
میخواستم شاید امشب کار خودمو تمو....م ک....نم از زبان آدرین رفتم داخل اتاق کارم نشستم تیم رو هم رسوندم مدرسه و الان اومدم سرکار خستم بود که دیم کلویی اومد سلام حالم بد گفتم سلام خوبی گفت مرسی بچ ها هیج اتفاق خواستی نمیافته بنابر این این میریم به شب از زبان آدرین مامان بابام وتیم رفتن خونه مامان مامانم یعنی مادر بزرگ و پدر بزرگم پسر خاله این هامم رفته بودن غیر از من من داشتم خودمو پ....رت م....ی....کر...دم پا.....ین از زبان گابریل داشتیم میرفتیم خونه که دیدم آدرین پرت شده پایین به امیلی گفتم زنگ بزنه آمبولانس زنگ زدن آمبولانس آمبولانس اومد تیم با آمبولانس رفت هی شوک میدادن آدرین از زبان مادر بزرگ آدرین بزار زنگ بزنم بینم رسیدن اینه زنگ زدم دیدم صدای گریه امیلی میاد گفتم چیشده گفت مامان آدرین رفته تو کماه حالش بده خودشو پ....ر..ت کرده پایین از پنجره حالم بد بود از زبان مامان جون آدرین داد زدم بچ ها پاشین بریم بیمارستان امیلی موضوع رو واسه همه تعریف کرد که دیدیدم دکتره داره میره سمت اتاق عمل
هی شو ک وارو میکردن به آدرین که بلاخره آدرین بهوش اومد دکتر ا گفتن خبر بد دیگه بهش ندین خیلی چیزا رو الان یادش نمیاد حالشم خیلی وخیمه از زبان مرینت چند روزی بود از آدرین خبر نداشتم بنابر این رفتم خونشون مامان باباش و پدربزرگ ش موضوع رو واسم تعریف کردن حالم بد شد از زبان تیم میدونستم آدرین عا...شق این دخترس رفتم بهش گفتم چی میخوای از جون داداش من الان افتاده حالش بده خوبه بابا بس کنید همتون ول کنید داداشمو خسته
کردید بس کنید دلم واسه داداشش سوخت ناراحت بود از همشون خداحافظی کردم رفتم خونمون همش ل.عنت میفرستادم به لوکا که منو به این روز انداخت خستم بود که بلاخره خوابم برو دوستان میریم به 4ماه بعد هیچ اتفاقی نمیفته فقط آدرین حالش بدتر دیروز میشه همش ازش مراقبت میکنن از زبان کلویی از روزی که آدرین اینجوری شده حالم خیلی بد شده خستمه ناراحتم براش ولی هرکاری مرینت میگفت رو انجام میدادم واسش وقت میزاشتم بیرون میرفتیم بازار میرفتیم ولی مطمئن هم هنوزم حالش بده از زبان گابریل خودمو آدرین رفتیم شرکت دیدم مرینتم هست رفت وارد اتاق آدرین شد از زبان مرینت 4و5ماهی آدرینو ندیدم دلم براش خیلی تنگ شده بود رفتم تو اتاقش سلام کردم گفت سلام با سردی گفتم آدرین منم مرینت یادت نمیاد گفت چرا به جا میارم کسی که
ته قلب دوسش داشتم ولی رفت من چیکار کنم فراموشی گرفتم حالم وخیم بود کاری نکرد من چکارکنم آها بگو من چیکار کنم از زبان تیم تصمیم گرفتم امروز نرم مدرسه اجازه گرفته بودم از معلم رفتن دفتر داداشم اینا یعنی شرکت دیدم مرینت با یه تیشرت سفید شکلکی با شلوار گت به رنگ یاسینی با یه کلاه باکت هت به رنگ یاسینی با ناخن آبی (از زبان راوی داداش تو ناخنش از کجا دیدی مگه ذره بین بودی خب بریم سراغ داستان) رفت تو اتاق داداشم عصبانی شدم بعده چند دقیقه منم وارو اتاق شدم سلام کردم گفتم مرسنت مگه نگفتم دور بر داداشم پیدات نشه پس برو همین الان از زبان آدرین گفتم بسته تیم کاریم نداره که دیدم داداشم حالش بد شد غش کرد مرینت گفت چیشد گفتم عوارض همون که خودت میدونی حالش بد شد رفتم
دفتر پدرم بهش گفتم بیاد اومد دید آدرین غش کرده سریع رنگ زد آمبولانس مرینت هم که ناراحت بود اورژانس اومد داداشم رو برد من با مرینتم با آمبولانس رفتیم هی شوک وارد میکردن هی خدا خدا میکردم بهوش بیاد بریم سراغ خانم کلویی فهمیدم مرینت اومده اینجا خیلی خوشحال شدم دوسش داشتم اون بهترین دوستم بود دیدم اورژانس اومد آدرینو برد سریع منم رفتم پشت آمبولانس رسیدیم بیمارستان یه سرم وصل کردن به آدرین آدرین بهوش اومد سرمش تموم شد رفتیم سرکار مرینتم رف با لوکا بیرون منم به آدرین گفتم میای عصر بریم بازار بریم پاساژ خرید کنیم گفت باشه خوشحال شدم خب بچه ها همشون الان خوابن میریم به عصر از زبان کلویی پاشدم یه کلاه باکت هت زرد با یه شلوار یه خورده پاچه بالا که اسمش رو یادم رفت ولی خیلی خوشکله سفید رنگ پوشیدم یه تیشرت خردلی خیلی خوشکل پوشیدم یه کلاه باکت هت خردلیم پوشیدم یه رژ قرمزم زدم یه جلد
خردلی هم برداشتم یه روانداز نازک یه خورده از کمرم پایین تر به به رنک خردلی نازکم بود خیلی خوب شده بودم از زبان آدرین رفتم یه دوش دقیقه ای گرفتم یه رویی طوسی کفش اسپرت مشکی یه شلوار مشکی یه تیشرت مشکی هم پوشیدم رفتم دنبال کلویی رفتیم بیرون کلویی یه عالمه کلاه باکت هت خرید یه عالمه کلاه خرید یه عالمه لوازم آرایش خرید یه عالمه چیزخرید خیلی خوش گذشت
اینم از این پارت امیدوارم دوست داشته باشین 😘😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
پارت بعدی لطفا
تستت لایک شد ، عالی بود^^💚
اگح خواستی ب داستانم سر بزن!🥺🧁
خلاصه از داستان•-•:کیم سه ، دختر 25 ساله ، یک شب وقتی مثله همیشه راه مغازه تا خونه رو طی میکرده ، گم میشه !☕ وقتی چشماشو باز میکنه ، دیگه جایی که قبلاً بوده نیست ... ☕ بعد از چند ساعت تازه از چیزای عجیبی سر در میاره ... ☕🖇️ باید معما و راز های عجیبی رو انجام بده و حل کنه ... ☕🖇️ در اولین معما، اون 4 آدم رو میکشه ... 🖇️☕ زنده میمونه ؟ عضو گروه مافیایی میشه؟🖇️☕ همشون یه سوالن ... 🌚🖇️ژانر:معمایی ، عاشقانه ، جنایی، مافیایی،غمگین!🧁🥺
عالی بود ممنون میشم به داستان منم سر بزنی و لایک کنی💖
لایک کردم فالوم کن تا فالوت کنم ممنون💖💚