
پارت جدیددددددد
+ ملکه یونسان برای دریافت حکم از قصرتون خارج شین ( - بالاخره اون روز رسید . روزی که امپراطور حکم خروج من از قصر رو دادن . ندیمه کیم برای تحویل و اجرای حکم اومده بودن . چند روز بود وسایلم و اماده کرده بودم و منتظر این حکم بودم تا هر چه سریع تر از قصر برم ، از دست امپراطور ناراحت نبود . ایشون حق داشتن . من همسر خوبی نبودم . بخاطر ملکه مادر تو این چند وقت اصلا پیشم نمیومدن . از قصرم بیرون رفتم . لباسای معمولی پوشیده بودم و با وسایلی که دست دو تا از ندیمه های همراهم بود رفتم بیرون و جلوی ندیمه کیم زانو زدم و آماده گرفتن حکم شدم . حکم ترد شدنم !!! ندیمه کیم و همراهانی که با اون اومده بودن با دیدن من تعظیم کوچکی کردن که نمک روی زخمم پاشیدن . حکم رو باز کرد و شروع به خوندش کرد و بغض من شروع به ایجاد شدن کرد . +بانو لی یونسان . ملکه پیشین چوسان شما قادر به بدنیا آوردن فرزند و ولیعهدی برای امپراطور نیستید و نمیتوانید بیش از این در این قصر زندگی کنید و مقام ملکه بودن و ازآن خویش کنید . طبق رسومات و دستور عالیجناب کیم تهیونگ . شما باید هر چه زود تر قصر را ترک کرده و مقام خود را از دست میدهید . مقام شما به شخص دیگری عطا خواهد شد و شما در شهر همراه بقیه مردم زندگی معمولی و عادی خواهید داشت . بانووان چوی و هان برای همراهی شما از این پس به شما خدمت خواهند کرد و محافظ کیم چوی یونگ به دستور امپراطور محافظ شما خواهند بود . لطفا برای تحویل حکم برخیزید.
( - بزور بغضم رو قورت دادم و خودم رو سرسخت نشون دادم . بلند شدم و حکم رو تحویل گرفتم و با تعظیم کوچکی همراه بانو چوی ، هان و چوی یونگ به سمت درب خروجی قصر حرکت کردم . برای آخرین بار دلم میخواست امپراطور و ببینم ولی دیگه امکانش نیست . از این پس باید بشینم و خبر ازدواج امپراطور و بشنوم بعدش بچه دا شدنشون . از قصر بیرون رفتن آغاز بدبختیه منه شایدم خوشبختی . حتی با اینکه تردم کرده بودن بازم هنوز علاقم به امپراطور حتی یک ذره هم کم نشده بود . من ایشون رو بیشتر از خودم دوست داشتم . حتی اگه دیگه من و به یاد هم نیارن . به خانه ای که قرار بود از این پس اونجا اقامت کنم رسیدیم . خونه روشن بود . از قبل همه چی آماده شده بود . لباسام . جای خوابم . آشپز خانه نقلی و کوچیکش . خیلی خوب بود . یاد زندگی حقیقیم افتادم . زندگی که ازش بیخبرم . حتی نمیدونم چه اتفاقی داره توش میوفته . مردم یا زنده . کی میشه به زندگی واقعیم برگشت ؟ زندگی تو این خونه دقیقا مثل زندگی توی خونه واقیم بود . خونه آپارتمانی کوچیکم که نزدیک محل کارم بود . آشپز خونه کوچیک . یه هال کوچیک . یه اتاق کوچیک . همسایه های مهربون . ولی تنها بودم . تنهای تنها . اینجا بهتره . حداقل کسی هست که باهاش بتونم حرف بزنم . تازه فهمیدم عشق چیه . کی میشه برگردم تو زندگی اصلیم ؟)
