینت تمام طول راه به آدرین فک میکردم اون چشای سبزش موهای طلاییش عاشقش شده بودم بنابر این بهش فرده زنگ میزنم از زبان آدرین بلاخره تونستم بهش بگم ولی اون پسره که دوسش داشت جی میشه خب بریم سراغ آقای کوفین از زبان لوکا مرینت واقعا جذاب بود ولی اون پسره رو انگوری بیشتر دوست داره من به چند تا از مأمورا سپردم که برن آدرین رو بیارن از زبان آدرین داشتم از کافه بیرون میومدم که برم دنبال بنجی بچه ها بنجی سگآدرینه که یکهو یک نفر دستمال گذاشت رو دهنم وبردنم وقتی بیدار شدم همه جا تاریک بود یکهو یک پسر باموهای آبی وارد اتاق شد این همون پسره بود که مرینتو دوس داشت وقتی وارو اتاق شد سلام کرد گفتم ولم کنم چیکارم داری گفت کاریت ندارم ولی به شرطی که دست از سر مرینت برداری گفتم دوسش دارم گفت پس کار واسه هر مون سخت کردی گفتم باشه قبوله ولی بلایی سر مرینت نباید بیاری باشه قبوله گفتبان مرینت الان 1روز بود تو بیمارستان بودیم ولی خبری نبود که آدرین بهوش بیاد ناراحت بودم داداشش که اصلا با کسی حرف نمیزد دلم برا مامانش میسوخت کاش زود تر بهوش میومد که دکتر داشت با چند تا پرستار میرفت داخل اتاق دستگاه شوک آور هم اونجا بود که یکدفعه مامان بابای آدرین من و داداشش رفتیم گفتیم چیشد فقط میدیدیم دارن شوک وارو میکنند که
یکدفعه مامان بابای آدرین من و داداشش رفتیم گفتیم چیشد فقط میدیدیم دارن شوک وارو میکنند که یکهو بهوش اومد دکتر جکس کرو گفت حالش خوبه میتونه بره خونه حالا میریم به چند روز بعد تو این چند روز هیچ اتفاق خواستی نیوفتاده فقط مرینتم انگار عاشق آدرین شده بود از زبان آدرین تصمیم گرفتم امروز به مرینت بگم عاشقشم بهش پیامک دادم بیاد یه کافی شاپ تا بهش بگم دوسش دارم از زبان مرینت صبح از خواب بیدار شدم رفتم گوشیم رو یه چک کردم دیدم آدرین پیام دادا گفته بیا به این کافی شاپ از زبان مریتت خوب 1ساعت وقت دارم آماده شم اول میرم حمام بعد میام بیرون رفتم یه دوش ده دقیقه ای گرفتم رفتم به مامان بابا و داداشم سلام کردم و
صبحونه خوردم و رفتم تو اتاقم تو این فکر بودم که جیبپوشم بعد فهمیدم چس بپوشم رفتم یه هودی مشکی با طرح ها جذاب داشت پوشیدم با ساعتم و یه ساعت چشم صورتی با رژلب قرمز با یه برق لب مونده بودم لا ک چیبزنم رفتم لاک کرمی رو برداشتم زدم به ناخنم بعد ناخن بعدیم و بعدیم رو سبز آبی کردم اون ناخن کرمی رو هم روش رنگین کمان کشیدم و دو ناخن آخری رو کرمی با طرح گل کشیدم خیلی جذاب شده بود بعدش گوشیم رو برداشتم و جلد با رنگ های پاستیلی رو زدم بهش و رفتم پایین و ازمامان بابام و داداشم خداحافظی کردم رفتم به اون آدرسی که داده بود آدرین رسیدم آدرین اون جا بود نشستم سر صندلی کنارش گفتم سلام کاریم داشتی گفت راستش خب راستش من
