خیلی خب دوستان چون اولین داستانم بود اینطوری با استقبال رو به رو شد من زود تر پارت بعد رو میزارم ولی دفعه ی بعد از این خبرا نیست تا لایک 10 و کامنت هم 10 نشه من بعدی رو نمیزارم
اول اون بالا رو بخون👆 یکدفعه در باز شد و یه مردی که تا به حال ندیده بودم اومد تو (از زبان مرینته هنوز) مادر گفت:مرینت این عموته صاحب شهر جدیدی شده و می خواهد شهر سیراپ و نالیم را صاحب شود اگر ما با شهر نالیم متحد نشویم نمی تواند مرد گفت:سلام عرض شد ملکه ی من اسم من ویلیام است ولی شما می توانید مرا عموویلی صدا کنید گفتم:عموویلی از ما چی می خواهید عمو ویلی گفت:فقط می خواهم با هم متحد شویم و همه طبق دستور من باشند گفتم:باشه مادر من قبول می کنم با یکی از پرنس های نالیم ازدواج کنم به شرطی که یک ماه پیش من باشند تا ببینم چه می شود مادر گفت:باشه
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
چه قشنگ😍😍
عالیییییییی بودددددد😍
خوشحالم که خوشتون اومده لایک و کامنت ها بیشتر بشه فردا پارت بعد رو منتشر می کنم
عالی بود عالی لطفا هر چه زودتر ادامه اش را بزار
بعدی منتشر شد
ممنون
پااااااارررررت بعد خیلی عالی هست حتی از داستان منم عالی تره
بعدی رو منتشر کردم
بخاطر شلوغی صف ماله منم هنوز تو صف هست
اخجون لوکا حذف شد من برم جشن بگیرم🎉🎉🎉🎊🎊
وی مرینت و آدرین دارن به هم نزدیک میشن😍😍😍
عالی بود منتظر پارت بعد هستم
پارت بعد رو منتشر کردم
و ابنم بدون که من خودم رمان پر استقبال داشتم ولی اگه خواننده رو محبوردنکنی اصلا کامنت نمیده
ممنونم عزیزم
عالی بود گلم