
متاسفمممممم خیلی متاسفمممممم دیگه قرار نبود بیاممممم دلم تنگ شد اومدمممممم ولی برای ادامه ی فیک باید تو واتپد یا تلگرام باشین فکر نکنم تستچی منتشرش کنه😪
با درد سرش چشماشو روی هم فشار داد سرشو چرخوند یه طرف دیگه و سعی کرد بازم بخوابه. وقتی نور مستقیم به صورتش خورد بدون اینکه چشماشو باز کنه به این فکر کرد که دیشب کی رسید خونه و الان ساعت چنده اما هرچی فکر میکرد به نتیجه ای نمیرسید. با اینکه سرش خیلی دردمیکرد و نمیخواست چشماشو باز کنه اما از جاش بلند شد و نشست و چشماشو باز کرد که با اتاق غریبه ای روبه رو شد، اخم کرد با دقت اتاق رو میکاویید هزارتا فکر به ذهنش رسید و اینکه کیفش و تلفنش هم اون اطراف نمیدید داشت دیوونش میکرد،برگشت و پشت سرشو نگاه کرد، بالای تخت عکسی از هوسوک رو دید. میشد حدس زد که اینجا اتاق هوسوکه اما حدس اینکه اون اینجا چیکار میکنه خیلی سخت بود، خواست از جاش بلند شه و بره بیرون سرو گوشی آب بده اما اگه هوسوک خونه بود خیلی خجالت میکشید پس فقط سعی کرد بخوابه و تظاهر کنه اصن بیدار نشده تا وقتی خود هوسوک بیاد و اون بتونه بفهمه اینجا چه خبره. ***** "دکتر مین!" به طرف صدا برگشت و تهیونگ رو دید که براش دست تکون میده،منتظرش ایستاد. تهیونگ خودشو به یونگی رسوند. "هیونگ از ریوجین خبر داری؟" یونگی همونطور که به طرف پاویون میرفت گفت "ریوجین خونست چطور؟" تهیونگ کنارش قدم میزد "از دیشب بهش زنگ میزنم جواب نمیده. نه ریوجین جواب میده نه هوسوک هیونگ جین هیونگ باهاشون کار داره" یونگی متوقف شد و با اخم و قیافه مشکوکی برگشت طرف تهیونگ " چی؟ هوسوکم تلفنشو جواب نمیده؟" تهیونگ سری تکون داد. یونگی از جیب روپوشش گوشیشو در آورد و اول شماره ریوجین رو گرفت، چندین بوق خورد و بعد هم قطع شد دوباره و دوباره شمارشو گرفت اما جوابی نگرفت، اسم هوسوک رو لمس کرد،اونم فقط بوق میخورد و قطع میشد. عصبی شده بود، چرا تلفناشون رو جواب نمیدادن؟الان چیکار باید میکرد؟ از کی سراغشونو میگرفت؟ ناگهان اسمی توی ذهنش زنگ خورد.
