20 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 642 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب سلام بچه ها! ممنون که داستانمو دنبال میکنین! میخواستم یخورده دیرتر این پارتو بزارم اما خب هم تهدید به مرگ شدم😂هم یخورده دیرتر میشد کل داستان لو میرفت برا همین تصمیم گرفتم که همین امروز. بزارمش! بریم واسه یه پارت طولانی! ناظر جونم خسته نباشی عزیزم!
اون روز مروارید رو بردم و مثلا برای اینکه از دلش دربیارم کل شهر رو گشتیم و بعدم که اومدیم خونه مروارید برا اینکه از دلم در بیاره جاپجه پخت و بعدم خوابیدیم!
مروارید: گوشیمو تو کیف گذاشتم و رفتم بیرون کوک از ماشین پیاده شد!
کوک_چه عجب دیگه کم کم داشتم برمیگشتم شرکت!
انگشتمو جلو بینیم گرفتم به علامت سکوت!
کوک سری تکون داد!
_سلام!
سوار ماشین شدیم!
روی یه برگه نوشتم ته روی گوشیم شنود زده!
کوک ابروهاش پرید بالا و بعدم روی همون برگه نوشت ای مارمولک!
منم نوشتم_با شوهر من درست حرف بزنا!
کوک_چه خبر ؟
_هیچی دیروز با ته رفتیم کل شهرو گشتیم!
کوک_خودمون کجا بریم الان؟ تو که همه جارو گشتی؟
_اوم خودمون بریم هتل؟
کوک_ آره امروز هوا یخورده گرمه نمیشه پاساژارو وجب کرد!
_پاساژا کولر دارن اسکول😐
کوک_به هرحال گرمه!
_اومدی یه چی بگی!
راهی هتل شدیم و کوک چشمکی زدو منم ریز ریز خندیدم! دلقک!
گوشیم زنگ خورد!
کوک_کیه ؟
_صدا نده تهیونگه!
_جانم؟
تهیونگ_سلام خوبی؟
_مرسی تو چطوری؟
تهیونگ_خوب! کجایی؟
_من؟ ام اومدم با دوآ و جولیا خونه سولی!
تهیونگ_اهان! خیله خب خوش بگذره!
_مرسی عزیزم! کاری نداری؟
ته_مراقب خودت باش!
_اوهوم توهم همینطور! فعلا!
ته_خدافظ!
کوک_الان من دوآم مثلا!
_زهر مار! چیه انتظار داری بگم اومدیم با کوکی جونم بیرون؟ خیلی دلت میخواد به دست ته جرواجر شی؟
کوک_اخرین باری که زیر دستش جرواجر شدمو هنوز یادم نرفته! لامصب دستش خیلی سنگینه!
_فکر کن اگه بفهمه چه بلایی سرت بیاره!
کوک_ همه بلاها سر من میاد تو که چون بارداری چپکیم نگات نمیکنه!
_الهی بگردم😂قراره کلی کتک بخوری!
کوک_هعی!
_این اخریشه!
کوک_چه عجب! کمر شکن شدم!
_غر نزن!
کوک خودشو انداخت روی مبل.
کوک_میدونی به چی فکر میکنم؟
_به چی؟
کوک_به اینکه دارم این همه زحمت میکشم فردا قراره جرواجر شم!
_حالا چجوری بهش بگیم؟
کوک_اون دیگه کار من نیست!
_خب بهش زنگ بزنیم بعد بگیم باید باهات حرف بزنیم!
کوک_نه نه نه! من میدونم چی بگیم!
_چی؟
کوک_ زنگ بزن بهش بعد با یه لحن سرد بگو ما باید از هم جدا شیم!
_زرت! اونم میگه چشم عزیزم حتما! حضانت بچه هم دست تو!اصلا من تف تو آبشار!
کوک_بلا گرفته چند بار نقش یونگی رو با تهته بازی کردی هان؟
_کوفت!
کوک_نوش جونت!
_براتو پختم!
کوک_من میل ندارم!
_مگه دست خودته؟
کوک_فکر کنم گوشیت داره زنگ میخوره!
گوش تیز کردم صدا ی گوشیم میومد رفتم و از کیفم درش آوردم جیمین بود!
تماسو قطع کردم و بهش پیام دادم!
ازجام پاشدم و رفتم تو سالن!
_خب کوک پاشو
کوک_چیکا کنم الان؟
_برو شرکت ساعت 4جیمین و خبر کن باهم بیاین کمکت میکنه جیمین
کوک_اوکی!چیزی لازم داشتی زنگ بزن!
_زیاد جلو ته آفتابی نشی!
کوک _ اتفاقا میخوام هی برم جلوش پوزخند بزنم بهش!
_لابد از جونت سیر شدی!
کوک_دقیقا!
خندیدم اونم از سوئیت بیرون رفت!
روی مبلا نشستم و به لیوان آبمیوه ام چشم دوختم!
به این مدت فکر کردم! همه چیز خیلی خوب بود خیلی زیاد خوب بود!
همه حالمون خوب بود و زندگی خوبی داشتیم! امشب تولد ته بود! دوهفته ای میشد با بچه ها داشتیم براش برنامه میریختیم! این آخرا جیمین یه داستانم بهش اضافه کرد! انگار یروز که کوک اومده بود دنبال منکه بریم یه سری وسایل بگیریم ته مارو دیده بود و بهمون مشکوک شده بود!
جیمینم گفت برا اینکه لو نریم ما باید نقش بازی کنیم و این وسط دوآ بیشتر از همه حرص میخورد چون میدونست چه خبره و باید نقش بازی میکرد که نمیدونه!
امشب تموم میشد اون برخوردای سرد و دوری!
آبمیوه مو خوردم و رفتم تو اتاق روی تخت دراز کشیدم! الان چهار ماه بود که باردار بودم! خیلی چیزا هوس میکردم اما زیاد نمیخوردم چون لاغر کردن خیلی فرایند سختیه! دوست نداشتم تناسب اندامم به هم بخوره! همینجوریشم دوماهه ورزش نکردم و احساس سنگینی میکنم!
گوشیمو برداشتم و مشغول چت با دوآ شدم!
(اینو دیگه نمینویسم!)
بعد از ظهر جیمین و کوک اومدن و منم با ماشین کوک رفتم خونه! لباسایی که میخواستم برا امشب بپوشمو کیف میکاپم و هدیه ای که برای ته گرفته بودم و برداشتم و برگشتم هتل!
ساعت شیش بود و ته کم کم برمیگشت خونه!
هوسوک اومده بود!
_سلام همگی!
جیمین _ اومدی؟
_اوهوم خسته نباشید!
کوک_منکه حسابی خستم!
هوسوک_سلام شیطون!
_سلام هوپی! سفارشارو اوردی؟
هوسوک_بله!
_مرسی!
وسایلمو تو اتاق گذاشتم و بعدم چهارتا لیوان آبمیوه سفارش دادم بیارن!
جیمین_خب! کارا که تموم شد حالا کی بیایم برای دعوا؟
کوک_الهی بترکی جیمین به اون ضرب دستای تهته که فکرمیکنم کل صورتم درد میکنه!
جیمین زد پشتش_عیب نداره خیلی وقته کتک نخوردی یه یادآوری میشه برات!
کوک _تف بهت!
هوسوک_واقعا میخواین اینکارو بکنین؟
جیمین_معلومه! من اینقدر لحظه های حساس و شک برانگیز واسه ته نساختم که الان همه چی نرسیده لو بره!
_احساس خوبی نسبت به این ماجرا ندارم!
هوسوک_منم همینطور!
کوک_ته خیلی باجنبس نگران نباشین!
جیمیم_یادته هیونگ؟ چه بلایی سرش اوردیم؟
_کِی؟
کوک_یبار ته سر عکسبرداری بود ما خونه حوصلمون سر رفته بود بعد با جیمین گفتیم ته روهم بکشونیم خونه باهم از بیکاری عر بزنیم دوتایی کیف نداره!
