
خب سلام اسم این قسمت : زندگی تازه برای لنا ویل. و راستی من احتمالا چند روزی نیستم و این پارت ۵ صفحه بیشتر نیست و بیشتر باید چیز بگم و تو نتیجه یچیزی پرسیدم که خواهشا جواب دید و صادقانه بگین
لیا و لنا به کوچه دیاگون میروند . لنا : چرا اینجا اینقدر خالیه ؟. لیا : چون مدرسه شروع شده ولی بخاطر چوبدستی اومدیم وگرنه بقیه اشو سفارش میدادیم ، خب بریم گرینگوتز . لنا : کجا ؟. لیا : بانک جادوگرها . بقیه راه را لیا از دنیای جادوگری میگوید و لنا گوش میدهد . لنا : میشه پیش مامانم هم بریم . لیا : باشه البته . بریم لیا از گرینگوتز پول میگیرد و می اید . انها پیش اقای الیوندر میروند . الیویندر : بزار ببینم تو لیا دامبلدوری درسته ؟. لیا : بله . الیویندر : چوبت شکسته ؟. لیا : نه ما برای لنا ویل چوب میخوایم الیویندر : بله البته . چند تا چوب اورد تا بالاخره یه چوب بهش خورد . الیویندر : اوه چوب البرت ویل . لنا : یعنی همونه . الیویندر : بله همون . ( از زبون لیا ) ما پول چوبدست دادیم و رفتیم کتاب و ردا هارو خریدیم و همه چیزو که گرفتیم یه دروازه باز کردم ورفتیم پیش مادر لنا
. لیا : نه ما برای لنا ویل چوب میخوایم الیویندر : بله البته . چند تا چوب اورد تا بالاخره یه چوب بهش خورد . الیویندر : اوه چوب البرت ویل . لنا : یعنی همونه . الیویندر : بله همون . ( از زبون لیا ) ما پول چوبدست دادیم و رفتیم کتاب و ردا هارو خریدیم و همه چیزو که گرفتیم یه دروازه باز کردم ورفتیم پیش مادر لنا.لنا : سلام مامان . لیا : سلام ماری . ماری: اینا چیه ، تو فهمیدی جادوگری لنا. لنا : بله مامان میشه برم ؟. ماری : باشه برو وسایلت رو جمع کن . لنا که رفت ماری اومد پیشم و گفت : مواظب دخترم باش خواهش میکنم مواظب لنا باش . گفتم : حتما ماری حتما قول میدم برات ازش نامه بنویسم . ماری خیالش راحت شد و لنام از مادرش خداحافظی کردیم و رفتیم هاگوارتز
خداحافظی کردرم ورفتیم هاگوارتز بابابزرگ به هرمیون گفته بود پس خیالم راحت بود از لنا خداحافظی کردم ورفتم تو سرسرا هری وسوروس بودن ولی هرمیون نه اونا هم گفتن رفته کتابخونه بابابزرگ بالاخره اومد و کلاه دستش بود لنا هم کنارش بود بابابزرگ گفت : ایشون لنا ویل هستن از نواده البرت ویل . بعد کلاه گذاشت رو سرش . کلاه : ریونکلاو نه نه نه گریفیندور . همه مون دست زدیم لنا سریع با هری و سوروس دوست شد بعد از شام رفتیم برج همه سریع رفتن خوابیدن من و لنا هم داشتیم میرفتیم اتاق هرمیون معذرت خواهی کرد که نبوده و شروع به درس دادن به لنا کرد بعد که خوابیدن من رفتم سالن عمومی هری و سوروس منتظرم بودن
همین که لیا امد هری بلند شد ورفت . سوروس و لیا رو به اتیش نشستن رو زمین میخواستم بپرسم چرا حالش خوب نبوده دیدم یه نامه از مامان مچاله شده رو زمین هست فهمیدم چی شده ولی گفتم . لیا : چیشده با یک نامه هرمیون این شکلی نمیشه . سوروس : هیچی . لیا با چشمان نسکافه ای اش به سوروس نگاه کرد انگار داشت از اون حرف میکشید سوروس با دیدن چشمای لیا گفت : فقط بلدی با چشمات به ادم زور بگی . چشمان لیا تنگ تر شدن . سوروس : خیله خوب ببین مارتا نامه داده که تموم نامه هایی که بهتون میده با جغد خودشه پس شماها نامه هاشو نمی خونید و مطمئنه کار توئه پس یه نامه داده بهت بد و بیراه گفته و گفته ارزو میکنه . لیا : من هیچوقت دخترش نبودم درسته . سوروس : اره . لیا : پس میفهمه دل به دل راه داره . و سریع دروازه ای باز کرد و رفت .
