
لیدی:آرزو اول امروز امیلی اگراست زنده شود✌🏻وقتی این حرف را زد چوب دستی را به بالا پرتاب کردو چوب دستیش روشن شد و دور امیلی هم نوری گرفت) آدرین:آه...پدرم زنده شود لیدی:آرزو دوم امروز گابریل اگراست زنده شود ✌🏻دوباره همون اتفاق افتاد)🗣:بعد اینکه اون نور که دور عمو گابریل بود تمام شد حس خیلی بدی پیدا کردم و از شدت سرفه افتادم زمین آدرین:دیدم که انگار حال لیدی بد شده و هی سرفه می کرد که یکدفعه افتاد که من گرفتمش توی بقلم جوری که دو تا زانو هام روی زمین بود و سر و بدن لیدی توی بقل من که انگار بیهوش شد خیلی ترسیدم هی صداش کردم لیدی باگ... مای لیدی... باگابو... مای لیدی... که آروم اون چشمهای دریایی اش را باز کرد نفسی راحت کشیدم و آروم از خودم جداش کردم
لیدی:با صدای آدرین که داشت صدام می کرد چشم هام را باز کردم و آروم ازش جدا شدم و دیدم که همه بچه ها دورم جمع شدن بلند شدم و دیدم که عمو گابریل و خاله امیلی بقل هم هستند رو به آدرین که توی شک بود کردم و گفتم✌🏻بچه ها آدرین پشتش به امیلی و گابریل است)آدرین بلند شو ببین خانم امیلی رو امیلی:از اون جای شیشه ای بلند شدم که گابریل را دیدم و دوباره عاشقش شدم و بقلش کردم و از بقلش بیرون اومدم چون باید به خاطر کار هایی که کرده بود تنبیه میشد و لیدی باگ شروع کرد به صحبت کردن با آدرین اما چون آدرین انگار نشسته بود و دوست هاش هم دورش بودند من نمی تونستم ببینمش
که گفتم آدرین مامان جان نمی خوای بیای بقلم و دستم را باز کردم تا بیاید توی بقلم آدرین:حرف لیدی باگ که تمام شد صدای مادرم آمد که گفت بروم بقلش که از روی زمین بلند شدم و بقیه ی بچه ها هم رفتند کنار و مادرم را دیدم و تاقت نیاوردم و سریع پریدم بقلش و در گوشش گفتم دوست دارم مامان دیگه هیچ وقت تنهام نزار امیلی:آدرین در گوشم گفت دوست دارم و اینکه هیچ وقت تنهاش نزارم منم در گوشش گفتم بهت قول میدم تا زمانی که نوه دار شی پیشت بمونم و از بقلم اومد بیرون اما با صورت پر از شک و بعد از اینکه منظورم را فهمید شروع کرد به خندیدن گابریل:آدرین از بقل امیلی بیرون آمد و بعد چند لحظه هر دویشان شروع کرد به خندیدن که گفتم شما دوتا چی بهم گفتید که اینجوری می خندید که آدرین خنده اش را تمام کرد و اخمی به من کرد فکر کنم از دستم ناراحت بود
امیلی گفت هیچی یک حرفی بود بین منو پسرم بعدا شاید بهت گفتم منم آهی کشیدم گفتم وای از. دست شما دوتا لیدی:تمام این مدت من و بچه ها داشتیم به حرف های آدرین شون گوش میدادیم که من به خودم اومدم گفتم پلک،نورو،دوسو،تیکی از هم گسسته شید و پلک و نورو و دوسو افتادند روی دستم من هم سریع به هر کدومشون یه دونه ماکارونی دادم و حلقه آدرین را از دستم در آوردم و گفتم:ام...آدرین... بفرما آدرین:فکر می کردم فقط باید هاکماث را شکست بدیم بعد معجزه گر ها را پس بدیم؟ لیدی:ام... خب توی پاریس که فقط هاکماث آدم بده نبود بعدشم ما الان نزدیک سه سال هست که ابر قهرمان هستیم و مردم به امید این هستند که ما همیشه پیششون باشیم پس به نظرم پیش خودت باشه بهتر هست آدرین:از لیدی حلقه را گرفتم و دستم کردم و گفتم ممنونم
لیدی:خب بچه ها معجزه گر هاتون پیش خودتون باشه و اینکه من بهتر هست که بروم بعدا همتون را میبینم فعلا همه:خدا نگه دار لیدی باگ امیلی:لیدی باگ یا همون مرینت رفت و بعد اون هم بقیه ی دوست های آدرین رفتند و منو آدرین و گابریل و ناتالی رفتیم طبقه بالا که منو آدرین اخم کردیم و رو به رو گابریل وایسادیم گابریل:بله چی چرا اینجوری نگاهم میکنید امیلی:خب آدرین نظرت راجب به مجازات شماره ۱۳ چی هست؟ آدرین:ام... شماره ۱۳... عالی امیلی:پس جناب آقای گابریل آگراست ما برای شما مجازات شماره ۱۳ را انتخاب کردیم و شما باید آن مجازات را انجام دهید گابریل:چی🤨مجازات شماره ۱۳ کدوم مجازات هست دیگه🤨🤨 آدرین:می تونی از توی کتاب مجازات ها ببینی😐 گابریل:خب یه چند لحظه صبر کن ببینم چییییی😳😳😲😲عمرا من عمرا این مجازات را انجام دهم انیلی:انحام نمیدی؟نع؟باش پس مجازات شماره ۴۰ گابریل:اون که اصلا نه من عمرا بتونم یک ماه بدون شما دوتا توی این خونه زندگی کنم امیلی:هر چی خودت می دونی یا مجازات ۱۳ یا ۴۰ حالا کدومش گابریل:آه باشه بابا همون مجازات شماره ۱۳
خب عزیزان توی نظرات بگید که به نظرتون مجازات شماره ۱۳ چی بوده اگر خوشتون آمد لایک کنید و اگر نظری راجب به خودم یا داستان داشتید کامنت بزارید بدرود✌🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
یه مدت بدون امیلی تنها باشعه