جیمین_بعدش زنگ زدیم ته!ته عادت داره سر عکس برداری گوشیشو بی صدا ميکنه و ماهم هیچوقت مزاحمش نمیشیم! از قضا اونروز گوشیش تو جیب لباسش بوده!
کوک_زنگ زدیم بهش بعد که جواب داد من صدامو بغض دار کردم جیمینم صدای بوق ماشین و آمبولانس و همهمه مردمو دان کرد پخش کرد (مکالمه: کوک با صدای بغض دار_الو! وی؟
تهیونگ _الو؟ جونگکوک؟ کجایی؟
کوک_وی! بدبخت شدیم🥺
تهیونگ _چی میگی؟ کجایی؟ چه خبره اونجا؟
کوک_جیمین...
تهیونگ_جیمین چش شده؟
کوک گریه مصنوعی!
تهیونگ_جونگکوک عین آدم حرف بزن ببینم جیمین چش شده؟ حالتون خوبه؟
کوک _همش تقصیر من بود! کاش به حرفش گوش میکردم!
تهیونگ_از چی حرف میزنی هان؟
کوک_وی چطوری تو صورت خانوادش نگا کنم؟
تهیونگ _چه بلایی سر جیمین اومده حرف بزن لعنتی! (با داد )
کوک_زنگ زدم به جیمین گفتم بیاد دنبالم گفت ماشینش ترمزش خرابه و نمیتونه تند بیاد! منم هی عجلش گرفتم تا...
تهیونگ_ای بمیری جونگکوک جون به لبم کردی کجاس جیمین؟ گوشی بده بهش!
کوک_کاش من جاش میمردم! کاش میمردم و این لحظه رو نمیدیدم!
تهیونگ _ ب... ببینم.. چی گفتی الان؟
کوک_وی جیمین... جیمین تنهامون گذاشت!
تهیونگ_داری شوخی میکنی نه؟
کوک_کاش همش شوخی بود!
تهیونگ_ ت... ت.. تو الان کجایی؟
کوک _بیمارستان مرکزی!
تهیونگ _همونجا بمون آروم باش من الان خودمو میرسونم!)
_جدی همچین کاریو کردین؟
جیمین_اره جات خالی تهیونگم رفته بود بیمارستان مرکزی از اینور به اونور سر گردون رفته بود سردخونه بعد بهش گفته بودن اصلا ما به همچین کسی رو تحویل نگرفتیم!
کوک _بعدشم منو جیمین رفتیم بیمارستان! حالا ته ما دوتارو دیده بود فهمیده بود سرش کلاه رفته میخواست جرمون بده به کنار آرمیاهم ریخته بودن سرمون سوار ماشین شدیم اومدیم خونه بعدم که ته اومد قشنگ با الفاظ زیباش مارو مستفیض کرد!
_آخ جای من خالی بوده!
هوسوک_از این کرم ریزیا زیاد کردن این دوتا! سر هممون یبار این بلارو آوردن!
جیمین_خیلی کیف داره لعنتی!
_خب با این حال فکر کنم ته دوتاتونو جر بده!
هوسوک _دقیقا!
کوک_عه نامجون هیونگ و جین هیونگم اومدن!
جیمین_پس خودمون بریم خونه دوش بگیریم اماده شیم!
کوک_اوهوم!
_زیاد دیرنکنین!
جیمین_نمیتونم کتک کاری تاریخیو از دست بدم!
کوک و جیمین رفتن و جین و نامجون و اینسان و سویون اومدن!
هوسوک_منم برم سولی رو بیارم!
_اوهوم!
هارو_ وای چه خوشگل شده اینجا!
سوهو_هارو بیا بریم بازی!
سوهو دست هارو رو گرفت و برد تو اتاق!(بی آزار ترین موجودات رمان)
گوشیمو خاموش کرده بودم و قبلش به ته پیام داده بودم که با دخترا بیرونمو گوشیم شارژ نداره!
جین_ نه دارم کم کم به سلیقه تو وکوک ایمان میارم!
نامجون_همه چیز خیلی خوب شده!
اینسان_اوهوم خیلی خوب شده!
سویون_کیک و شام و بقیه چیزا رو چیکار کردی؟
_کیکو هوسوک تحویل کافی شاپ هتل داده دسر و آبمیوه هاهم از همین کافی شاپ میگیریم!
شامم از رستوران هتل سفارش دادم!
جین_ ببینم تووکوک واقعا میخواین اون نمایش مسخره رو اجرا کنین؟
_اوهوم! میدونی کیفش به همینه!
نامجون_اصلا منطقی نیست کوکی و مروارید یه جا باشن و اذیت نکنن!
_عه خب خفنه!
اینسان _خفنه ؟
سویون _ خیلی شانس آوردیم که نامجون شی و جین اینقدر شیطنت نمیکنن!
اینسان _دقیقا!
_کی؟ این دوتا شیطنت نمیکنن؟ هه خیلی قشنگ بووود این دوتا آتیش پاره های گروه بودن اصن!
جین_کی؟ما دوتا؟
_بعله شما دوتا!
نامجون_من تو خونه آزارم به مورچه هم نمیرسید!
جین_من تکذیبش میکنم همین الان!
نامجون _بیخیال جین شی شایعه سختی کار یه ایدوله!
_شما دوتا میخواین بگین من دروغ میگم؟
جین و نامجون _دقیقا!
_خب پس بزارین از یه دعوای تاریخی بگم براتون!
نامجون _دعوا؟
بی توجه بهشون رو به اینسان و سویون گفتم_یه روز صبح من با صداهای عجیب غریب از خواب پاشدم رفتم پایین پسرا رفته بودن کمپانی نامجونو جین هنوز نرفته بودن! آغا چشمتون روز بد نبینه...
پرید وسط حرفم_عههه سویون جان یه نگاه به بچه ها میندازی؟
نامجون_اینسان جان نظرت چیه بریم بیرون تا بقیه میان یه قدمی بزنیم؟
_چیه؟ پریدین وسط حرفم آقایون بی آزار و ساکت و مظلوم!
جین _ بچه ها سر صداشون نمیاد بلایی سر خودشون نیارن!
نامجون _ بریم!
بعدم دست اینسان و گرفت و با جین و سویون از اتاق بیرون رفتن!
خندیدم خجالت میکشیدن از جوونیاشون بشنون!اما منکه یجوری اینو لو میدم تا آخر شب!
کم کم همه اومدن و جاو جاگیر شدن!
همشون توی اتاق خودشونو چپونده بودن جولیا هارو و سوهو ودان اوه و دختر یونگی و پسر هوسوک رو برد بیرون!(یعنی تحویل مهد داد!چیه؟ انتظار ندارین که هتل به اون مجللی یه مهد نداشته باشه؟)
جیمین_حالا گوشیتو روشن کن!
گوشیمو روشن کردم ساعت نه بود!
ده تا میس کال از ته داشتم!
روی اسمشو لمس کردم!
چندتا بوق خورد و بعدم صدای داد ته تو گوشم پیچید_معلوم هست کجایی؟ چرا تلفنتو خاموش کردی هان؟ انتظار نداری که باور کنم تا الان تو پاساژا داری میچرخی؟
_باید باهات صحبت کنم ته!
ته_کدوم گوری هستی مروارید؟
_سرمن داد نزن گفتم باید باهات حرف بزنم!
ته_ کجایی؟
_بیا هتل کوک و جیمین!
ته_ به جون بچم قسم میخوردم چشممو رو این سی سال رفاقتم با کوک میبندم و نابودش میکنم!
بعدم زرتی زد گوشیو قطع کرد!
کوک آب دهنشو قورت داد!
