Froced to love | part 2 🍻⛓️

:)))))))))))

یه ساعت مثل برق و باد گذشت و سالن شلوغ شد...سوجین به سمت مهمونایی ک داشتن وارد میشدن رفت ، یکیشون .. به پسره:)! خیلی خوشگل.. بود رسما شیفته ش شدم ک دیدم سورین بدو بدو ب سمتم اومد . ×امیلی _هوم ×اون پسره که درموردش ازم پرسیدی ، پارک جیمین ، همونیه ک مث گ*ا*و داشتی نگاش میکردی:|💔 ◉ ✿ ◉ ✿ ◉ ✿ ◉ ✿ ◉ ✿ ◉ ✿ ◉ |امیلی| محوش شده بودم ، خیلی خوشتیپ بوددد یه لحظه دیدم صدای سوجین بلند پخش شد ، رفته بود رو استیج و داشت صحبت میکر د. &بچه ها بیاین همگی یه جرعت حقیقت بازی کنیم .... اونایی که میان برن سمت اون میز .... از اونجایی که حوصلم سر رفته بود منم رفتم .بطری رو چرخوندن: به سورین و سوجین افتاد/ ×جرعت یا حقیقت ؟ &حقیقت

×سوجین تا حالا با چند نفر بودی؟ &عام حدودا بالای 6 یا 5 تا ...همه تعجب کردن اما من نکردم چون بالاخره بی اف افمو خوب میشناختم . بطری رو چرخوندن .سورین و جیمین افتادن | ×جرعت یا حقیقت ؟ +جرعت... ×عاممم یه اهنگ پخش میکنیم و باید با امیلی برقص*ی ( برای این دفعه قبل کزارش کردین؟:|💕💔) _چی ؟ ×امیلی فقط همین یه دفعه ، خو بازیه دیگ ( چشمک زد) جیمین اومد جلوم دستشو دراز کرد دستمو توی دستش گذاشتم و شروع کردیم ب رقص خیلی حرفه ای بود !منو گرفت و با یه حرکت منو توی هوا چرخوند. شوکه شدم اما سعی کردم بروز ندم اهنگ ملایم پخش می شد... الان هر دختری جای من بود ذوق مرگ شده بود اما خب من رغبتی نداشتم ! بطری رو چرخوندیم. همکلاسیم و من افتادیم| #جرعت یا حقیقت ؟

_عامم حقیقت! #اوکی ، امیلی تاحالا عاشق شدی؟ همه چشماشون گرد شده بود حتی جیمین ، زل زده بودن ب من ! _امم خب نه #واو |__جیمین__| دختره ک فک کنم اسمش امیلی بود دختر جذابی بود ...! وای اصلا حواسم ب لیندا نبوددد ، راستی فردا تولدشه ، باید حتما از دلش در بیارم:)) /__امیلی__/ حوصلم سر رفته بود. بلند شدم و رفتم یه **** آوردم و همشو سر کشیدم :|💔 حوصله نداشتم. انگار مهمونی گرفتن هم منو از اون حقیقت دور نمیکرد !! خودمو ولو کردم روی تختم...

صدا در اتاقم اومد! _بله؟! +امیلی ببخشید مزاحمت شدم یه کاری باهات دارم ، میتونم بیام تو ؟؟ با صداش برگام ریخت &&&&& خورده بودم و سرم گیج میرفت رفتم در رو باز کردم......

+میتونم بیام تو ؟ _اوکی بیا... +از اهنگ و اینا خسته شدم ، میگم اگه با یه دختر قهر کرده باشی بعد بخوای دلشو بدست بیاری ، تو بودی چیکار میکردی ؟ _امممم .... چیزه ... یه رستوران بگیر ، دوستاشو دعوت کن و سوپرایزش کن خب من ...بودم ذوق مرگ میشدم:)!+اوم اوکی ممنون _دیگه کاری نداری ؟ +نه. اما میخوام بمونم چون پایین خیلی شلوغه ، اگه اجازه بدی بمونم :) _اوکی باشه. +خب ، از خودت بگو تا حوصلمون سر نره، بعدشم من میگم . _باشه ، خب من اسمم امیلیه 24 سالمه و کلا با پسرا مشکل دارم:|🙂🔪(😹🤝🏻) +یه لحظه وایسا ، پس واسع همین دوستات گفتن با من ... ؟ (امیلی نذاشت بقیه ی حرفشو تموم کنه و سریع گفت...) _اره چون میخوان حرصم بدن +اوکی ولی هر کی جات بود ذوق مرگ میشد ، کلا خیلی عجیبی ؟ _من ؟ نه بابا اینجوری فکر میکنی ، من یه دخترم ک هر شب کتاب میخونه تا خوابش ببره ... و صبح تا ظهر توی فروشگاهه و بقیه روز با دوستاش ... +اوکی ، حالا من میگم ، خب من جیمینم نوه ی یکی پولدار ترین خانواده های سئول و تازه تک فرزندم واسه همین خیلی توی توجهم ، امم خب یه نفرو دوست دارم و به کارای *****(ب لطف گزارشگرای حسود نمیتونم بنویسم:| سوالی شد = کامنتا :) ) معروفم ولی اینجوری نیستم خیلی چرت میگننن :|💔 _دارم میبینم😐🔪 +چی ؟ _هیچی😐💔 _من باید برم پایین +اوکی منم میام __رفتم پیش سورین__

_حسابتو میرسمممم ×هه مگه خوب نبود ؟؟ _نخیر تازه پسره پر رو اومده تو اتاقم ازم پرس و جو میکنه 😐💔 ×اوه ببخشید _شاید اشکالی نداشته باشه :|💔 نگاهم ب سوجین افتاد ک داشت با ی پسره پولدار حرف(همون کارا دیگع:|💔) میزد ، حالم به هم خورد :/ میخواستم برم بیرو که دو تا دست رو پشت سرم حس کردم ، صورتمو برگردوندم تا ببینمشون صورتاشو ماسک داشت و تفنگ دستشون بود !! یه چیزی جلوی دهنم گذاشتن و منو بردن.......