
سلام بچه ها این پارت اخر داستان هست 😁
ادرین : نع این خوب نیس. یک ساعت بعد * آدرین : اینم خوب نشده ، دوباره بکش 😐 یک ساعت بعد * ادرین : این طرح هم خوب نشده😩 مرینت : ای کوفت ، خوب من نه نمونه ای دیدم نه آموزش دیدم اصلا سر در نمیارم 😡😠 من استفا میدم ، همش ازم کار میکشی ، باهام بد تا میکنی ، اخم و تخم میکنی ، اصلا از اول قصد داشتی کاری کنی که خودم استفا بدم ، الان میدم ، دست از سرم بردار ، کلافم کردی 😬😬😬 آدرین : یعنی چی 😬 چه پرو تشریف داری ، هر چی پول خواستی خرج خونت کردم حالا هم استفا میدی و کار های طراحی رو میزاری و میری 😠 از شرکت من گمشو بیرون 😡
مرینت هم با عصابنیت رفت 😔 و همین طور اشک میریخت 😢 رفت خونه و در رو بست و نشت یک دل سیر گریه کرد 😭 بعد از گریه هاش ملودی برگشت خونه و مرینت هم کل جریان رو گفت از روز تصادف تا اینکه خونه ادرین میمونده و چقدر ازش کار میکشیده 😐 یعنی ملودی دهنش باز باز بود😲 ملودی : خواهر من نبودم چه اتفاق هایی افتاده حالا میخوای چیکار کنی 😶 مرینت :اگه من نیام شرکت تو اونجا میمونی ؟ ملودی : خوب راستش اره 😮مرینت : پس بمون 😊 اما من میرم ☺💔 ملودی :کجاااا؟.؟؟😥 مرینت : برمیگزدم ترکیه پیش مامانبزرگ 😞 ملودی : شوخی میکنی 😐 مرینت : خیلیم جدی گفتم 😐 اینا همش حرف مفته(ببحشید جو گرفت من رو متن اهنگ نوشتم😂) خیلی هم جدی گفتم 😆 ملودی : نرو (نرو سمیه 😂) مرینت : باید برم ، ولی برمیگردم قول میدم 😊
دو روز بعد * ملودی : خیلی دلم برات تنگ میشه 😢 مرینت : منم ، خوب تو برو شرکت منم راه بیافتم به سمت فرودگاه 😊 ملودی : مواظب خودت باش 😢 مرینت : تو هم خواهری😢 هر کی سوار یک تاکسی شد و رفت😔✋💔 ملودی وقتی رسید شرکت خیلی حالش گرفته بود و بغض بدی تو گلوش بود که ادرین متوجه شد و اومد ببینه چی شده (آدرین تا الان نه سراغی از مرینت گرفته و نه نگرانش شده ، مغروره دیگه 😐) ادرین : خوبی؟
ملودی : نه ، امروز خواهرم میره 😢 آدرین :چی کجا ، کجااا میره 😦😵 (این روانی دل واپس بوده یک خبر نرگفته از دختر مردم 😐) ملودی " گفت اه از اینجا خسته شده و میره ترکیه پیش مامانبزرگنون ، امروز هم ساعت ۱۰ پرواز داره 😟😢 ادرین : کدوم فرودگاه ؟!؟!؟! ملودی : فرودگاه ... آدرین : باش ، ممنون . و با بدو بو گذاشت رفت و سوار ماشین شد با تمام سرعت میروند چون تا نیم ساعت دیگه باید میرسید😟😰 ساعت ۹ و نیم بود و خوشبختانه با اون سرعت بالایی که رانندگی میکرد ۹ ۵۵ دقیقه رسید باز خوب بود فرودگاه نزدیک بود 😅😂 وقتی رسید رفت همه جا رو دنبال مرینت گشت ، مرینت نبود😞 دیگه ناامید شد بد جور ساعت ۱۰ و ۱۰ دقیقه بود😢💔 وقتی داشت بر میگشت سرش پایین بود ولی یک لحظه سرش رو گرفت بالا که.....
که مرینت میخواست سوار بشه ، ادرین با بدو بدو خودش رو رسوند و از مله اخر دست مرینت رو گرفت و کشید پایین ، مرینت تعادلش بهم خورد افتاد تو ب.غ.ل آدرین 🌒😘❤ که ادرین بهش گفت : د.و. س.ت دارم😍
بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خواهش پارت بعد رو بزار
خیلی هاتون گفتید ادامه بدم ...... پس هر کسی میخواد که ادامه بدم بگه و هر کسی هم میخواد ادامه ندم بگه زیر این کامنت😁
ادامه بده
عالی پارت بعد پلیییییز🙏🏻🥺
من الان فهمیدم پارت اخر بود
جون عمت ادامه بده بابا توروخدا
نه لطفا بعدی رو بزار
😭😭😭😱
ببخشید من یکم تکالیفم زیاد شده و کلا این داستان هم از اول قرار بود وقتی آدرین میگه د.و.س.ت دارم رمان تموم میشه😁😁😁
چرا انقدر زود تموم شد
عالی بود
عالی بود ولی کاش بیشتر بود
پارتتتتتتتتتتتت بعد
میگم بعدی رو کی میزاری
خیلی یهویی شد ولی عالی ادامه پلیز