_شنیدی دیگه؟
کوک_بیا بیخیالش شیم مروارید به دردسرش نمی ارزه! این عصبی تر از اون چیزی بود که من انتظارشو داشتم!
رو به دوآ گفتم_از فیس جذاب شوورت به مدت یه ماه خدافظی کن!
دوآ _بزار بزنتش جا منم بزنتش تا شما دوتا باشین دیگه از این اسکول بازیا راه نندازین!
کوک_اخه به کدامین گناه؟
جیمین_به گناه کرم ریزی های بسیار!
کوک_تو صداتو ببر که هرچی میکشم از دست توعه!
بعد از گذشت نیم ساعت در سوئیت به صدا در اومد! همه رفتن تو اتاق و چراغو خاموش کردیم و فقط دوتا اباژور که گذاشته بودیم رو روشن کردیم!
_من باز میکنم!
نفس عمیقی کشیدم و درو باز کردم!
تهیونگ بی معطلی اومد تو!
ته_ دروغ نمیگفتی بهم دیگه؟ گردشت با دوستات به اینجا خاتمه پیدا میکرد نه؟
_آروم باش!
ته_کجایی نامرد بیغیرت؟
_طرف کوک نمیریا!
ته کنارم و زد و همونطور که میرفت طرف کوک گفت_حالم ازت به هم میخوره عوضی و حرومزاده!
بعدم با سر رفت تو صورت کوک!
اوخ! نابود شد!
کوک افتاد زمین و ته نشست رو شکمش و شروع کرد مشت زدن!
_بیاین کوک و از زیر دست این دربیارین مرد این!
نامجون و یونگی اومدن از اتاق بیرونو ته رو از کوک جدا کردن!
جیمین با ذوق با دوربینی که دستش بود اومد بیرونو چراغارو روشن کرد!
تهیونگ _شماها هم خبر داشتین؟ همه آشنا بودن من غریبه؟بیچاره دوآ که به توی بی غیرت دل خوش کرده بود! حالم ازت به هم میخوره عوضی! حیف اونهمه سال رفاقت که بهش میبالیدم!
جیمین از کوک که پخش زمین شده بود و ته فیلم میگرفت!
ته هم یه ریز داشت با داد برا خودش یه چیزایی بلغور میکرد و حواسش به اطراف نبود!
یونگی یکی خوابوند زیر گوشش که ته ساکت شد!
انگار تازه از شوک اومده بود بیرون!
به اطراف نگاه کرد هوسوک کوک و بلند کرد و روی مبل نشوند! کوک از دماغ و گوشه لبش خون میومد!
دوآ _دلم خنک شد دقیقا همون بلایی بود که میخواستم خودم سرش بیارم!
ته به اطراف نگاه کرد!
ته_اینجا چه خبره؟
یونگی_شرمنده دردت گرفت؟
جین_تو هم قشنگ حرص همه ی این بیخوابیاتو سرش خالی کردیا!
رفتم جلوی ته نشستم!
_خوبی؟
ته_ اینجا چه خبره؟
جیمین_هیچی فقط...
همه باهم گفتیم _تولدت مبارک!
کوک_کوفت بشه اون شام و کیک و کادوهایی که من اینقدر زحمت شونو کشیدم!
جین_سرتو بگیر بالا خون دماغت بند بیاد!
تهیونگ _تولدم؟ م... مگه امروز چندشنبس؟
_سه شنبه!
جیمین_ولی دمت گرم ته خیلی خوب باکله اومدی تو صورتش!
تهیونگ گیج به اطراف نگاه میکرد که هوسوک همه چیزو براش روشن کرد!
ته با شرمندگی به کوک نگاه کرد!
کوک_حالا بشین تا من ببخشمت!
ته_حقته بگیرم لهت کنم!
کوک_بس نیس؟
ته_اگه بس بود که تو آدم میشدی!
خلاصه بعد از کلی حرف زدن همه نشستن باهم حرف زدن!
آروم رفتم و کنار ته نشستم!
سرش باد کرده بود!
دست گذاشتم رو پیشونیش که سرشو عقب کشید!
_خیلی دردمیکنه؟
ته_ مشخص نیست؟
_الهی بگردم!
ته _لازم نکرده!
_بخند دیگه حالا یه شوخی بود دیگه تموم شد رفت!
ته_یع شوخی بود دیگه تموم شد رفت؟به همین راحتی؟ یه هفتس خواب و خوراک ندارم من! همش به این فکر میکردم که چی برات کم گذاشتم! همش فکر میکردم چه برخورد بدی باهات کردم همش فکر میکردم کجا محدودت کردم که قید عشقمونو زدی!
_بزار یه چیزی رو برات همین الان روشن کنم! تو اولین، آخرین و تنها کسی هستی که تو قلب من جا داره و جات باهیچکس عوض نمیشه! هیچوقت! تو هیچی برام کم نزاشتی من عاشق زندگیمم من عاشق توام من عاشق این جمع صمیمیم و هیچوقت حاضر نیستم به هیچ روشی این جمع رو ازهم دور کنم! همونطور که هیچوقت حاضر نیستم تورو باکسی عوض کنم!
بهش لبخندی زدم!
تهیونگ خندید و دستشو دور شونم حلقه کردو منو چسبوند به خودش! سرمو روی شونش گذاشتم و چشمامو بستم سرشو رو سرم گذاشت!
ته_هیچوقت نمیتونم ازت دل بکنم مروارید دیگه هیچوقت همچین کاری بامن نکن! نمیتونم به نبودت فکر کنم!
اون شب خیلی شب خوبی بود کلی شوخی و خنده و ادا بازی در آوردیم این وسط کوک هی واسع ته قیافه میگرفت و روشو برمیگردوند!
پشت یونگی سنگر گرفتم!
_یونگی پناهم بده!
یونگی_باز شما دوتا بچه شدین؟
کوک_برو کنار زخمی نشی سلطان!
یونگی_ببین جونگکوک خودت خوب میدونی وقتی مروارید بیاد پشت من یعنی چی!
کوک_ نمیدونم یعنی چی!
_از بس نفهمی!
کوک_هیونگ بیا اینور من باید اینو جر بدم!
یونگی_یعنی من تو لشکر مرواریدم!
کوک سرجاش ایستاد!
ابروهاشو داد بالا!
کوک_عه؟ لشکر کشیه؟ خیله خب! جیمیییین! بیا ببین کیا میخوان باهامون دربیوفتن!
جیمین_کوک دارم صورتمو میشورم صبرکن یه لحظه!
بعد از چند لحظه کوتاه اومد بیرون!
جیمین_خب خب خب چیزای جدید میشنوم! کی جرات کرده با کوکمین دربیوفته؟
هوسوک_صبر کن صبر کن صبر کن! این صحنه داره آشنا میشه!
یونگی_اره! و اینبار قراره یه سریا دست و پا شکسته از این صحنه بیرون برن!
کوک_هه منظورت خودتی هیونگ؟
جیمین_ خیلیم که من ترسیدم!
تهیونگ و نامجون اومدن تو!
نامجون_چه خبره چی شده؟
جین_خب از اونجایی که من هندسام و فیس گروهم پس... بهتون افتخار دوباره میدم و داورتون میشم!
ته_موضوع چیه؟
هوسوک_باز این چارتا بچه شدن!
روی مبل نشسته بودم و با چشمای ریز شده به کوک که داشت با هارو و سوهو بازی میکرد چشم دوختم! به طرز مرموزوعجیبی بی صدا بود!
ته کنارم نشست و یه شکلات گرفت جلوم!
ته_بفرمایید همسری!
_مرسی!
ته_به چی اینقدر مشکوک زل زدی؟
_کوک خیلی عجیب ساکته دارم سعی میکنم ذهنشو بخونم!
ته_خب این عجیبه که کرم نمیریزه اما دلیلش اینه که داره بابچه ها بازی میکنه پس مسلما چون سرش شلوغه کاری به کار تو و یونگی هیونگ نداره!