"جونگکوک" تهیونگ سرشو بالا آورد و نگاش کرد. "هوم؟ جونگکوک چی؟" یونگی سریع نگاهش به تهیونگ دوخت "تو شماره جونگکوک رو داری مگه نه؟" تهیونگ همونطور که گوشیو از جیبش درمیوورد گفت "خب اره." یونگی سری تکون داد و گفت "خیله خب زنگ بزن بهش بگو از هوسوک خبر نداره؟" تهیونگ 'باشه' ای گفت و با جونگکوک تماس گرفت در همین حین گفت "ولی هیونگ حواست هست ساعت هشته؟ شاید خواب باشه!" یونگی گفت "به کارت ادامه بده" گوشی زیر سرش میلرزید اما حوصله نداشت برش داره. "اهههههه جونگکوکی بردار گوشیتو کل تخت رو ویبرست" ناچار با چشمای بسته دستشو زیر بالش برد و گوشیو برداشت و تماس رو وصل کرد "الو؟ کیه؟" صدای آشنایی توی گوشش پیچید "اوه سلام جونگکوک، خواب بودی؟" کلافه دستی به صورتش کشید و گفت "نه داشتم فضولامو میشمردم تو هم اولیش بودی کی هستی؟" تهیونگ از این جواب یهویی جا خورد،شاید اشتباه شماره گرفته بود، گوشیو از گوشش فاصله داد و نگاهی بهش انداخت و با دیدن اسم جونگکوک دوباره تلفن و کنار گوشش گذاشت "من کیم تهیونگم همکار هوسوک هیونگ" جونگکوک تازه به خودش اومد و صاف سرجاش نشست، حسابی ابرو ریزی شده بود. "عا... تهیونگ هیونگ خوبی؟ خبریه؟ اول صبح زنگ زدی؟" تهیونگ خندید. "ببخشید از خواب بیدارت کردم. از هوسوک هیونگ خبر داری؟" جونگکوک همونطور که چشماشو میمالوند گفت "هوم؟ هوسوک هیونگ؟" برگشت و هوسوک رو دید که پشت بهش خواب بود "هوسوک هیونگ همینجاست چطور؟" تهیونگ ابرویی بالا انداخت. "میشه گوشیو بدی بهش؟" "اوم... باشه یه لحظه صبرکن" هوسوک رو محکم هل داد از تخت پایین و آروم گفت " هیونگ... پاشو همکارات کارت دارن" هوسوک شاکی سرشو به دست گرفت و از جاش پاشد و همونطور که با پا محکم به کمر پسر میکوبید گوشیو ازش گرفت "جانگ هوسوک هستم بفرمایید" یونگی با شنیدن صدای هوسوک گوشیو از تهیونگ گرفت و خودش شروع به صحبت کرد "سلام هوسوک کجایی؟" "سلام دکتر مین من خونم اتفاقی افتاده؟" "تو دیشب ریوجین رو دیدی؟"
"عا... خب دکتر باید دیشب باهاتون تماس میگرفتم ولی به کل یادم رفت... خیلی متاسفم" ته دل یونگی خالی شد "چرا باید باهام. تماس میگرفتی؟" هوسوک نفس عمیقی کشید و گفت "دیشب ریوجین رو بیهوش توی خیابون پیدا کردم نمیدونستم چیکار کنم آوردمش خونه و بستریش کردم، چون فکر کردم نباید بیارمش بیمارستان تا برسم خونه ساعت چهار بود، دیگه یادم رفت باهاتون تماس بگیرم" یونگی با غصه آشکاری گفت "بازم حالش بد شده؟ " هوسوک غم رو از صداش تشخیص داد "نگران نباشید حالش الان خیلی خوبه دوساعت پیش علائمشو چک کردم همه چیز نرمال بود " یونگی چشماشو بست و سعی کرد غصه تو صداش رو کنترل کنه "بابت کمکت ممنونم من تا ظهر اینجام میگم جیمین بیاد دنبالش " "نه... " "چی؟" " میگم که نه... من اینجا مراقبشم خیالتون راحت" "پس ظهر میام دنبالش" هوسوک سری تکون داد و 'و باشه' ای گفت بعد از قطع تماس تلفن رو پرت کرد طرف جونگکوک که دوباره خوابیده بود. "این چه طرز از خواب بیدار کردنه بی فرهنگ؟" جونگکوک این پهلو اون پهلو شد و بی توجه به هوسوک سعی کرد دوباره بخوابه. هوسوک از جاش بلند شدو بعد شستن صورتش، به طرف اتاق خودش رفت،اروم درو باز کرد و سرشو داخل برد، ریوجین هنوز خواب بود! وارد اتاق شد و درو بست، نبضشو چک کرد و دستشو روی پیشونی دختر گذاشت. این کارا هیچ معنی نداشت چون اون حالش خوب بود، اما هوسوک با این کار حس آرامشی میگرفت که تاحالا دریافت نکرده بود، اینکه نبض دختر رو زیر انگشتاش حس میکرد حس تازه ای رو به وجود هوسوک میداد و این حس اینقدر خوب بود که دوست داشت همینطوری دستش روی نبضش باشه و دونه دونه ضرباتی که خون به رگش میزنه رو بشمره. ریوجین که بیدار بود از این نزدیکی غیر عادی هوسوک بهش خجالت میکشید یا هیجان زده شده بود قلبش تند ومحکم تر به قفسه سینش میکوبید،اگه همچنان خودشو به خواب میزد مسلما نبضش همه چیز رو لو میداد پس سعی کرد وانمود کنه تازه داره بیدار میشه.