عاشقتم از روزی که دیدمت عاشقت شدم از زبان مرینت آدرین گفت عاشقمه منم ازش خوشم میومد دیگه ولی بهر حال باید فک میکردم بهش گفتم درمورد فک میکنم بعد بهت خبر میدم گفت باشه مرینت تمام طول راه به آدرین فک میکردم اون چشای سبزش موهای طلاییش عاشقش شده بودم بنابر این بهش فرده زنگ میزنم از زبان آدرین بلاخره تونستم بهش بگم ولی اون پسره که دوسش داشت چی میشه خب بریم سراغ آقای کوفین از زبان لوکا مرینت واقعا جذاب بود ولی اون پسره رو انگاری بیشتر دوست داره من به چند تا از مأمورا سپردم که برن آدرین رو بیارن از زبان آدرین داشتم از کافه بیرون میومدم که برم دنبال بنجی بچه ها بنجی سگآدرینه که یکهو یک نفر دستمال گذاشت رو دهنم وبردنم وقتی بیدار شدم همه جا تاریک بود یکهو یک پسر باموهای آبی وارد اتاق شد
این همون پسره بود که مرینتو دوس داشت وقتی وارو اتاق شد سلام کرد گفتم ولم کنم چیکارم داری گفت کاریت ندارم ولی به شرطی که دست از سر مرینت برداری گفتم دوسش دارم گفت پس کار واسه هر مون سخت کردی گفتم باشه قبوله ولی بلایی سر مرینت نباید بیاری باشه قبوله گفت باشه و منو انداخت بیرون تا شهر زیاد فاصله نداشت مردم و زنده شدم تا رسیدم رفتم خونه مامان باباو تیم سلام کردن و ازم پرسیدن چرا سر و وضعم اینطوریه ولی من اهمیت ندادن و رفتم تو اتاقم باز مامانم اومد دم در اتاق در زد گفتم بله گفت چرا وضعت اینطوریه گفتم های ولم کنید گفت نخیر یه چیزیت هست دیگه ولی من اهمیت ندادم و رفتم حمام اومدم بیرون به مرینت پیام دادم مرینت من دیگه دوست ندارم از زبان مرینت دیدم آدرین بهم پیام داده بازش کردم دیدم نوشته دیگه دوسم نداره گفتم چرا گفت همینطوری بهش زنگ زدن گفت آدرس خونتون رو بده یا بریم یه کافی شاپی قبول نکرد بعد از اسرار های من قبول کرد که برم خونشون آدرس خونشون رو فرستاد یه بلوز شلوار صورتی که البته شلوارش صورتی و لباسش تانصفه صورتی یقه هش سفید با موهامم باز گذاشتم رفتم خونشون رسیدم در زدم در باز کردن مامان باباش و داداشش سلام کردم ورفتم تو اتاقش بهش سلام کردم گفتم چرا منم دوست دارم چرا آخه چرا چرا یدفعه نظرت عوض شد چرا حرف نمیزنی لعنتی جواب بده دیگه از زبان آدرین گفتم تو یه پسر دیگه رو دوس داری که اسمش لوکا هست گفت اصلا من لوکارو دوست ندارم اون خودشو هی میاد به من میچسبونه
گفتم خب وقتی داشتم میومدم بیرون که بنجی در واقع سگم رو ببرم بیرون از کافی شاپ یه یک نفر یه دستمال گذاشت رو دهنم و دیگه هیجی یادم نمیاد بعدش که بیدار شدم یه جا تاریک بودم بعدش دستو پامم بسته بود بعدش یه پسر که موهاش آبی رنگ بود اومد و بهم سلام کرد و گفت برا هردومون بد میشه اگر من دست از سر تو بر ندارم منم گفتم باشه گفت تو سگ داری گفتم آره و اینکه کوچولو دارم و یدونه هم بزرگ گفت من از سگ میترسم گفتم خب بعد گفت ولش کن لوکا رو خودم حل میکنم
خب دوستان این پارت هم تمام شد امیدوارم دوست داشته باشین داستانم رو 😍😘 خیلی دوستتون دارم تا پارت بعد خدانگهدار ❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)