_دارم براش!
جین اومد و بهمون اضافه شد!
جین_خیلی به این تعطیلات نیاز داشتیما!
ته_اوهوم تو این دوسه ماه خیلی فشار رومون بود!
جین_ تازه شما دوماه پیش رفتین ایران این خودش یه تفریحه اما ماچی که پامونو از سئول بیرون نزاشته بودیم؟
ته_حالا استراحت میکنی دیگه!
جین_اره!
_دخترا کجان؟
جین _ رفتن پیاده روی لب دریا!
_منم میخواااام!
ته_لازم نکرده بشین همینجا! دکتر چی گفت بهت؟
سرجام نشستم.
نامجون از یکی از اتاقا بیرون اومد!
نامجون_بچه ها برنامه ماهیگیریه! کیا پاین؟
کوک _من هستم!
جین_ایول منم هستم!
ته_اوکی منم هستم!
نامجون_هوسوک و یونگی هم همونجان پاشین بریم!
_تهیونگ؟
تهیونگ_جانم؟
_پس من چی؟
نامجون _جیمین خونست بچه هاهم هستن!
_الان من باید مراقب بچه های شما باشم؟
نامجون_خب باهاشون بازی کن حوصلت سر نره!
_نمیخواممم!
کوک _از سنت خجالت نمیکشی از لنگای درازت خجالت بکش! بچه هارو با خودمون میبریم!
پسرا هم رفتن من موندم و دان اوه و پسرودختر هوسوک و یونگی و جیمینی که خواب بود!
پاشدم و رفتم تو حیاط! هوا گرم نبود اما سردم نبود یه باد ملایمی میوزید!
برا خودم آهنگ زمزمه میکردم!
_ایم سوری/دونت لیو می/ای وانت یو(بقیش؟ _🤷🏻♀️)
جیمین_خواننده هم که شدی!
برگشتم طرفش!
_کی بیدار شدی؟
جیمین_بیدار بودم!
_اهان!
جیمین_صدات قشنگه ها!
_مرسی!
جیمین_چرا نمیری اودیشن بدی؟
_احساس نمیکنی یذره دیر به استعدادم پی بردی؟
جیمین_ هیچوقت دیر نیست!
_شعار نده بی مزه!
جیمین_اصلا وقتی برگشتیم خودم میبرمت اودیشن بده!
_نه بابا! نمیخوام ایدول شم!
جیمین _عه چرا دیوونه! خیلی کارت خوبه که!
_من فقط دوست دارم برا خودم بخونم! حتی برای ته هم نخوندم تاحالا!
جیمین_😐✨بگو جون من؟
_جون تو!
جیمین _متاسفم برات😕
_خب دوست ندارم عه!
جیمین_خیله خب حرفی نیس!بیا تو هوا داره گرم میشه!
_اوهوم بریم!
رفتیم تو! جیمین نشست و مشغول کار با گوشیش شد!
صدای گریه دختر یونگی بلند شد!
رفتم و از اتاق بیرونش آوردم!
جیمین_ ببین الان صدای همشون درمیاد!
_نه اونا اتاق بالايين!
براش شیر درست کردم و روی پام گذاشتمش و بهش شیر دادم!
جیمینم اومد رو به رومن نشست!
جیمین_😂😂😂
_چیه؟ به چی میخندی؟
جیمین_دختر یونگی هیونگ برخلاف خودش تمایلی به خواب نداره!
خندیدیم! راست میگفت! یونگی هرجا گیرش میومد میخوابید و دخترش شب تا صبح گریه میکرد!
جیمین_ دیشب اخرای شب بود سوزی اومد پایین تو سالن خوابید صدای یونگی میومد که سعی داشت بخوابونتش همینطوری داشت باهاش حرف میزد!
_الهی! خسته شده سوزیم!
جیمین_جالب اینجاس به این بچه یه ماهه داره میگه خجالت نمیکشی؟ مامانت تاحالا جرات نکرده بود منو از خواب بیدار کنه!
_🤣🤣🤣خب راست میگه دیگه!منم هنوز جرات نمیکنم یونگی رو از خواب بیدار کنم!
جیمین_ عه داره میخوابه!
_اوهوم!
جیمین_ولی جدی بهش فکر کن!
_به چی؟
جیمین_ادیشن بده!
_نه بابا! یبار خواستم تو کمپانی کار کنم نزدیک بود ته به دوازده قسمت مساوی تقسیمم کنه!
جیمین_فکر کن یه فن بوی بگه من مروارید و دوست دارم🤣🤣
_😂😂😂وای خون به پا میکنه!
جیمین_دقیقا!
_ميگما!
جیمین_هوم؟
_من یه چندتا فوش کره ای جدید لازم دارم!
جیمین_ فوش کره ای بلد نیستی؟
_نه! کلاسی که رفتم دیگه فوش بهم یاد ندادن!
جیمین_یعنی باور کنم فوش بلد نیستی؟
_یه چیزایی میدونم! مثلا بیشعور یا الاغ یا اسب یا نفهم!
جیمین_همینا بسه! تو فوش بلد نیستی و ما در امان نیستیم اگه فوش بلد باشی چیکار کنیم؟
_به ته میگم یادم بده!
جیمین _اوهوم باشه اونم میگه برو دفتر بیار شروع کنیم!
_بعله!
جیمین_به همین خیال باش!
کم کم دخترا اومدن و منم دختر یونگی رو دادم دست مامانش! یه لیوان آب خوردم و رفتم از تو اتاق گوشیمو برداشتم و مشغول رمان خوندن شدم!
کوک_جییییمیییین شیییی به دادم برسسسسس!
جیمین_اراااام! چه خبرته؟
کوک اومدپشت جیمین!
پشتش یونگی اومد تو!
یونگی _خودم با این دوتا دستام خفت میکنم جونگکوک بیا اینجا ببینم!
کوک_جیمین منو تو یه تیمیم پناهم بده!
جیمین _الان میگی من چیکارکنم دقیقا؟
کوک جیمینو هل داد جلو!
کوک_یونگی هیونگ اینو بخور تازه بهش موچی هم میگن😢
جیمین _عهه چی چیو منو بخوره؟ مگه منوتو تیم نیستیم؟
جین_1_0 کوکمین!
جیمین_چی شده؟
کوک_جیمین شی حال میکنی با من تو یه تیمیااا!
_چطوری؟
جین _ کوک برای ده ثانیه سر یونگی رو زیر آب نگه داشت بعدم محکم حلش داد تو آب!
_این نامردیههههههه!
کوکمین_صدا نده!
یونگی همونطور که موهای نم دارشو مرتب میکرد _فعلا بزار دلشونو به این برد خوش کنن! دارم براشون!
تهیونگ _ همسری بیا!
رفتم جلوی در_جانم؟
تهیونگ_میخوام برم از بیرون غذا بگیرم بیا باهم بریم!
_اخجون بریم😍!
باهم سوار ماشین شدیم و رفتیم توی شهر دور دور!
_ته... ببین موهات خیسن😕
تهیونگ_قرار بود چی بگی به من؟
_الان من کاری با اون ندارم موهاتو چرا خشک نکردی؟ الانم باد کولر مستقیم داره میخوره تو صورتت ببین من طاقت پرستاری ندارما!
تهیونگ_غر نزن عزیزمن! خشک میشه منم چیزیم نمیشه!
_خواهیم دید!
یاد یه چیزی افتادم _میگم...
ته_بگو تا یادت نرفته... بدووو. یادت میره ها... پرید؟رفت؟
_عهههه خب بزار بگم دیگه!
ته خندید_خیله خب بگو!
یه لحظه فکر کردم چی میخواستم بگم؟عه! پرید! یادم رفت😕الهی کهیر بزنی ته!
_الهی کهیر بزنی یادم رفت چی میخواستم بگم!
