
کنیچیوا گومن به باغ رفته بودم اینترنت نبود براتون بقیه داستان رو بسازم عذرخواهی از تمام طرفداران هیوچیماکی گلم!
شیماری:بهتره راه. بیفتیم !اون ها راه افتادند!بعد کمی راه:تماری:اونجا رو شیماری!شیماری:چی شده تماری چان؟!تماری:یک شاهین!سای:امکان داره از دشمن باشه؟شیماری:نه از ریخت و قیافش معلومه از دهکده پنهان در برگ اومده!کانکورو:اونوقت چطور فهمیدند ما اینجا هستیم!؟شیماری:هر دهکده داخل پیشونی بندی که به هر کدوم از شینوبی هاش میده ردیاب کار میزاره!کانکورو:آها بعد اونوقت چطور اینقدر اطلاعات داری!شیماری:گارا ساما برام توضیح دادن!کانکورو:چی؟گارا با تو اومده بیرون؟شیماری:بله رستوران هم رفتیم و دوتا سوشی هم سفارش دادیم!تماری:نفهمیدم گارا کی با تو اینقدر خوب شد!شیماری:من نفهمیدم شیکامارو کی باتو خوب شد!
تماری قرمز شد!تماری:کی گفته من با شیکامارو خوب شدم!کانکورو:بلوف نزن تماری دیگه!تماری یک مشت خیلی دردناک حواله کانکورو میکند!سای:دعوا نکنید حالا!شاهین رو دست شیماری نشست!شیماری:صبر کنید!همه توقف کردند!تماری:مثل این که واقعا از دهکده پنهان در برگ هست!شیماری:بله درسته یک نامه هم همراه خودش داره!سای:بخونش :شیماری:اعضای عملیات واحد ۱ من سوناده سنجو هوکاگه پنجم دهکده پنهان در برگ اعلام میکنم که عملیات شما کنسل شده است در واقع نه کاملا کنسل!کانکورو همانطور به طرف دهکده پنهان در ابر برود و آبویی هامه رو به یک جزیره که در نقشه مشخص شده بفرستد!سای باید به طرف دهکده ابر راهی شود و رایکاگه را تا دهکده برگ همراهی کند تماری و شیماری به دهکده شن برگردند و کازه کاگه را همراهی کنند!
در دهکده پنهان در برگ:ساسکه:دیگه وقت تلف میکنم الان میرم های هوکاگه بهش میگم!و ساسکه از خونش بیرون آمد و با عجله به طرف دفتر هوکاگه راهی شد!ساکورا:ساسکه ساسکه!ساسکه:ساکورا!با کارم داشتی؟ساکورا نفس نفس زنان:بله میای باهم بری تمپورا بخوریم!ساسکه:واقعا همین کار رو داشتی؟ساکورا:خب بله!ساسکه:به اطلاعت میرسونم که الان یک کار....در مغز ساسکه:اگه بگم یک کار مهم مطمئنم ساکورا چان تعقیبم میکنه!ساسکه:خب من الان یک کاری دارم بزار برای بعد!و با دو انگشت به پیشانی ساکورا زد!و دوباره راهی شد!سوناده:اوف خسته شدم از این همه کار !یک در زد!سوناده:بیا داخل!اع ساسکه تویی دقیقا به موقع اومدی من برات یک ماموریت دارم:ساسکه بله درسته ولی قبلش میخواستم بهتون یک چیز فوق مهم بگم
سوناده:خب بگو!ساسکه:بانو هوکاگه مطلبی که میخوام بگم در رابطه با شیماری هیوچیماکی هست سوناده:خب!ساسکه:از نظر من اون معمولی نیست سوناده چطور مگه؟ساسکه:من به وضوح در جنگ اون با نجی بیاکوگان اون رو دیدم!سوناده:پس در این صورت میزارم به عهده خودت!ساسکه:بله بانو و ماموریت من چیه؟سوناده:اوه راستی به این مکان پیش شیماری برو و بعد با شیماری کازه کاگه رو تا اینجا همراهی کن!ساسکه :بله بانو! ساسکه راه افتاد ،«بچه ها برمیگردیم پیش شیماری اینا»
شیماری:خب پس باید جدا بشیم؛!کانکورو:تا بعد!تماری: تا بعد چند ساعت بعد:شیماری:خیلی حالت مسخره ای داره که این همه راه رو بیای و باز برگردی!تماری:خب آره ساسکه:ولی به نظر من خیلی هم خنده داره شکل خسته شما!شیماری:چی ساسکه تو اینا چکار میکنی!ساسکه:مث اینکه ماموریت من و تو یکیه؟شیماری:پس اینطور!تماری:ام شیماری:چی شده!تماری:وای نه گارا بهم یک کار خیلی مهم داده بود من انجام ندادم اگه الان من رو ببینه بدبخت دوعالم شدم !شیماری:پس باید بری؟تماری:متاسفانه بله!شیماری!پس سایونارا!تماری :سایونارا!ساسکه!خب مثل اینکه نا تنها شدیم!شیماری وحشت زده :ساکت!ساسکه :واسه چی!وبعد یکهو ساسکه رو پرت میکنه
ساسکه:چکار میکنی؟شیماری :فقط پشت سر من بمون!و بعد چند حرکت خفن میزنه و دشمن رو نابکار میکنه !ساسکه به چشم های شیماری نگاه میکنه!و متوجه یک چیزی میشه!«رینگان»شیماری:به خیر گذشت!ساسکه:آره!شیماری:میدونستی اون موقع شبیه گربه های ترسو شده بودی!ساسکه:بی کوآیت پلیز!شیماری:بهتر نیس تمپورا بخوریم!ساسکه:بدم نمیاد!به به چه طعمی داره این تمپورأ!کار کیه؟شیماری :کار خودم!ساسکه:بلوف میزنی!شیماری:نخیر کار خود خود خودمه!ساسکه:دستمریزاد کارت عالیع شیما چان!شیماری:آریگاتو!راستی ساسکه میخواستم یک چیزی بهت بگم...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی منتظر بعدی هستم
رینگان؟ جالبه
چشم پارت بعد رو شب مینیوسم
عالی