
بالاخره اومدم با پارت 4😉
مارتین : کلویی زنگ زد اورژانس و سریع خودمونو رسوندیم خونه . اورژانس رسیده بود بردیمش توی امبولانس.....بعد از مدتی رسیدیم و مرینت رو بردن توی اتاق .....بعد از چند دیقه دکتر اومد و گفت متاسفم....یعنی چی ؟ یعنی همه چی تمومه ؟ نههه تروخدا بذار یه بار دیگه چشمات رو ببینم . خواهش میکنم . ناگهان خودمو توی یه میلی متری زمین دیدم . اماده برخورد بود ......از جام فوری پریدم .... نفس نفس میزدم ... با یاد اوری چیزی که دیدم دویدم سمت اتاق مرینت و وقتی سالم و سرحال توی رخت خوابش دیدم خیالم راحت شد و مطمئن شدم که فقط کابوس دیدم ..... اما میترسم که کابوسم به حقیقت تبدیل بشه ..... حواسمو بیشتر باید جمع کنم .... مرینت : هااااو ....عاااام مارتین حالت خوبه ؟ اینجا چیکار میکنی ؟ مارتین : عااااااام هیچی هیچی . خوب بخوابی خواهری . (فردا صبح) مرینت : مارتین من دارم میرم سر کار مارتین : بذار برسونمت مرینت : نمیخواد خودم میتونم برم به سمت در خروجی رفتم هنوز دستم روی دستگیره بود که صدای معترض مارتین به گوشم رسید مارتین: ببین خودم میرسونمت پس باهام لج نکن کلافه نفسم و بیرون دادم نمیدونم چش شده بود، اون از دیشب که یدفعه ای وارد اتاقم شد اینم از الان که داره برام خط و نشون میکشه به سمتش برگشتم و دست به سینه لب زدم: مارتین کلافم نکن برادر من.. مگه بچه ام مارتین: بچه نیستی ولی.. اخم غلیظی بین ابروهام نقش بست عصبی گفتم: مارتین من خودم یه مدت تنها زندگی کردم پس از پس خودم برمیام قبل از اینکه اعتراض بکن، از خونه بیرون زدم. شاید نگرانیش فقط برای مشکلات قلبین باشه اما به هرحال دلم نمیخواست بهم دستور بده سوار ماشین شدم و بعد نیم ساعت بلاخره رسیدم وارد شرکت شدم. با دیدن ادرین که تازه اومده بود اخم غلیظی بین ابروهام نقش بست هیچکس حق نداشت انقدر دیر شرکت بیاد . با خودم گفتم حالا که دیر اومده بذار یکم سر به سرش بذارم . رفتم جلو و فقط لبامو تکون دادم ادرین : بله ؟ مرینت : دوباره همونجور لبامو تکون دادم
ادرین : چی میگی خانم ؟ مرینت یکم صدامو از ته گلوم دادم بیرون و گفتم : اقا چرا نمیشنوی ؟ دارم داد میزنم ادرین : ج...جدی میگی مرینت : دوباره اروم صدامو از ته گلوم داد بیرون : بله اقا حنجرم داره پاره میشه . یهو رنگ از رخسارش رفت . واااای خدا چه کیفی کنیم ما . همه کارکنا رو تو جلسه جمع کردم و گفتم امروز همه خیلی اروم مثل من حرف بزنید . ای ای ادرین خان دارم برات . ادرین : خانم ؟ خانم ؟ مرینت ( همونجور اروم ) : بله اقا ؟ امروز عجب گیری کردما . حنجرم داره پاره میشه تو یه چیزیت هست جدا برو پیش گوش پزشکی ادرین : بدبخت شدم که 😭 خداوندا کر شدم ؟ نکنه به خاطر دیشبه ؟ خدایاا . ادرینا دارم برات😭ببین چجوری بدبختم کردی تو ؟ میکشمت😭ادرینااااا بدبختت میکنم😭 مرینت : همونجور که داشت گریه میکرد و به خواهر بدبختش فحش میداد رفت . بعد از رفتنش از خنده غش کردم خدااا🤣🤣🤣کلو اونور داشت میترکید از خنده . رفتیم تو اتاقم و حسابی حرف زدیم . ( برگشتن خونه ) مارتین : به به مرینت خانم . بهتون بد نگذشت ؟ مرینت : بیخیال مارتین . من زود عصبی میشم بعدشم گفتم من سال ها تنها زندگی کردم
مرینت : داداشی .... از دستم ناراحت نباش . تو که میدونی من چجور ادمیم اخه مارتین : مرینت چرا درک نمیکنی ؟ من نگران توعم . مرینت : گوش کن داداشی .... من نگرانیتو درک میکنم...اما دوست ندارم کسی همش بهم دستور بده و رفت و امد هامو چک کنه و منو کنترل کنه . مارتین : من همچین قصدی ندارم....فقط...فقط میخوام مراقبت باشم . مرینت : .....خب....نمیدونم باید.... گوش کن من دلیل این نگرانیتو نمیفهمم . مربوط به دیشبه ؟ که یهویی وارد اتاقم شدی ؟ مارتین : چی ؟ نه ! مرینت : اوکی . خب من تو اتاقمم . ( توی اتاق ) مرینت : زنگ زدم به کلو و ادرس این یارو کله زرده رو پیدا کردم . الان حتما به خاطر گناه نکرده خواهرش رو میکشه . بالاخره کلو برام ادرس رو فرستاد ....به مارتین گفتم میرم خونه یکی از کارمندام و سریع فلنگ رو بستم و قبل اینکه بهم گیر بده زدم بیرون . سوار ماشین شدم و رفتم به سمت ادرس . خونه متوسطی بود اما جالب بود . داشتم توی راه خونه قدم میذاشتم که یهو یه پسر خشک و جدی و بدخلق از خونه اوند بیرون و خورد بهم . گفتم : هووی اقا پسر . چته تو ؟ حواستو جمع کن اقا . اون پسره : گوش کن خان.....اوه خدای من....ب...ببخشید خدانگهدار . مرینت : وا قاطی داشتا . ادرین : عه.....خانم ناتسون . مرینت : چرا داری داد میزنی دقیقا ؟ ادرین : عه . گوشم درست شد خدایا شکرتتتتتت گوشم درست شد هورااااا . مرینت ( بچه ها مرینت یه کلاه گیس مشکی میذاره سرش چه چتری های بلندش میاد روی چشماش ) : از اولم کر نبودی . دیر اومدی شرکت گفتم یکم تنبیهت کنم . ادرینا : دیدی داداشششش . دیدی الکی منو دوندی . دیدی. .. ادرین : هه هه . راستی خانم ناتسون به خاطر بی ادبی پسر عموم من رو ببخشید . مرینت : این پسر یخمکه که از اینجا رد شد پسر عمو تو بود ؟ ادرین : بله متاسفانه . اسمش فیلیکسه . مرینت : اها .