ته_چرا اخه؟گناه دارم(تهیونگ بیماری کهیر کولینرژیک داره)!دلت میاد؟
_خب چرا جفت پا میپری وسط افکارم؟ گناه دارم خببب!
ته خندید! بالبخند نگاش کردم!
رسیدیم رستوران و غذا گرفتیم! تو راه برگشت یادم اومد چی میخواستم بگم!
_یادم اومد چی میخواستم بگم!
ته_چی میخواستی بگی؟
_یه چند تا فوش کره ای خفن بهم یاد میدی؟
ته_اهان! که بعدا برام ردیفشون کنی؟ از ذهنت بیارش بیرون چون عمرا بهت یاد بدم!
_عههه خب میخواممم!
ته_نوچ!
_عب نداره میرم میگم هوسوک یادم بده!
ته_به همین خیال باش!
رسیدیم خونه! رفتم تو که یونگی اومد کنارم و گفت_بزن قدششش!
_چی شده؟
جین_1_1 مساوی!
_ای جاااااان! کیو نابود کردی؟
یونگی به پله ها اشاره کرد! برگشتم نگاه کردم کوک از سرو صورتش گِل میبارید و جلوی در حموم پوکر ایستاده بود!
پقی زدم زیر خنده!
دستمو محکم کوبیدم رو دست یونگی!
_دمت گرممم!
جیمین _ما ساکت نمیمونیم!
تهیونگ _ تو باز شعار مفت دادی؟
جیمین _میبینیم حالا!
ته_منم برای محافظت از زنم میرم تو تیمشون!
کوک_عهههه؟ یعنی قراره از جینگی (جینجو و یونگی) تبدیل بشین به تهجینگی(تهیونگ و جینجو و یونگی)؟
هوسوک _اگه اینجوریه منم تو تیم جیمینم!
منو یونگی_نه بابااا؟تو هم؟
هوسوک _چیه فکر کردین پشت داداش کوچیکامو خالی میکنم؟
یونگی _پس شما هم ازکوکمین(کوک و جیمین) قراره بشین هوکوکمین(هوسوک و کوک و جیمین!)!
هوکوکمین_بعله!
نامجون_امیدمون به هوسوک بود که اونم از دست رفت!
هوسوک_عه نامجون شی!
سولی_ انگار از اول بچه شدن برا خودشون گروه بندی میکنن و این میجنگن!
جینگیکوکمین(بگم الان؟😐) _خب کیف داره!
ته_گروه سرود عاشقان چوسان تقدیم میکند!
همه خندیدیم بعد از ناهار هر کس رفت یه وری!
_میگم هوسوکی!
هوسوک_جانم؟
_یه چند تا فوش کره ای بهم یاد میدی؟
هوسوک_نفهمیدم چی گفتی؟
_غلط کردم!
هوسوک_دفه آخرت بود دیگه؟
_آره آره!
هوسوک_خجالتم خوب چیزیه!
_عه خب میخوام!
هوسوک_همین الان نگفتی غلط کردم؟
پوکر از جام پاشدم باید برم سراغ کوک! فقط اون کمکم میکنع!
_کوکی کوکی کوکی!
کوک_هان؟
_میتونی فوش کره ای یادم بدی؟
کوک _آخ قلبم! بچم بزرگ شده میخواد فوش یاد بگیره🥺💜گوگولی! فوش بلد نیستی؟
_مسخره بازی درنیار دیگه!
کوک_الهی عمو جیمین قربونت بره فوش میخوای چیکار برو مقشاتو بنویس عمویی!
_تلللخخخ!
_نامجون تو یادم میدی؟
نامجون_کاش به جای این چیزا یبار میومدی یه مهارتی از من یا میگرفتی!
کوک_لابد مهارت چگونه با دست زدن به وسایل آنهارا بشکنیم؟
نامجون_من خیلی وقته دیگه چیزی رو نمیشکنم! همون لحظه لیوان آبمیوه اس از دستش افتاد!
کوک _بعله دارم میبینم!
جین_🤣🤣🤣🤣
نامجون _کارتو بود؟
جین_🤣🤣🤣👋🏻شرمنده رفیق خیلی داشتی با اعتماد به نفس حرف میزدی!
نامجون_متاسفم!
_جین! تو که جذاب منی بهم فوش یاد میدی؟
جین_تو اول سلام کردنو درست یادبگیر بعد!
یونگی_چی شد صدای چی بود؟
جیمین _نامجون هیونگ لیوانو شیکوند!
_خیلی نامردین یعنی یکیتون نمیخواد به من یاد بده؟
یونگی_چی شده؟ چی میخوای؟
_یونگی تو به من فوش یاد میدی؟
یونگی_بلد نیستی؟
_نه!
یونگی _برو یه کاغذ خودکار بردار بیا شروع کنیم!
_جدی میگی؟
یونگی_اوهوم!
یونگی چند تا فوش... خب فوش که نه چندتا کلمه دعوایی بهم یاد داد!
ته_اخرش کار خودتو کردی؟
سوزی_ به همین زودی یاد گرفتی؟
_اوهوم! آسون بود خب!
ته_زن منو دست کم گرفتی سوزی شی؟ اون تو فوش یادگرفتن استاده!
_😐😐😐✨الان این تعریف بود یا تخریب؟
کوک_الان انتظار داشتی بهت کارت صد آفرین بدن یا نمره بیست؟
_تو صدا نده!
دوآ _تو باز بی ادب شدی؟
_دلم میخواد!
دوآ قیافشو کج کرد منم براش زبونمو در آوردم!
جین کشو قوصی به بدنش دادوپاشد!
جین_اخ من که خیلی خستمه این ماهیگیریه منو از پا در آورد! من میرم بخوابم!
نامجون_آره منم خیلی خسته شدم!
با این حرف جین همه اعلام خستگی کردن و رفتن که بخوابن!
ازجام پاشدم و رفتم طرف اتاق ته رفته بود تو حیاط یه چیزی از ماشین بیاره! در اتاقو باز کردم که احساس یخ زدگی کل بدنمو فرا گرفت! با شوک سرجام ایستادم! کل بدنم خیس آب بود! این آبا از کجا اومد؟
بالا سرمو نگاه کردم یه سطل که حالا خالی بود رو بایه بند وصل کرده بودن به در!لعنتیییی
_الهی یه ماه شیر موز گیرت نیاد کوووووک!
هوسوک و جیمین وجین از اتاقاشون که پایین بود بیرون اومدن!
جیمین و هوسوک با دیدن من که عین موش آب کشیده بودم زرتی زدن زیر خنده! بعدم دستاشونو کوبیدن به هم! تهیونگ اومد تو!
ته_تو چرا همچینی؟
با حرص رفتم تو اتاق و درو بهم کوبیدم! لباسامو عوض کردم و موهامو خشک میکردم که ته اومد تو!
ته_ عجب مارمولکیه این هوسوک هیونگ رو نکرده بود بلا گرفته!
_کار هوسوک بود؟
ته_اوهوم!
_منو بگو الکی داشتم کوکُ فوش بارون میکردم!
ته_بیچاره کوک اسمش بد دررفته!
_دارم براش!
ته_تموم شد!
_هان؟
ته_گفتم تا بلای دیگه ای سر هم نیووردین تموم کنم این ادا بازی رو!
_عه! آخه چراااا؟ اصلا مگه به حرف. توعه؟
ته_مگه قانون این نیست هر گروهی زودتر گفت غلط کردم؟
_تو که نگفتی؟
ته_چرا گفتم!
_ای بابااااا ما باهمین شرط داشتیم. خوشمیگذروندیم! چرا گفتییییی؟
ته_ بزار این بچه دنیا بیاد بعد راحت بازی کن!
