
خیلی خب دوستان چون اولین داستانم بود اینطوری با استقبال رو به رو شد من زود تر پارت بعد رو میزارم ولی دفعه ی بعد از این خبرا نیست تا لایک 10 و کامنت هم 10 نشه من بعدی رو نمیزارم
اول اون بالا رو بخون👆 یکدفعه در باز شد و یه مردی که تا به حال ندیده بودم اومد تو (از زبان مرینته هنوز) مادر گفت:مرینت این عموته صاحب شهر جدیدی شده و می خواهد شهر سیراپ و نالیم را صاحب شود اگر ما با شهر نالیم متحد نشویم نمی تواند مرد گفت:سلام عرض شد ملکه ی من اسم من ویلیام است ولی شما می توانید مرا عموویلی صدا کنید گفتم:عموویلی از ما چی می خواهید عمو ویلی گفت:فقط می خواهم با هم متحد شویم و همه طبق دستور من باشند گفتم:باشه مادر من قبول می کنم با یکی از پرنس های نالیم ازدواج کنم به شرطی که یک ماه پیش من باشند تا ببینم چه می شود مادر گفت:باشه
از زبان امیلی قبول کردم که پرنس های نالیم یک ماه در اختیارش باشند وقتی مرینت و پرنس ها وپرنسس ها رفتند من به ویلیام گفتم:هنوز هم می خواهی شهر سیراپ ونالیم در اختیارت باشند؟؟؟ ویلیام گفت:من بیخیال نمیشم گفتم:باشه تا بعد ما با تو جنگ می کنیم ویلیام گفت:مرینت و دخترات از راز گرفتن شهر خبر دارند گفتم:مهم نیست من تغییر کردم و بهتره تو هم تغییر کنی ویلیام گفت:می بینیم کی برنده میشه
از زبان مرینت از مادر عصبانی بودم که چرا از من پنهان کرده که یه عمو دارم و چرا اینقدر بدجنسه بعد به خواهر ها گفتم:خواهر ها خیلی ممنون که همراهیم کردید و خواهر ها رفتند بعد با پرنس ها رفتم تو و اتاق هایشان را نشانشان دادم و هر کدام به اتاق های خودشان رفتند
آماده ی خواب شدم که یکدفعه یک نفر در زد رفتم در را باز کردم لوکا بود اومد جلو و گفت:اعلی حضرت و دستم را بوسید ولی یکدفعه منو به سمت خودش کشید و ب*و*س*ی*د خیلی وحشیانه م*ی*ب*و*س*ی*د بعدش من رو انداخت روی تخت و من پرتش کردم و گفتم:یه لحظه صبر کن آقای پرنس نمی دونی چه جوری نظر یک پرنسس رو جلب کنی باید بدونی که چی دوست دارم و مثل یک پرنس رفار کنی من از رفتار وحشیانه ات خوشم نمی آید فهمیدی و بعدش من اون رو فرستادم بیرون حالا مونده ببینم ادرین و فیلیکس چه رفتاری نشان می دهند
وقتی از خواب بیدار شدم به کمک خدمتکارم لباسم رو پوشیدم و دنبال تاجم گشتم ولی پیدا نکردم به خدمتکارم گفتم:رز میشه تاجم رو پیدا کنی ؟ عصا را دستم گرفتم ودر اتاق را باز کردم آدرین با تاجم جلوی در ایستاده بود و گفت:بانوی من شما بدون تاجتون نمی تونید برید بعد خم شدم و تاجم را روی سرم گذاشت برگشتم رو به اتاق و گفتم:رز بیا تاجم پیدا شد بعد آدرین در کالسکه را برام باز کرد و دستم رو گرفت و من سوار شدم و پشت سرم آدرین هم سوار شد
از زبان آدرین سوار کالسکه شدیم می خواستم در راببندم که یکدفعه خدمتکار مرینت جلوی در ایستاد و می خواست سوار شود می خواستم بگم که بیرون کالسکه باشد که یکدفعه مرینت گفت:رز بیا بشین کنارم بعد مرینت گفت:دیشب لوکا به زور وارد اتاقم شد و منو ب*و*س*ی*د و خب من از این رفتار ها بدم می آید به خاطر همین حذفش کردم گفتم که بدونی گفتم:حتما بانوی من
لایک و کامنت یادتون نره کم کم مرینت و آدرین به هم نزدیک تر می شوند با حذف لوکا این کار آسون تر میشه حواستون باشه تا لایک و کامنت 10تا نشه بعدی رو نمیزارم گفته باشم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چه قشنگ😍😍
عالیییییییی بودددددد😍
خوشحالم که خوشتون اومده لایک و کامنت ها بیشتر بشه فردا پارت بعد رو منتشر می کنم
عالی بود عالی لطفا هر چه زودتر ادامه اش را بزار
بعدی منتشر شد
ممنون
پااااااارررررت بعد خیلی عالی هست حتی از داستان منم عالی تره
بعدی رو منتشر کردم
بخاطر شلوغی صف ماله منم هنوز تو صف هست
اخجون لوکا حذف شد من برم جشن بگیرم🎉🎉🎉🎊🎊
وی مرینت و آدرین دارن به هم نزدیک میشن😍😍😍
عالی بود منتظر پارت بعد هستم
پارت بعد رو منتشر کردم
و ابنم بدون که من خودم رمان پر استقبال داشتم ولی اگه خواننده رو محبوردنکنی اصلا کامنت نمیده
ممنونم عزیزم
عالی بود گلم