پارت 1 . اقا من پارت اخر تنها در باران رو گذاشتم اما منتشر نمیشه😭😭😭
مرینت : صبح با صدای الارم گوشیم بیدار شدم . بازم همون زندگی خسته کننده همیشگی . خوبه لااقل پدر میذاره برم مدرسه . اماده شدم تا برم مدرسه . یه لباس صورتی با دامن طوسی ( عکس اسلاید ) رفتم پایین جولیا میز رو چیده بود اما بازم باید تنها صبحونه ام رو میخوردم . رفتم و سوار ماشین شدم تا راننده شخصیم منو ببره سمت مدرسه .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
سلام داستانت عالییییییییی بود♥♥♥🥰🥰
عالی بود
راستی تا یادم نرفته اینکه طولانی بنویس و به رمانهای منم سر بزن🥰
به روح القدس قسم اگه آدرین صاحب جعبه معجزه گرا باشه خفتت میکنم😠😡😡🤬
ولی در کل داستان جالبیه😆ادامه بده😚
عه وا 😂 فک کنم اصلا معجزه گر نیارم تو داستان اما تنوع خوبیه که 😂چشم بیشتر مینویسم
عالیه🥰🥰🥰
مرسی از نظرت
عالیه 😍😍😍😍
زود پارت بعد رو بزار
مرسی از نظرت . حتما
عالی بود منتظر پارت بعدم😊😊😊
مرسی چشم زود میذارم
داستانت عالیه😍😍منتظر پارت های بعد هستم😍
فقط لطفا بیشتر بنویس😁❤
مرسی چشم زودتر میذارم و باشه بیشتر مینویسم