مرینت یا همون انجلا : خب خدانگهدار اقای اگرست و یه خواهشی که دارم اینه که دیگه دیر به شرکت نیاید . ادرین : بله بله من کی جرات کنم از این غلطا دیگه بکنم نه یعنی دیر بیام مرینت : افرین پسر خوب ( رفت خونه . بعدشم رفت تو اتاق) مرینت : الو کلو.....اره اره.....میگم نظرت چیه امشب بگیم ؟ ......اره .....اه راست میگی . قشنگ خورد تو ذوقم . ..........بی مزه ...... نه اخه فکرشو بکن همه بفهمن انجلا ناتسون همون مرینت دوپن چنگه . دهن همه باز میمونه مخصوصا مارتین و ادرین ....... اخه خودت فکر کن چه باحال میشه ...... واااای اره😂.... اخ اخ ....وااای اخ جون......باشه.....عاشق شیطنت درونتم کلو وااای باشه . اوکی خدافظ . مارتین : که انجلا ناتسون همون مرینت دوپن چنگه نه ؟ مرینت : 😳😬 تو یاد نگرفتی گوش واینسی و بل ورودت به اتاق در بزنی ؟ مارتین : جواب منو بده . تو چرا انجلا ناتسونی ؟ مرینت : لازمه به این سوالایی که به تو ربط نداره جواب بدم ؟ نه . پس برو اونور و نرو رو مخ من . کاری هم نکن که از اوردنت پیش خودم پشیمون بشم . زندگی من فقط به خودم مربطو میشه. نه تو نه پدر نه دوستام . فقط به خودم مربوط میشه . لازمه بازم توضیح بدم ؟ مارتین با داد : لازمه بگم که نمیخوام از دستت بدم ؟ 😡😢
مرینت : چی داری میگی تو ؟ مارتین : نمیخواستم بهت بگم اما.....اون شی که وارد اتاقت شدم....بدترین کابوس عمرم رو دیدم ..... خواب دیدم از دستت دادم ..... و وقتی فهمیدم این غفلت پدر نسبت به تو بوده ترس از دادنت بیشتر بهم غلبه کرده......نمیتونم درست تصمیم بگیرم ...... همش....میترسم تنهات بذارم و اتفاقی برات بیفته . .... مرینت : نگران نباش من خیلی وقته دیگه بهم حمله عصبی و سکته قلبی رخ نداده . میتونی اروم باشی . من دیگه در امانم . مارتین : نمیدونم......این ترسه مثل خوره افتاده به جونم . نمیدونم چیکار کنم . مرینت درکن کن . من از تبود تو میترسم😢 مرینت : نگران نباش داداشی . من حالم دیگه خوب شده . لازم نیست از نبود من بترسی .چون من تا اخر عمرم کنارتم . یا بر فرض مثال کنارت نباشم . همیشه به یادتم . قول میدم . مارتین : خیلی خوشحالم که تو کنارمی . با تمامی اخلاقای گندت . مرینت : چ...چی ؟ وایسا بینم.... ( دویدن دنبال هم و مرینت تو راه یه پارچ اب برداشت ) مرینت : وایساااا . ا...اخ....اخ قلبم...مارتی.....ممارتین..... مارتین : م...مرینت😱اجی....اجی غلط کردم . حالت خوبه ؟ پاشو بریم بیمارستان . اجی به خدا غلط کردم ببخشید مرینت : ابرو ریختم رو سرش و گفتم : غلط که کردی اون که حسابش جداس . مارتین : ی....یخه.... مرینت : الکی ور ور نکن خودم پرش کردم و میدونم اب معملیه مارتین : نمیشه سر تو کلاه گذاشت نه ؟
مرینت : نچ اگه میشد که الان رئیس یکی از 5 شرکت برتر جهان نبودم که . مارتین : هنوز باورم نمیشه که انجلا ناتسون همون خواهر خودمه مرینت : دیگه دیگه . منو دست کم گرفتید . مارتین : حالا چرا هویتت رو محفی کردی ؟ مرینت : چون که اگه نیفهمیدید من مرینت دوپن چنگم فوری میومدید اینجا . هرچند گفتم که من دیگه مریمت دوپن چنگ نیستم . یا مرینت ناتسون صدام میکنن یا انجلا ناتسون مارتین : پس یعنی ما الان هیچ سنمی با هم نداریم ؟ مرینت : اسما نه اما هر کاریم کنی ما خواهر برادریم . این یه چیز انکار ناپذیره . تام : من به این موضوع شک دارم خانم ناتسون . مرینت و مارتین : پدر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام میگم کی بعدی رو میزاری لایکیدم
فوق العاده بود اجی ❤😍
🤯🤯😳😳😳😳😳
خیلی عالی بو د خیلییییییییی😍😍😍😍😍😍😍😍