_نمیخوام! 😕
ته_نگا! نگا! من اول باید تورو بزرگ میکردم🤦🏻♂️
(آقا اینبار هم به خاطر دلایلی راویمون عوض میشه شرمنده!)
جونگکوک:_این درسته که شما بیشترین سهام این منطقه رو خریدید ولی به این توجه داشته باشید ما توی قرارداد ذکر کردیم که همه با هرمقدار سهامی که خریداری کردن به صورت یکسان حق رای و اعلام نظر دارن!
آقای شی_ ببینین آقای جئون من کاری با قرارداد و قانون و مقررات ندارم من از شما خواستم بیاین اینجا که بهتون بگم به نفعتونه آقای کیم رو راضی کنین باما موافقت کنن!
_به نفعمونه؟ دارید مارو تهدید میکنین؟
ازجام پاشدم!
_متاسفم کاري از من ساخته نیست نه تنها من هیچ کدوم از روئسای شرکت با این نظر شما موافقت نمیکنن! پولای روی میز رو به طرفش هول دادم و دوباره صاف ایستادم!
_من به پول شما نیازی ندارم!
رفتم طرف در باز یه چیزی یادم اومد!
_درضمن من اونقدرام سخاوتمند نیستم که دفعه بعد هم تهدید های تو خالیتونو نادیده بگیرم! بهتره فکر مسخره ای هم به سرتون نزنه! آقای کیم هیچجوره با این پیشنهاد شما موافقت نمیکنن!
دوتا انگشتامو کنار سرم گذاشتم و بعدم به طرف اون گرفتم_روز خوش!
ماسکمو زدمو از شرکت آقای شی بیرون اومدم!
مستقیم سوار ماشینم شدم و به طرف شرکت خودمون حرکت کردم!
گوشیم زنگ خورد جیمین بود!
_چیه جیمین؟
جیمین_کجایی تو؟
_دارم میام شرکت!
جیمین_عجله کن نیم ساعت دیگه جلسه شروع میشه یونگی هیونگ و جین هیونگم نیستن!
_خیله خب اومدم!
با سرعت بیشتری به سمت شرکت روندم!
بعد از جلسه مستقیم رفتم خونه!
_سلام همسر عزیزتر از جان!
دوآ روی مبل نشسته بودو تلویزیون نگاه میکرد با دیدن من لبخندی زد!
دوآ _سلام خسته نباشید!
_همین که میبینم شما حالت خوبه خستگیم در میره!
دوآ _ کوکی واسه فردا نوبت دارما!
_بله خانم میدونم مگه میشه یادم بره؟
دوآ _با دکترم صحبت کردم گفته چون اولیه باید یه روز تو بیمارستان بستری باشم!
_خودم پیشت میمونم غصه این یکی دوروزو نخور!
دوآ _نه گفتم مامان بیاد!
_عه؟ داره میاد؟
دوآ _اوهوم شب میرسه!
_به به مادر زن!
دوآ _از الان میخوای تمرین کنی چجوری خودتو شیرین کنی؟
_هوم هوم!
رفتم تو اتاقو لباسامو عوض کردم!
اون روزم عین همه روزا گذشت! دوآ صبح توی بیمارستان بستری شد دکترش گفته بود به خاطر یه سری دلایل(حالا این مرده مثلا نمیگن بهش😐✨حسش نیست مسئله رو باز کنم) نمیتونه بچه رو طبیعی به دنیا بیاره!
رفتم شرکت! از کنار خونه تهیونگ رد شدم ماشین ته دم در بود! خونشون با شرکت زیاد فاصله نداشت
وارد شرکت شدم!
منشی_صبح بخیر آقای جئون!
_صبح بخیر!
در اتاق جیمینو باز کردم و رفتم تو!
_سلااااام! عشقت اومد!
جیمین _یاد نگرفتی در بزنی بعد بیای تو! یادم نمگیری!
_ای بابا غر نزن اول صبحی!
جیمین_ جونگکوک بیا برو بیرون من کلی کار دارم باید صورت جلسه دیروزو تایپ کنم اصلا حوصلتو ندارم!
_عه! جیمین شی؟بی ادب شدی! حوصلتو ندارم یعنی چی؟
جیمین_بیا برو دیگه!
درو دوباره باز کردم! _هعی روزگار برم گم شم تا شاید یکی قدرمو بدونه!
رفتم تو اتاق خودم و مشغول چک کردن برنامه های امروز شدم! روز خلوت و آرومی بود! نزدیکای ظهر بود که تلفن اتاقم زنگ خورد!
_بله؟
تهیونگ_جونگکوک بیا اتاق من!
_الان مثلا دهنت کج میشه از پشت تلفن بگی؟ یا دستت خسته میشه؟
تهیونگ_همه موارد!
بعدم تلفنو قطع کرد!
_اینم داره بیشعور میشه!
از جام پاشدم و رفتم اتاق تهیونگ!
_بله هیونگ؟
تهیونگ _ امروز عجیب ساکتی چیکار میکنی؟
_هیچی داشتم کارای سیستمی میکردم یه سری چیزا بود باید تو سیستم ثبت میکردم مشغول بودم!
ته_ببین یه زحمتی برات دارم!
_چیه؟
تهیونگ_میشه بری تا خونه ما یه چند تا سند تو ماشینم گذاشتم اونارو بیاری؟
_ماشینتو نیووردی؟
تهیونگ_روشن نشد معلوم نیست چش شده باید عوضش کنم!
_خیله خب سوئیچو بده بیاد!
از جیبش سوئیچ ماشینو در آورد و داد دستم منم حرکت کردم طرف خونه ته! نزدیک خونه بودم که متوجه یه دود عجیبی شدم کم کم هرچی نزدیک تر شدم خیابونا شلوغ تر شد تا یه جایی که دیگه ماشین نمیتونست وارد بشه!
از ماشین پیاده شدم و از یکی پرسیدم چه خبره که گفت یه خونه ای آتیش گرفته!
از بین جمعیت رد شدم که چشمم به خونه تهیونگ خورد! جا خوردم! ای... این... این ممکن نبود!
_مر... مروارید! رفتم طرف در دربسته بود آیفون میزدم اما زنگ نمیخورد!
در داغ شده بودو نمیشد ازش بالا رفت!
یکی گفت _امیدوارم کسی تو خونه نباشه!
با داد گفتم_یکی زنگ بزنه آتش نشانی! یکی تو خونسسسس!
خیلی شوکه شده بودم دستو پامو گم کرده بودمو نمیدونستم چیکار کنم!
زنگ زدم جیمین!
جیمین_چیه جونگکوک؟
_جیمین... جیمین خونه تهیونگ آتیش گرفته! ا.. الان... الان چیکار کنم؟ مروارید خونه شماست؟
جیمین_چی داری میگی؟ کجایی تو؟
_جیمین بدبخت شدیم! مروارید تو خونس!
جیمین_درست حرف بزن ببینم!
گوشیو قطع کردم اینجوری جواب نمیداد!
از دیوار رفتم بالا کل درختا تو آتیش میسوختن!
پریدم پایین! از گوشه رفتم نزدیک خونه!
_مرواریییید! مرواریییید!
نمیشد رفت تو خونه! اب تو حیاط و باز کردم و تا جایی که شد آتیش جلوی ورودی خونه رو خاموش کردم! در افتاد! رفتم تو! چشم چرخوندم مروارید بیهوش کنار در اتاقشون افتاده بود! رفتم طرفش اشک تو چشمام جمع شده بود! فضا خیلی فضای بدی بود! اکسیژن کم آورده بودم! مروارید و روی کولم انداختم! دراتاق افتاده بود و خیلی خوش شانس بودیم که رو مروارید نیوفتاده بود!
_مروارید جون من بیدار شو! چشماتو باز کن!
مروارید بی هیچ حرکتی روی کولم بود! وزنی نداشت! از اونجا بیرون اومدم! رسما داشتم گربه میکردم مروارید خیلی برام عزیز بود! خیلی دوستش داشتم و الان تو این حال دیدنش برام سخت بود!
