آخرش به هم میرسیم پارت3

از زبان لوکا:یک ملودی جدید ساختم دوست داشتم یکی باشه که براش بزنم و بگه خوبه یا نه(قبلا مرینت بود و براش میزدم اما الان دیگه اون نیست چون باهاش بهم زدم ولی اگه بود هم یک بهونه می آورد و میرفت😔

از زبان مرینت:حالم اصلا خوب نبود نمی دونستم چیکار کنم 😔 فقط بخاطر یک رااااااز زندگیم داشت بهم میریخت (همه ی دوستام رو از دست دادم حتی ل... لو.... لوکا/ع..ش...قم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

از زبان الیا: به مرینت پیام دادم جواب نداد دیگه نمی دونستم چیکار کنم عقلم کار نمیکرد به دخترا گفتم بیان فکرامون رو روی هم بزاریم به یه نتیجه ای برسیم.

از زبان مرینت: تبدیل به لیدی باگ شدم از زبان لیدی باگ: رفتم به طرف برج ایفل در بالاترین قسمتش ایستادم حالم اصلا ً اصلاً و اصلاً خوب نبود نمیدونستم چیکار کنم تنها چیزی که به عقلم می رسید گریه کردن بود

پایان پارت سوم😚😚

امیدوارم خوشتون اومده باشه😘😘