خوب من برگشتم رفتم ویلا یه نامه نوشتم گذاشتم رو میز خب فردا صبح اولین کلاس لنا بود درس معجون ها لنا هوش فوق العاده ای داره اونروز من وهرمیون ولنا معجون ۱ ساعته نیم ساعته درست کردیم . تو درس افسون لنا ۳۰ امتیاز گرفت تو دفاع ۳۰ تا تو کلاس هاگریدم ۴۰ امتیاز تازه هاگریدم باهاش دوست شده و شب لنا گفت : میدونید ای یک شروع تازه برای لنا ویل هست
خب می رسیم به نکات . ۱_ من احساسی نیستم . بنده اصلا احساسی نیستم مثلا تولد پسر عموم ۳۱ مرداد بود بعد همه داشتن می خندیدن بعد من کاملا عادی بودم حتی یه لبخندم نزدم حالا هی مامانم میگفت بخند من نمی تونستم یا ۱ سال ۵_ ۶ ماه پیش مادربزرگ مادری یعنی مادر مامانم فوت کرد یعنی ۱۰ فروردین یعنی لازم به ذکر هست گند خورد به عیدمون 😐 امسالم چون سال اول بود بازم گند خورد یعنی من تو این دوسال این بودم 😑😶 بعد روز سوم مادر بزرگم من بالاخره رفتم سر خاک بعد مادر بزرگم سرطان خون داشت و خودش نمیدونست بعد از اونجایی که من اولین نوه مرحوم بودم باید میرفتم بعد جالب اینجاست همه داشتن گریه میکردن من عین پیراشکی زل زده بودم به خاک بعد تمام فامیل های زن مامانم در عین اینکه گریه میکردن زل زده بودن به من تا ببین چیکار میکنم بعد من اون وسط خندم گرفته بود اصلا یه وضعی بود پس در نتیجه بنده احساسی نیستم ونمیتونم داستان احساسی بنویسم دلیل پرش داستان عشق دوست داشتنی هم همین بود اون یه داستان احساسی و با روحیه من جور در نمیاد پس اگه جای احساسی گند زدم بگین باید چی کار میکردم لطفا
۲_ شخصیت های من بی عیب و نقص نیستن . خب همه مون میدونیم شخصیت های من عوض شدن مثلا مارتای مهربون وبی ازار داره دختره خودش داره زجر میده و بهش میگه ارزو میکنم هیچ وقت دخترم نبودی یا رایان برونگرا و شیطون وشر شده یکی که تمام تلاشش برای اینکه پیش خانواده اش باهم باشن یا .... لیا وسوروس هم بی عیب و نقص نیستن ادمای قدرتمندی هستن اما ضعف های بزرگ و کوچیکی دارن مثلا سوروس از اینکه وقتی اسمشو میگه سریع با خانوادش اونو سند میزنن زجر میکشه یا وقتی بهش میگن تو مثل برادرتی اصلا این شکلی نیست سیریوس یه ادم احمق ، کله شق ، وفادار ، شر و شیطونه و مهربونه ، ولی سوروس یه ادم وفادار ، مغرور ، درونگرا ، باهوش ، شجاع هست و همیشه پشت دوستاش و هری بوده وهست . یا لیا یه ادم مغرور، وفادار ، باهوش ، شجاع ، جدی ومنطقی ... هست نه مثل رایان شیطون نه مثل مارتای قدیم مهربون و بی ازار ، از خاندان ریونکلاو و گریفندور بوده هلنا ریونکلاو یه خواهر داشته به اسم سلنا و اون با پسر گودیک گریفندور ازدواج میکنه و لیا نواده اون دوتا هست و میتونه دروازه باز کنه چه تو هاگوارتز چه تو هر جای دیگه یکی از ضعف های دیگه لیا خانواده اش هست . لیا عاشق هرمیون هست و از مادرش متنفره پس این دو نفر ادمای بی عیب و نقصی نیستن
خب ۱ هفته دیگه مهر میشه و مدرسه ها شروع میشه من کلاس ششم میرم و امتحان نهایی دارم ای تو روحش هر کی این امتحان رو شرط کرده بعد فردا کتابام میاد تازه باید ریاضی ، علوم ، و مطالعات اجتماعی پنجم رو هم بخونم و ازش جزوه بنویسم اخه من چه میدونم اهرم به چه درد میخوره حالا باز خوبه شاگرد اول مدرسه ام 😐😐 یا اخه به من چه قوه قضایی و مجریه و مقننه به چه درد میخوره یا از طرف دریای خزر کدام بندر نزدیک ؟بندر ترکمن یا بندر امیر اباد ؟حالا خوبه کیپ هم هستن دو دقیقه باهم فرق دارن 😐 بعد من نوشته بودم بندر ترکمن داده بود خیلی خوب با ارفاق در هر حال تا شروع مدرسه نیستم خب خداحافظ راستی اگه کامنت هاتون دیر جواب دادم یا پارت هارو دیر گذاشتم خودتون من رو ببخشین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)