نمیتونستم درو باز کنم باپام به در میکوبیدم و داد میزدم _یکی این درو باز کنه!
تقلا میکردم که مامورای آتش نشانی با نردبون اومدن تو حیاط و مشغول خاموش کردن آتیش شدن! یکی هم در حیاطو بازکرد که پرستارا اومدن تو!
مرواریدو با احتیاط روی برانکارد گذاشتم!
شروع کردم نفس نفس زدن
چشمم به جین و جیمین افتاد که با ترس اومدن طرف من که داشتم سوار آمبولانس میشدم!
جیمین_حالت خوبه؟
جین_ چه بلایی سر مروارید اومده؟
_من باهاش میرم به تهیونگ یجوری بگید که شوکه نشه! میریم. بیمارستان مرکزی!
جیمین_خیله خب باشه!
جین_منم همراهت میام!
_جین هیونگ این سوییچ ماشین منه با این بیا!
جین_خودم ماشین دارم! بعدم دویید طرف ماشینش دستگاه تنفس به مروارید وصل کردن!
پرستار_ نصف صورتش سوخته!ضربان قلبش کنده!
رو به من گفت_همسرتون بیماری قلبی یا تنفسی یا هر بیماری زمینه ای دارن؟
_نه هیچ بیماری نداره!
پرستار _خیله خب!
تازه یاد بچش افتادم!
با تردید گفتم_فقط... اون بارداره!
پرستار_چی؟ بارداره؟ چرا زودتر نگفتین؟یه آمپول تقویتی به سرمش تزریق کن!امیدوارم دیر نشده باشه!
_یعنی چی؟
پرستاره _امکان داره بچش هم نفس کم بیاره و خفه شه!
بازم شوک؟ شوک پشت شوک؟ این دیگه زیادیه!
_یع... یع.. یعنی شما میگین ممکنه...
پرستار_بله اما اینا فقط احتماله! باید برسیم بیمارستان تا همه چیز مشخص بشه!
سرمو بین دستام گرفتم!
تهیونگ : از شرکت بیرون اومدم! ساعت دو بود! خوب شد به کوک گفتم فقط برو دوتا سند از ماشین بردار بیار معلوم نیست کجا مونده؟ داشتم بر میگشتم خونه! با تعجب به در باز چشم دوختم! سابقه نداشت در خونه باز بمونه! درو باز کردم و رفتم تو حیاط! با بهت به اطراف نگاه کردم!
اینجا چرا اینطوریه؟ دیوارا سیاه شده بودن و در سالن افتاده بود!
_مروارید!
دوییدم تو خونه! همه چیز سوخته بود! باترس یه اطراف چشم دوختم! چطور ممکنه؟ اتاقا رو نگاه کردم مروارید نبود! هول شده بودم نمیدونستم چیکار کنم!
زنگ زدم نامجون!
نامجون _تهیونگ معلوم هست کجا غیبت زد؟
_ن... ن... نامجون... ت. ت..تومیدونی مروارید کجاست؟
نامجون_ ببین چیزی نشده آروم باش!
_ن.. نامجون... این... اینجا.... آتیش گرفته.... ه.. همه... چیز سوخته! کم کم بغض صدامو عوض کرد!
_مروارید نیست هیونگ! خونه شماست؟
نامجون_آروم باش برگرد شرکت برات توضیح میدم!
_میگم مرواریدم نیست! میگم اینجا همه چیز سوخته! نگرانشم اون سابقه نداشت بیخبر جایی بره!
نامجون_ازجات تکون نخور تا من بیام!
وسط حیاط روی زانوهام افتادم!
از درختام فقط چند تیکه چوب خشک مونده بود!
زنگ زدم به گوشی مروارید خاموش بود!
_جواب بده! لطفا! جواب بده بگو تو خونه نبودی!
دستمو روی چشمام کشیدم!خیلی کلافه بودم! عصبی بودم! چطور ممکنه اینقدر اتفاق افتاده باشه و کسی منو خبر نکرده باشه! یعنی مروارید الان کجاست؟ امیدوار بودم که رفته باشه خونه یکی از پسرا!
نامجون رسید و با عجله اومد تو!
نامجون _تهیونگ!
اومد کنارم از جام پاشدم!
_کل خونم خاکستر شده هیچی ازش نمونده! مرواریدم نیست جواب تلفنشم نمیده! اصلا نمیدونم چیکار کنم هیونگ! مروارید خونه شماس درسته؟
َنامجون _پاشو بریم پیش مروارید!
رفتیم و سوار ماشین نامجون هیونگ شدیم! داشت میرفت طرف بیمارستان مرکزی!
_ب... ب.. بگو ببینم هیونگ! م.. مروارید ب بیمارستانه؟
نامجون_آروم باش حالش خوبه!
_اون توی بیمارستانه؟ شما ها از همه چیز خبر داشتین؟ میدونستین که خونم داره آتیش میگیره و به من نگفتین؟ میدونستین عزیز ترین کسم تو بيمارستانه و به من چیزی نگفتین؟ چرا؟
نامجون _گوش کن تهیونگ...
_نمیخوام گوش کنم هیونگ! کاش هربلایی بود سرمن میومد! کاش امروز نمیومدم شرکت! کاش به حرف مروارید گوش میدادم و امروز میبردمش پیش مامانم!کاش...
نامجون_ دِ واسه همین کاراته که بهت نگفتیم دیگه! همش میخوای خودتو لعنت کنی همش میخوای تقصیرارو گردن خودت بندازی! یه لحظه ساکت شو دیگه! خودمم تازه باخبر شدم داشتم میومدم اتاقت که بهت خبر بدم که منشی گفت یه نیم ساعتی میشه رفتی!
کلافه دستمو رو پیشونیم کشیدم!
هووووف!
رسیدیم بیمارستان با عجله و جلو تر رفتم تو!
_سلام خسته نباشید!
پرستار_بفرمایید!
_اتاق پارک جینجو کجاست؟
نگاهی بهم انداخت و بعد ماسکی به طرفم گرفت و گفت _لطفا وقتی میخواید به بیمارستان بیاید طوری لباس بپوشید که کسی نشناستتون چون توی بیمارستان هرج و مرج به پا میشه! همکارتون توی این راهرو پشتی هستن خانم پارک فعلا چند تا آزمایش دارن و نمیتونید باهاشون ملاقات کنین!
_همکارم؟
نامجون هم اومد کنارم!
_کی مرواریدو آورده اینجا؟
نامجون_خودمم نمیدونم!
رفتیم جایی که پرستار گفته بود!
جین هیونگ و جیمین و کوک توی راهرو بود!
کوک روی صندلیا نشسته بودو سرشو بین دستاش گرفته بود!جین کنار در راه میرفت و جیمینم تکیه داده بود به دیوارو با پاش رو زمین ضرب گرفته بود!
نامجون_سلام!
هر سه تا برگشتن طرفمون! کوک از جاش پاشد!
_مروارید کجاست؟
کوک اومد کنارمو دستشو گذاشت رو شونم!
کوک_حالش خوبه!
بعدم رفت!
نامجون _کجا رفت؟
جین_دوآ شی هم تو همین بیمارستان بستریه رفت به اون سر بزنه! بیچاره تا الان یه پاش اینجا بود یه پاش اونجا!
جیمین هیچی نمیگفت و ساکت بود!
روی صندلیا نشستم!
_شما چطور فهمیدین؟ چرا به من نگفتین؟
جین _خب... کوکی به جیمین زنگ زده بودو جیمینم اومد دنبال من! اول فکر کردم داره اذیتم میکنه اما خیلی قیافش نگران میومد اومدیم طرف خونتون که کلی ماشین و آدم جمع شده بود! کوک جواب تلفنشو نمیداد و خودشم نبود! آتشنشانی و آمبولانس اومد بعدشم چند تا ماشین پلیس! داشتن آماده میشدن کع از اونور صدای کوک اومد که به در لگد میزد وقتی درو باز کردن فقط مرواریدو دیدم که بیهوش بود بعدم با کوک اوردیمش بیمارستان!
