
درو دوباره بستم و اینبار در زدم، تق تق :«بله؟ »تهیونگ:«اگه میشه سریع تر بیا بیرون میخوام برم wc »در باز شد و ا. ت با پیژامه سفید پ صورتی و موهای ژولیده جلوم شاهد شد جلوی خندم و گرفتم و رفتم داخل وقتی بیرون اومدم دیدم از. ت روی مبل نشسته به صفحه گوشیش نگاه میکنه گریه میکنه با تعجب رفتم پیشش:«کسی فوت کرده؟ »ا.ت:«نههه »تهیونگ:«پس چی شده؟ »ا.ت:«چراااا من انقدررر زشتم مطمئنم با این قیافه ای که دارم هیچکس من و نمیرع»با این حرفش خندم گرفت :«تو همین الان تو دستشویی داشتی از خودت شماره میگرفتی»صفحه گوشیش بهم نشون داد یه عکس بدون فیلتر از خودش گرفته بود:«نگاه کن چقدر زشتم فکر کنم خدا حوصله نداشته دیگه چیزی بسازه من و همینطوری سر هم کرده»دهن باز کردم حرفی بزنم که یادم اومد اون مسلمون هست و به خدا اعتقاد داره
نشستم کنارش دستی توی موهاش کشیدم :«کی گفته تو زشتی خیلیم خشگلی»گریش بیشتر شد:«خودم میدونم خیلی زشتم نمیخواد بهم دلداری بدی»دستشو گرفتم و بردم جلوی اینه نگاه کن چه چشمات خشگله درشت و قهوه ای میدونستی خیلی از ما پسرا جذب چشمای قهوه ای میشم؟ »با نگاه عاقل اندر سفیحی بهم نگاه کرد گفت:«توی ایران چشمای ابی، سبز و عسلی قشنگه من میدونم اخرشم میترسم و هیچکس کن و نمیگیره با این قیافم» جلوی خندم و نتونستم بگیرم و زدم زیر خنده، پوکر بهم نگاه کرد و گفت:«خو مرض قیافه زشتم مسخره داره؟ »اشکام و که در اثر خنده بیرون اومده بود رو پاک کردم :«راستی میترسی یعنی چی؟ »ا.ت:«اهههه توهم که هیچی نمیدونی توی ایران یه اصطلاح برای دخترای سینگل هست که کسی نمیاد بگیرنشون میدونی ما میوه هارو میزاریم تو سرکه و بعد از مدتی میشه یه چیزی به اسم ترشی» تهیونگ:«خب من از کجا بودنم اصلاحات عجیب و غریب شما چیه الان تو میدونی باک باک یعنی چی؟ »*یه اصطلاح کره برای تشویق* ابرو هاش و بالا انداخت و گفت:«جواب نمیدهم تا دراعماق جهالت بسوزی »بعدم با حالت مسخره ای قدم و برداشت و از اونجا دور شد
دوباره خندیدم دختره خنگ! به ساعت نگاه کردم نزدیک شروع تمرین بود به جونگ کوک زنگ زدم:«سلام گوک امروز و برام مرخصی بگیر قول میدم جبران کنم خدافظ» از اونجایی که میدونستم میخواد سوال پیچم کنه دوستم و بردم سمت دکمه قرمز تا قطعش کنم اما صدای التماس جونگ کوک مانع این کار شد:« تهیونگ لطفا قطع نکن خواهش میکنم »تهیونگ:«باشه بگو»جونگ کوک:« چرا دیروز و کلا نبودی شبم برنگشتی امروزم مرخصی میخوای به تلفن های هیچکدوممون هم جواب ندادی» تلفن؟ مگه زنگ زده بودن به نوتیف گوشیم نگاه کردم راست میگفت 16 بار زنگ زده بودن :«راستش متوجه نشده بودم ببخشید»جونگ کوک:«هر 16 بارو؟ اوکی قبول ولی نمیگی کجا بود نگرانتم باور کن»تهیونگ:«خونه خودم هستم»جونگ کوک:«داری بیشتر نگرانم میکنی واضح صحبت کن اونجا چیکار میکنی خدمتکارت و که اخراج کردی کسی نیست واست غذا درست کنه لباس هم که اونجا نداری دقیقا چه غلطی می کنی؟ » تهیونگ:«گوکی اصلا حالم خوب نیست میشه سوال پیچم نکنی؟ فکر نکنم تا یک هفته یا حتی یک ماه دیگه بتونم برگردم برای تمرین یا هر چیز دیگه ای» بدون اینکه بزارم حرفشو بزنه قطعش کردم دوباره گوشیم زنگ خورد خودش بود قطع کردم و گوشیم و خاموش کردم کردم باید چی بهش میگفتم؟ اینکه یه ادم کشتم و الان انقدر عذاب وجدان دارم که حتی حس حرف زدن هم ندارم؟ توی کل اون روز به اون مرده فکر میکردم فکرش لحضه ای ولم نمیکرد اما ا. ت جوری رفتار میکرد انگار هیچوقت همین انسانی وجود نداشتهبرام عجیب بود که انقدر بیخیال هست