(- 10 روز از خروجم از قصر میگذره دلم برای عالیجناب خیلی تنگ شده . برای شیطنتاش . اون خنده های جذابش . اون اخمای الکیش . مغرور بودنش . حتی صداش . روزا با سر درد شروع و با گریه تموم میشد . کسی نبود تا درکم کنه . کجاست اون کسی که فقط از عشق میگفت ؟ کجاس تهیونگی که همیشه پیشم بود . اون خنده هاش . اون لجبازی هاش . حرف زدناش . اون الان داره برای خودش همسری انتخاب میکنه . همسری برای گرفتن جای من توی قلبش . از بس با عالیجناب تو تنهایی هام صحبت کردم که دیگه حرفی بینمون نمونده بود . اون هیچی نمیگفت . فقد لبخند میزد . من کلی حرف برای گفتن داشتم ولی اون نمیزاشت چیزی بگم . تنها جای خلوت من و تصوراتم بالای تپه بود . محافظ چوی یونگ از این بابت خبر داشت ولی حتی به اونم اجازه همراهی کردنم و نمیدادم . نمیخواستم کسی باهام باشه میخواستم باز به زمان تنهایی هام برگردم . حداقل اونجا مشکلاتم کم بود . فکر عالیجناب و ملکه جدیدشون خواب از سرم پرونده بود . حتی خوابم به چشمم نمی اومد . مدام از ترس و استرس بیدار میشدم زندگی هم طعم سابق و نداشت برام . هر روز برای سرگرم کردن خودم یه سر به بچه های فقیر و بیمار میزدم و تا جایی که میتونستم بهشون پول غذا و دارو میدادم . با ندیمه ها آشپزی میکردم و خودم از فکر عالیجناب خلاص میکردم ولی این غیر ممکن بود )
- سرورم . کجایید شما ؟ چرا نیستید ؟ چرا من و تنها گذاشتید ؟ چرا نیستید تا ببینید من با این حال چه میکشم . چه حالیم . چرا اینقدر داغون شدم . چرا نیستید جوابم و بدید ؟ چرا وقتی حرف میزدیم میگفتید تا ابد پیشت میمونم ؟ چرا میگفتید جفتمون بچه ای که به دنیا آوردم و بزرگ میکنیم ؟ الان چرا نیستید ؟ چرا پیشم نیستی تهیونگ ؟ بغلم کن . احتیاجت دارم . میخوام پیشم باشی . بسمه این همه تنهایی . بسمه این همه بدبختی و دوری از تو . دیگه دارم دیوونه میشم . زندگی رو بدون تو نمیخوام میفهمی ؟ بدون تو روزام نمیگذره . میخوام همراهت باشم . کنارت باشم . بغلت کنم و بغلم کنی . تو حصار دستات گیر بیوفتم و نتونم خودم و آزاد کنم . تقلا کنم ولی بی فایده باشه . از گرمای تنت گرما بگیرم . با نفسات نفسام تازه شه . نه اینکه فقط بخاطرت گریه کنم . زندگیم و میخوام . اون تویی . کسی که به خاطر مادرش من و ول کرد . ازت اعتراضی ندارم . فقط میخوام ببینمت . دلم برات تنگ شده میفهمی ؟ دلم میخوام عطرت و حس کنم . حرفات و حفظ کنم و صدات و ضبط کنم تو مغزم . بشنومش . اون دستات دور کمرم حلقه شن و اون صورت ماهت و یبار دیگه ببینم . میخوام چشمای مرواریدیت و ببینم . موهای خوش فرمت و لمس کنم . تک تک حرکاتت و یادم بمونه. میخوام پیشم باشی میفهمی ؟ نمیفهمی چقدر دوست دارم و دیوونتم . نه ؟ چطوری بهت ثابت کنم ؟ پیشم باش . بیا بزار کم عذاب بکشم . زندگی کردن و نمیخوام . حتی حاضرم بقیه عمر باقی موندم و بهت بدم ولی بازم برام بخندی . میشه بازم ؟