_بیهوش بود؟
نامجون _احتمالا اکسیژن کم آورده!
جیمین همچنان ساکت بود و به در جلوش زل زده بود!
_جیمین؟
برگشت نگام کرد!
_بیا بشین!
سری تکون دادو دوباره منتظر به در چشم دوخت!
یونگی وارد راهرو شد!
یونگی_سلام!
همه سری تکون دادیم!
یونگی_ حالش چطوره؟
جین_ماکه بیخبریم! چ خبر؟
یونگی_رفتم آتشنشانی بعدم اداره پلیس میگن نه لوله گازی نشت کرده نه برقی اتصالی کرده!
تازه یادم اومد به این فکر کنم که چرا خونه اتیش گرفته!
_پس اون آتیش از کجا اومده؟
یونگی_گفتن آتیش سوزی عمدی بوده!
اخم کردم_عمدی بوده؟
یونگی_اره پلیس میگه طبق تحقیقاتی که انجام شده آتیش سوزی عمدی بوده و رد بنزین رو از حیاط پشتی پیدا کردن!
_بنزین؟ کی همچین کار احمقانه ای میکنه؟
یونگی_ یکی که قصد آسیب رسوندن به تو و خانوادتو داره!
_آخه منکه با کسی دشمنی ندارم!
جین_شاید تو باکسی دشمنی نداری و یه سری باهات دشمنی دارن!
نامجون_ تو درجه اول به کی مشکوکی؟
جیمین_بچه ها به نظرم الان مروارید خیلی مهم تر از اون حرومزاده ایه که این بلا رو سرمون آورده!
بعدم از اونجا رفت!
_ببینم الان خودمون چرا اینجاییم؟مروارید کجاس اصن؟
جین_بردنش برا چند تا آزمایش که جیمین باهاش رفت اینم اتاقیه که واسش رزرو کردیم!
جیمین خیلی تو خودش بود و کلافه بود!
رفتم کنارش تو حیاط نشستم و دستمو رو شونش گذاشتم!
_حالت خوبه؟
جیمین_خوبم!
_نیستی! به من بگو چی شده!
جیمین_نمیتونم!
_چرا اخه؟من رفیقتم! مطمئنم یذره میتونم از دردت کم کنم!
جیمین_چون رفیقمی نمیخوام بهت. بگم!
_جیمین؟اگه به رفیقت نگی به کی میخوای بگی؟
جیمین_ازم نخواه بهت بگم!
_اتفاقا دوست دارم بگی که مشکل چیه؟
جیمین_مطمئن باشم که غصه نمیخوری؟
_من چرا غصه بخورم؟
جیمین از جاش پاشد!
جیمین_گفتنش واسم سخته پس بیخیال!
بعدم رفت!
_جییییی اممممم(جیمین!)
همونجا نشسته بودم و منتظر بودم که مروارید رو ببرن اتاقش تا دوباره برم تو بیمارستان! هوای بیمارستان خیلی خفه کننده بود و من طاقتشو نداشتم!
بعد از نیم ساعت جین اومد و کنارم نشست!
_چی شد؟ مروارید و آوردن؟
جین_خب... راستش باید یه چیزی بهت بگم!
_چی شده؟
جین _ببین... میدونم الان خیلی نگرانی و شاید گفتنش درسا نباشه اما... خب دکترا گفتن...
20 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
44 لایک
بمولا اگه مروارید مرده باشه
به ۱۰۰۰۰۰۰ روش ممکن
به ۱۰۰۰۰۹۹۰۰۰۰۰۹۶۵۲۹۶۴۲۹۴۲۸۳۹ روش غیر ممکن
به ۲۹۶۲۸۴۶۹۵۲۹۳۶۹۳۶۲۶۲۸۰۳۶۲۸۳۹۶۸۶۴۱۹۳۸۰۲۴۶۲۷۳۵۸۱۴۶۲۷۴۶۳۳۳۱۷۳۹۳۶ روش سامورایی میکشمتتتتتت
تا جرواجرت نکردم پارت بعدیو مثل آدم بزار خو؟ مگرنه بد میبینی
بخدا گذاشتم😂به کدامین گنااااه؟
باشه اصن دیدم گزاشتی ولللیی خیلللییی کم ببودددددددددددد
ج.چ:خودم خفت میکنم جینجو اخه جایی به این حساسی باید کات میکردی😐
😜😜😜😜😜
ملض😐💔😂😂😂
نه تو آدم نمیشی😐🔪اسنایپپپپپپپ منوووووو بدیدددددددد😐🔪🔪🔪🔪🔪
به خونت تشنم😐🔪بعد😐🔪شنیدم پارت بعد پارت آخره😐🔪ببین برات بد تموم میشه هااااااااااااا😐🔪بد خواب میشی هااااااا😐🔪
🤭🤭🤭آروم باش فرزندممم!
اارااااام! نفس عمییییق!
پارت بعد رو گذاشتم تایید نشده هنوز دیشب تا ساعت دو داشتم ادیتش میکردم!
پارت آخر نیست دو پارت دیگه مونده
بعد رشته رو چی برداشتی؟
تجربی
نیلو مگه ۱۶ساله ها کنکور میدن؟
😐🤣🤣🤣نه خداییش انتظار داری بدن؟
ما برای کنکور های آزمایشی که مدرسمون آخر هر نیم سال تدارک میبینه آماده میشیم
چررررررااااااا جاهایی حساس کات کردی
ولی اگه بعدی زود نزاری:::🔪🔫🚑🏥🔪🔫🚑🏥🔪🔫🚑🏥🔪🔫🚑🏥🔪🔫🚑🏥
خیلی خوب بود ولی خیلی بدی جای حساسی قط کردی من الان نمی تونم بخوابم اخه
داستانت عالیییییییی خیلییییییی خووووووبهههههههه بیش از حد خوبه
خیلی تشکر بابت اینکه حساس ترین قسمت داستان کات کردی😐🚶🏻♀️
من به سلیقه آن احترام میزارم و مثل بقیه نمیگم چطور تمومش کن👩🏽🦯
فقط میخوام بگم که عااااااااااااااااالی بود 💋🙂✨
راستی گفتی برای کنکور میخونی
انشاءالله هرجا هستی موفق باشی 🌿🤍
دیگه زیادی حرف زدم بهتره گم شم برم😂🤌🏻🦋
😂😂راحت باش یوشی چیزی داری در خدمتم!
مرسی عزیزم 😍💜🌹
خیلی خیلی خیلی جای حساسی کات کردی 😐پارت های قبلیت انقدر حساس کات نمیشد و خیلی شُکه شدم اون قسمت آخرش و اینکه دیگه چی میخواستم بگم ..آها میخواستم بگم که احتمالا بچه شون مرده 😭ولی امیدوارم تا آخر داستان حداقل یه بچه رو بتونن داشته باشن ...
به نظرم آتیش سوزیه هم یا کار نیماس یا کار همون کسی که نتونسته بود داخل بازار سهام ازشون ببره ولی به نظرم احتمال داره بیشتر کار نیما باشه چون نیما از ته و مروارید کینه به دل داره و اینطوری میخواد یه درس حسابی بهشون و بده.
خلاصه که عالی بود 👍😍
مرسی از نظرت عزیزم خیلی دقیق و کامل بود! خوشحال شدم!
و اینکه امشب پارت جدید رو آپ میکنم و اینکه خودمم از این پارت خوشم اومد خیلی خوب کات کردم😀✌🏻😂
منتظر پارت بعدی هستم 😊