▒3 ماه بعد▒ زندگیم کاملا عوض شده بود میدونی وقتی یه نفرو بکشی دیگه زندگیت مثل قبل نمیشه و هیچوقت اون حس قبلی رو به زندگی نداری نه تنها زندگی بلکه به همه چی! تنها چیزی که توش شانس اوردم توی این چند ماه این بودکه اون عوضی انقدر جرم انجام داده بوده که کسی جرعت نمیکنه به پلیس شکایت کنه و حتی کسی دنبالش بگرده! رو تختم نشسته بودم و به دست هام که به خون یه ادم الوده شده بود نگاه میکردم و به خودم میگفتم عیبی نداره اگه تو این کارو نکرده بودی اون جنایت های بیشتری میکرد تو باعث شدی یه لکه ننگ از جامعه پاک بشه همون موقع یاد جمله دیل کارنی توی کتاب how to win a ferined افتادم فصل اول :« تمام اون ها همین جلمه رو میگفتن و حتی به نظرشون کار درستی میکردن جالب نیست! »نفس عمیقی کشیدم و روی تخت پهن شدم توی این مدت 8 کیلو کم کردم چون هیچی نمیتونستم بخورم با صدای غیژ غیژ باز شدن در نگاهم به سمت در رفت نامجون وارد اتاق شد :«میخواستم باهات صحبت کنم وقت داری؟ » بلند شدم سرجام نشستم :« بله هیونگ بفرمایید» نامجون:« من تمام این مدت حواسم بهت بوده 3 ماهه که نه درست غذا میخوری نه شور و نشاط قبلی و داری نه تمرین هارو درست انجام میدی چیزی شده؟ بهم بگو کمکت میکنم»هیونگ کاش میتونستم بهت بگم و این سنگینی که روی سینه حس میکردم و سبک تر کنم، لبخند مصنوعی زدم:«چیزی نشده شاید فقط خسته شدم»نامجون :«میخوای این چند مدت و برات مرخصی بگیرم؟ » تهیونگ:«نه نه مشکلی نیست» نامجون:«هرطور مایلی ولی قول بده بشی همون تهیونگ قبلی»لبخندی محو تحویلش دادم و از اتاق بیرون رفت الان نیاز داشتم با یه نفر صحبت کنم و تنها کسی که بود ا. ت بود تنها کسی که میدونست توی دلم چه خبره
ماشین و پارک کردم و وارد ساختمون شدم °°دینگ دینگ صدای زنگ توی گوشم پخش میشد و یاد اور روزی میشد که تبدیل شدم به یه ادم دیگه، باز شدن در باعث شد از فکرام بیرون بیام با دیدن چهره جدید کمی جا خوردم و عقب تر رفتم، در بیشتر باز شد و صورت ا. ت پیدا شد:«اممم خب راستش میخواستم بهت بگم اون خواهرمه یه مدت پیش من میمونه» هلن:« دوست پسرته؟ »ا.ت:«نه نه صاحب کار و دوستمه»پوز خندی زد و گفت که این طور، دختر به نظر دبیرستانی میومد :«میتونم بیام تو؟ »ا.ت:«ببخشید حواسم نبود» با این جمله هردو کنار رفتن و وارد خونه شدم هلن رفت توی اتاقش کتم و دراوردم پرت کردم روی مبل :« ا. ت این مدت دوباره اون مرده ذهنم و درگیر کرده دارم دیوونه میشـ»با دیدن هلن ادامه حرفم و خوردم و ساکت شدم , ا. ت:«نگران نباش اون همه چیز و میدونه »تهیونگ:«چییی؟بهش گفتی؟ »ا.ت:«خواهرمه باید بهش میگفتم اها راستی میرم ناهار بگیرم » و از خونه زد بیرون انگار فقط منتظر به فرصت بود که بره بیرون، هلن با حالت چهره عجیب و زشتی روبه روم نشست گوشیش و رو توی دستش گرفت و صفحه گوشیش خیره شد
یه پوز خند زد و به چشمام خیره شد :« خب میدونی که الان میتونم خیلی راحت زنگ بزنم به پلیس و همه چیز و لو بدم و گندتون پاک کنم »
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی جون من پارت بعد رو بزار آخه چرا یهو وسطش قطع کردی بزار پارت بعد رو تا نیومدم سراغت😍😘♥️💜
ممنون
باشه حتما😁
به نطر مح این دخترع آدم بدیع😐💔
اولین با هم که اسپویل میکنم و بلی ادم خوبی نیست
عالیییییییییییییییییییییییییییییی و جان هفت جد و اباد بنگتن پارت بعد رو بزارررررررررررررررر /:
ممنون
توی اولین فرصت میزارم😄🖤
عالی بود 😃 ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
پارت بعدی 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍
مرسی 😄💗