( × دلم برای یونسان تگ شده بود بیش از یه هفتس ندیدمش روزای قبل خروجش از قصر هم که چه عرض کنم شاید بیشتر از دو هفته باشه دنیام و ازم گرفتن . میخواستم ببینمش . یواشکی . مخفیانه شب . پیشش باشم . برای یبارم که شده ببوسمش . دلتنگیم و برطرف کنم . میدونم حال اونم بهتر از من نیست اون یه زنه . احساساتش الان متلاشی شده . اون حتما کلی عوض شده . با ندیمه کیم و محافظ جئون میخوام برم به دیدنش . میخوام باهاش صحبت کنم . بهش بگم اگه درباره ملکه جدید چیزی شنید ناراحت نشه . من اون و میخوام . ازدواج دوباره من به اجبار ملکه اس . اون زن از بستگان وزیر اعظم کیم سوکجین هستن و به انتخاب ملکه مادر قراره همسر من و ملکه این سرزمین باشن )( من نمیدونم تو هیچ یک از فیلم هایی که دیدم ملکه ترد نمیشد مگر اینکه مجرم باشه این بیچاره رو چرا ترد کردم و از قصر انداختمش بیرون نمیدونم . ولی باید این کار انجام میشد تا بعضی خیانت کارا دستشون رو بشه حالا اونا کین ؟ باید خودتون بفهمین خو )😹
(- بازم مثل هر روز رفتم روی تپه و کلی گریه کردم تا کمی آروم شم . تو راه برگشت بودم که دیدم بانو هان با سرعت به طرفم اومد) بانو هان : بانوی من زود باشید بیاید کسی اومده میخواد شمارو ببینه + کی؟ بانو هان : بیاین بانوی من الان خودتون میبینید . (+ دست من و گرفت و با خودش کشوند سمت خونه . تو یکی از اتاقاش یه لباس زیبا پیدا کرد و با بانو چوی اون و تنم کردن و فرستادنم برم به اتاق . نمیخواستم کسی و ببینم . حس و حال ملاقات و صحبت با کسی و نداشتم . ولی گویا این فرد آدم مهمی بود . چون حتی محافظ کیم هم جلوی در نبودن و پیش مهمان نشسته بودن . نفس عمیقی کشیدم خون سرد در و باز کردم و وارد شدم . هنوز سرم و بلند نکرده بودم که ببینم اون شخص کیه ولی هیجان داشتم . حس کردم عطر عالیجناب به مشامم خورد حس کردم کسی که رو یه روی من نشسته بود عالیجناب کیم بود . سرم و بالا آوردم . درسته خودشون بودن . کتابی دستشون گرفته بودن و داشتن میخوندن . حتی منم ندیدن چون از ندیمه پرسید که من اومدم یا نه که با افتادن من رو زمین حواسشون از کتاب پرت شد به سمت من نگاه کردن )
( - دست و پام از دیدنشون سست شده بود . خیلی خوشحال بودم . میخواستن بیان کمکم کنن تا از زمین پاشم ولی مانع این کار شدم . اشکام جاری شده بود از گونه هام پایین میریخت . ندیمه کیم . محافظ جئون و عالیجناب کیم مهمون من بودن . بالاخره اومدن . ایشون برای دیدن من اومدن . اشکایی که از چشمام میریخت اشک شوق بود . تپشی که در قلبم حس میکردم مال خوشحالی بود . زبونم بند اومده بود . حتی عاجز از حرف زدن بودم . به دستون امپراطور همه از اتاق خارج شدند و امپراطور و من و تو اتاق تنها گذاشتن . هردومون کلی حرف داشتیم تا به هم بزنیم ولی از هیچکدوممون صدایی در نمی اومد . انگار چشمامون باهم حرف میزد . بالاخره من لب باز کردم تا صحبت رو شروع کنم و سکوت اتاق و بشکنم ) - سر....سرورم .... دلم ..... دلم براتون تنگ شده بود . چطور شد که یاد من کردید ؟ × یوسان تو حالت خوبه ؟ چرا داری گریه میکنی ؟ از دیدن ؟ ناراحت شدی ؟ تو چرا زیر چشمات اینطوری گود افتاده دختر ؟ چرا اینقدر لاغر شدی ؟ - سرورم ..... خیلی خوشحالم میبینمتون . چرا یهویی ؟ خبر میدادید از قبل × تو چرا اینقدر شکسته شدی ؟ نه سرورم اینطوری نگین من حالم خیلی خوبه . فقط اثرات دوری از شماست . که الان که دیدم کلی بهتر شدم سرورم . ×دل منم برات تنگ شده بود . یونسان میخواستم بهت بگم ....... ( آتیش .......... آتیش سوزی شده ........ بانو لی و امپراطور و از اتاق خارج کنید ) ( آتیش سوزی شد . محافظ جئون و محافظ کیم برای دست گیریه مجرمین رفتن ولی اونا فرار کردن و فقط محافظ جئون موفق به دستگیریه یکی از مجرمین شد . عالیجناب کین و بانو لی به همراه بانو هان ، بانو چوی و ندیمه کیم به خانه خصوصی امپراطور در شهر رفتن . محافظ جئون و محافظ کیم برگشتن و مجرم دستگیر شده رو تا زمانی که به قصر برن تو انباری زندانی کردن . شخصی قصد گرفتن جون امپراطور بانو رو داشت . امپراطور خیلی ترسیده بودن از اینکه نکنه باز از این دام ها برای بانو پهن کنن . برای همین به ایشون دستور اکید داد تا زمان مشخص نشدن موضوع تو خونه مخصوصشون بمونن و از اونجا خارج نشن . خودشون هم برای اطمینان هر شب مخفیانه بهشون سر خواهند زد .
(محافظ جئون و محافظ کیم که بعد از زندانی اون مجرم به طرف امپراطور رفتن تا خبر دستگیری از مجرمین و بدن بعد به فرمانده پارک خبر بدن تا این مجرم و در زندان بازداشت کنه و برای شکنجه و اعتراف پیش جناب مین فرستاده بشه ) × اون مجرم کجاست ؟ میخوام همین الان ببینمش 7 ایشون تو انباری زندانی شدن سرورم تا زمانی که به فرمانده پارک خبر بدیم تا بیان به زندان قصر ببرنش . × گفتم میخوام ببینمش میفهمین چی میگم ؟ ÷ ولی قربان این خیلی خطر ناکه + بله سرورم ممکنه برای گرفتن جون شما نقشه ای داشته باشه × اون کجاااااااس ؟ 7 تشریف بیارین سرورم . ( عالیجناب کیم ، محافظ کیم و جئون به همراه ندیمه کیم نامجون به سمت انباری رفتن .وقتی به اونجا رسیدن و در و باز کردن دیدن .............
نیش ناش نی ناش ناش ........... بمونین تو خماری ..... حدس بزنین کار کی بود و چه بلایی سر اون مجرم اومده بود ؟ اصلا اون مجرم کی میونه باشه ؟ تا پارت بعد باااااای لایک و کامنت و فالو کن ها اوکی ؟ منتظرم خو ؟ نکنی از پارت بعد خبری نیست مواظب خودت باش بوص بای

(عالیجناب وقتی به دیدن یونسان رفتن😻)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعددددددد😐
الان ۶ ماهه منتظرم🥺
سلام کیوت چرا پارت بعد رو نمیزارم آخه من خیلی وقته منتظرم 🥺🥺🥺🖤
عالی پارت بعد پلیز
اومممممم فکر کنم برادر امپراطور بوده
میسی،
☝🏻💜
من پارت ۶ و ۵ رو باهم گذاشتم ۶ منتشر شد ۵ هنو بررسیه امیدوارم اونم زود منتشر شه😐
بچه ها پارت ۵ آپلود نمیشه همش بررسیه یه ناظری نی بره اون و ثبتش کنه؟ اگه رد بشه چطور برای بار چهارم بزارم؟😣😢
من میرم
حیح نبود پیداش نکردم🙁💔
خو پس کی میاد
رد شده
نمیاد دیگه مشکل اینه رد میشههههههههه😐🥺