❤love❤

ساعت 7صبح بود. با صدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم، پتومو کنار زدمو از رو تخت بلند شدم، جلوی آینه قدیم وایستادمو خودمو نگاه کردم، ا/ت: اوففف، چقد بهم ریختم برم حموم یه دوش بگیرم. از حموم اومدم بیرون حولرو دور خودم پیچیدم ولی حوله بهم کوچیک بود 😐 البته تعجبی نداشت، من 8ماهه باردار بودمو شکمم حسابی جلو اومده بود رفتم سمت اتاق لباسام و یه ست لباس زیر از کشوم برداشتمو پوشیدم، بعدشم یه تیشرت گشاد با شرتکم پوشیدم.

رفتم اشپز خونه تا صبحونه بخورم. ا/ت: یونا یونا: بله خانم ا/ت:واسه صبحونه واسم پنکیک درست کن خیلی هوس کردم یونا: چشم خانم. یونا واسم صبحونه رو درست کردو اورد، بعد خوردن صبحونه از یونا تشکر کردم و رفتم طبقه بالا تو اتاقم، لباسامو عوض کردم و زنگ زدم به جیهوپ ا/ت: سلام سانشاینم جیهوپ: سلام عشقم ا/ت: عشقم دارم اماده میشم تا باهم بریم سنوگرافی یادت نرفته که؟! جیهوپ: نه عزیزم یادم نرفته، پنج دیقه دیگه جلو درم آماده باش بیا پایین ا/ت: باشه عشقم. تلفن رو قطع کردمو یه تیشرت آبی گشاد تقریبا بلند با شلوار بگی مشکیم پوشیدمو کیفمو برداشتمو از پله ها رفتم پایین، رفتم جلوی در جیهوپ رسیده بود. درماشینو باز کرمو سلام کردم ا/ت: سلام جیهوپ: سلام عشقم

راه افتادیم سمت مطب دکتر. رسیدیم و رفیتیم داخل یکم منتظر موندیم تا نوبتمون بشه، منشی اسممو صدا کرد و گفت برم داخل اتاق دکتر، دکتر: سلام ا/ت خانم. ا/ت: سلام خانم دکتر. دکتر: بیا رو تخت دراز بکش سنوگرافی رو شروع کنیم، رفتم رو تخت ددراز کشیدم و تیشرتمو زدم بالا، جیهوپ کنارم رو صندلی نشست و دستمو گرفت.

.......... دکتر: پسرتون کاملا سالمه خداروشکر خوبم رشد کرده اشک تو چشمای جیهوپ جمع شده بود و کم مونده بود گریه کنه دستمو کشیدم رو صورتش و نگاهش سمت من برگشت، بهش لبخند زدم جیهوپم بهم لبخند زد، سنوگرافی تموم شد، از اتاق دکتر بیرون اومدیم و خداحافظی کردیم. جیهوپ منو رسوند خونه از ماشین پیاده شدم، جیهوپ: عشقم من تو کمپانی کار دارم امروز با پسرا تمرین داریم، قول میدم خودمو برای شام برسونم، باشه ای گفتمو خداحافظی کردم، وارد خونه شدم، یونا: سلام خانم ات: سلام یونا یونا: حال شازده کوچولو چطوره ات: دکتر گفت حالش خوبه و خوب رشد کرده یونا: خدارو شکر ات: یونا واسم شیر توت فرنگی درست کن اووووم خیلی هوس کردم...

............. رتتلر

پایان برای پارت بعد حمایت کنید