اخمی به ابرو آورد و سرشو تکون ریزی داد،هوسوک متوجهش شد و دستشو از روی نبض دختر برداشت و آروم کنار تخت نشست. ریوجین آروم چشماشو باز کرد و اول از همه قیافه مهربون و نگران هوسوک رو دید. "صبح بخیر" تازه ذهنش شروع به فعالیت کرد و سوالایی که میخواست بپرسه رو لود کرد. "اینجا کجاست؟" "اوه اینجا خونه منو جونگکوکیه!حالت خوبه؟" از اینکه دراز کشیده بود معذب بود پس سعی کرد بشینه مه هوسوک پیش دستی کرد و بازو کم شو گرفت و کمکش کرد بشینه،قلبش امروز زیادی داشت ادا بازی در میوورد و این اصلا برای ریوجین خوشایند نبود. "من اینجا چیکار میکنم؟" هوسوک سرجای قبلیش نشست. " دیشب تلفنتو بیمارستان جا گذاشتی داشتم برات میآوردمش خونتون که تو راه دیدمت... خب... فکر کنم از خستگی.... " ریوجین وسط حرفش پرید "اینا به خاطر این بیماری لعنتی منه" هوسوک حرفشو خورد،یونگی گفته بود ریوجین دوست نداره کسی بفهمه که بیماره اما الان داشت به هوسوک میگفت؟ "بیماری؟" ریوجین لبخند تلخی زد " نگو که تو متوجه بیماری من نشدی!" نمیدونست چی بگه " عا... خب... این بین خودمون میمونه به هیچکی نمیگم." ریوجین نگاه قدردانی بهش انداخت "ممنونم.،هم بابت رازداریت هم لطف بزرگت! قول میدم برات جبران کنم." هوسوک لبخندی زد و ناخودآگاه دلش خواست موهای موهای خاکستری دختر که تازه دوسه روزی بود رنگشون کرده بود رو نوازش کنه و اینکارو کرد. "میرم میز صبحانه رو بچینم " ریوجین از این صمیمیت و حرکت یهویی هوسوک تعجب کرده بود،اونا باهم خوب برخورد میکردن اما این اولین باری بود که همچین حرکتی از هوسوک میدید. هنوز توی بهت حرکت هوسوک و ریکشن خودش بود،اون روی موهاش به شدت حساس بود و هروقت تهیونگ دست به موهاش میزد تا جرش نمیداد ول کنش نبود، چرا یه مشت نکوبید تو صورت هوسوک؟ یا حداقل اعتراض نکرد؟ چرا جای اخم لبخند تحویلش داد؟ چرا الان حتی یذره هم عصبی نبود؟ از جاش پاشد و به خودش تو آیینه نگاهی انداخت زیر چشماش گود افتاده بود و صورتش عین میت سفید بود، چشمش به یه قاب عکس افتاد عکس یه زن و مرد و یه پسر کوچولو بود که سوار اسب بودن، به لبخند کیوت پسرک نگاهی انداخت و دستی روی عکسش کشید که در باز شدو هوسوک اومد تو صاف سرجاش ایستاد. "عا... من.. یعنی چیز... خب اومدم که.. "
هوسوک نگاهی به قاب عکس انداخت و لبخند تلخی زد. "مامان بابامن این اسب رو واسه تولد ده سالگیم گرفتن برام، میدونی آخه من عاشق اسبام" ریوجینم لبخندی زد "خیلی اسب قشنگیه" "بیابریم صبحانه بخوریم جونگکوکی رو هم بیدار کردم،دیر برسیم کل میزو درو کرده" دوتاییشون خندیدن و رفتن بیرون ریوجین آبی به صورتش زد و وارد آشپزخونه شد. "صبح بخیر جونگکوک شی" جونگکوک لقمشو قورت داد و لبخند زد. " صبح بخیر ریوجین شی" پشت میز نشست و سه تایی مشغول صبحانه خوردن شدن. جونگکوک لیوان شیرموزشو گذاشت جلوی ریوجین "اینارو خودم درست کردم کاملا طبیعیه بخورین خستگیتون دربره نونا " ریوجین تشکر کرد. هوسوک نگاه طلبکاری به جونگکوک انداخت "چیه هیونگ؟ شاخ در آوردم همچین نگام میکنی؟" "آفتاب امروز از غرب طلوع کرده؟" ریوجین سرشو بالا آورد و نگاهی به دو پسر انداخت. "هوم؟ نه! آفتاب همیشه از شرق طلوع میکنه هیونگ، تو هم یه چیزیت میشه ها!" هوسوک چشماشو ریز کرد و گفت "آخه تو تقسیم کردن شیرموزات با دیگران مهربون شدی! گفتم شاید امروز آفتابم از غرب طلوع کرده" جونگکوک که تازه معنی نگاهاشو فهمید قیافه مغروری به خودش گرفت "چیه هیونگ؟ حسودیت شده؟ فکر نکن با این حرفات یه قلوپ از شیرموزامو میدم بهت" هوسوک ابروهاشو بالا انداخت "فکر نمیکنم چون کلشون امروز واسه منه " جونگکوک نگاه مسخره ای بهش انداخت "هه کور خوندی! پشت گوشتو دیدی شیرموزای منم دیدی" ریوجین نتونست تحمل کنه و شروع به خندیدن کرد. هوسوک برگشت و خوشحال نگاش کرد،قصو هوسوک از کلکل با کوکی اینوقت صبح خندوندن ریوجین بود. دستشو طرف بطری شیرموزا برد که کوکی سریع اونو از رو میز برداشت. " رد کن بیاد" جونگکوک اخم مصنوعی کرد و گفت "زرشک،دست خر کوتاه، برو اونور ببینم دزد ناموس" با این حرف جونگکوک خنده های ریوجین اوج گرفت. "مشکل چیه الان؟" هوسوک برگشت سمت ریوجین "آقا هفته ای سهکیلو موز میخره شیرموز درست میکنه یه لیوانم به من نمیده. " دوباره صورتشو سمت کوکی کرد و گفت "بده من ببینم " ریوجین لیوانی از روی میز برداشت و شیرموزشو نصف کرد. "بیا هوسوک شی نصف من، نصف تو "
جونگکوک اعتراض کرد "نه! ندید بهش این عشقِ شیرموز یه دزده که داره مظلوم بازی درمیاره تا دل شما براش بسوزه، هروقت من خونه نیستم کلی شیرموز میخوره، منکه میام خونه میگه دستم خورده به بطی شیرموزا چپه شدن تو یخچال." اینبار سه تایی به اراجیف کوکی خندیدن.
............
..........
💜💙💜💙💜💙💜
💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشیدددددد
به خدا گم کرده بودمتتتتت🥺🥺🥺
حالا که اومدم نگو رفتی اره؟! 🥺
من برا کسی مهم نیستم که 🚶♀️🥺
چرا فعالیت نمیکنی خیلی وقته تو تسچی نیستی🥲🥲
سلام آجی خوبی🥲🥲
کسی میدونه نیلو کجا داستانش رو ادامه میده؟ اصلا ادامه میده؟
هی داش دلم برات تنگیده هااا فیکتم ک نمیزاری دیه..هعی:))
کن سام بادی گیو می ا هایااااا
خوب سلام به جژنکو کوچولو خودم
خوب از اونجا که مدارط باز شده سخته بیام بخونم و فرصت نی
خوب ولی بازم سهثعی می کنم لاو تو باشم
غلط املایی زیاد داشتم ولی فیکت عالیه
دوستت دا م: آرام
نمیشه همینجا ادامشو بنویسی🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
سلام میشه لطفا اینجا بنویسی؟
یا توی واتس اپ میشه آیدیت رو بهم بدی؟ پی ویت منظورمان🙏
لطفا همین جا ادامه بده لطفا🖤🙏🥺 من فقط میتونم بیام اینجا🥺🙏🖤 لفطا هم جا بزار پلیز🙏🖤🥺
جیجنو پارت بعدو نمیزاری؟!