برید گریه کنید🤧🚶🚶
هیونا به سمت صدا برگشت و با تعجب به مرد ماسک دار روبه روش و افراد پشت سرش نگاه کرد. کم کم تعجبش به عصبانیت و عجز تبدیل شد . + بازم تو. چرا دست از سرم بر نمیداری. & یادته. گفتم تا اروم اروم زجرت ندم دست از سرت برنمیدارم. + پس اون بادیگاردای لعنتی کجان. & بادیگارد ؟ اسم اونا رو میزاری بادیگارد. اونا از چغندر کمترن. الان تو خواب نازن." تفنگشو از زیر کتش بیرون اورد و رو به فروشنده گفت : بیرون. " فروشنده با ترس نگاهی انداخت و سمت در دوید و خارج شد. هیونا دکمه دستبندشو فشار داد. دونگ وو متوجه دستبند شد . ماسکشو در اورد و پوزخندی زد. & تا پلیسا بخوان بیان ما کارمونو تموم کردیم. " اسلحشو سمت پیشونی هیونا گرفت و به چشم های نگران سویونگ نگاهی انداخت و پوزخند زد. & باید بیشتر به تهدید هام توجه میکردی. بهت گفتم همه چیزو ازت میگیرم. " هیونا چشماش و بست و بهم فشار داد .دونگ وو ماشه رو کشید. همه چیز داشت طبق برنامه پیش میرفت. چند ثانیه ای گذشت . هیونا اروم چشماشو باز کرد با تعجب اینکه چرا گلوله بهش نخورده به دونگ وو نگاه کرد. اما ثانیه ای نگذشت که متوجه جسد بی جون سویونگ که پایین پاش افتاده بود شد. با ترس به سوراخ روی پیشونی سویونگ و خونی که ازش بیروت میومد نگاه کرد. زانو هاش سست شد. روی زمین افتاد. چند بار چشماشو باز و بسته کرد تا بتونه صحنه ی روبه روش رو باور کنه. با بغض و لکنت اسمشو صدا زد : س..سو..سویو..سویونگا...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
73 لایک
با اینکه غمگین بود ولی خیلی زیبا بود
🤩🤩❤❤
محشرهههه🤟🏻💖
مرسیی💜🫂
بزارید یه هشداری بدم
تست بازدید هاش بالای 60 تاس
یا لایک میکنید 60 تا شه، یا پاشم بیام بکشمتون 😂🔪
راستی میگه لایک کنینننن دیگ مردم انقد صبر کردممممممم من پارت بعد میخواممممممم پارت بعد میخواممممممم😐😐😐😐😐😐💔💔💔💔💔💔🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
لایک کنین ترو جون من😐 داستان ب این عالی ای😐🔪
تو بررسی
راستی آجی داستانم پارت دومشم چند روزه اومده میخونی اگه وقت داری؟😃💜
آجیییی نمت صبر کنم لایکا 60 بشهههه
60 بشین دیگ لامصبا من ک دویست تا اکانت ندارم یهو زیادتون کنم😐💔
رفتم خوندم اجی جون🤗😊❤
واییی دلم برا سویونگ سوخت🥺
خیلی خوب بود 🤧
خسته نباشی 🥺💕
منم🥺💔
مرسی 😊💜
سلامت باشی💚💙
هقققققققققققققق :(((((
سویونگ خیلی مهربون و گوگولی بودددد
هق سویونگاااااااا 💔
چقد فداکار بود 💔
واهای قلبم... چه اتفاقی قرارِ بیفته💔
سویونگ🤧🤧💔💔
انقدر عر زدم دیروز برا پدربزرگم عر نزدم🥺💔مامانم فکر میکنه دارم برا بابابزرگم عر میزنم😐💔عرررررررررررررررررررررررررررر😭 آدم به این خوبی🥺بدبخت 🥺💔مثل همیشه عالی بود 🥺❤
مرسی اجی.😭😭😭😭😭😭💔💔💔💔💔
حرص نخور فقط داستانه😭😭💔💔
عالی بودا ولی نباید هیونا رو میشکوندی زدی بهترین دوستشو له کردی 🙄
ولی مثل همیشه عالی بود🌈💜 نگران لایک هاتم نباش تو به اندازه کافی طرفدار داری و اگه واقعا از داستانت خوششون بیاد حتما لایک میکنن
اجی جان زندگی پر از این اتفاقاست💙💜
مرسی اجی جان💜💙
نه اجی جان داستان داره تموم میشه و من واقعا ناراحتم من هم اصلا به اندازه کافی طرفدار ندارم و متاسفانه افراد زیادی از داستان خوششون نمیاد🚶💔
آجی این تعداد لایک خیلیم عالیه نسبت به بعضیا کمه ولی خیلیا هستن که کلی وقته دارن مینویسن جمعا شاید پنج شش تا لایک بخوره 😶💜
عالی بود🍂
مرسی💜💙
عرررررررررررر😭😭😭😭اولش خوشحال شدم حدسم درست دراومده بود ولی بعدش شروع به عر زدن کردم😭اکه این دونگ وورو مخفیانه یه بلایی سرش بیاد و به شکل فجیعی بمیره همچینم بد نمیشه ها😐پیگیری کن این موضوعو خلاص شیم از دستش مرتیکه وحشی
نگران نباش اجی جان میزنم لهش میکنم دونگ وو رو😂💔
اگه لهش نکنی من میدونم با تو😂ببین روت حساب کردم مرگ دردناکی براش بسازی😂