
سلام این پارت کوتاه ولی پر از اطلاعات هست در ضمن تو نتیجه هم داستان نوشته شده و احتمالا کلا از زبون لیا باشه
از زبون راوی ) هری به سمت دفتر دامبلدور رفت در زد . هری : اممم ببخشید پرفسور دامبلدور درسته دیر امدم اما مهم بود ولی مگه شما نباید دورهمی خانوادگی دامبلدور باشین ؟. دامبلدور : منتظر تو بودم هری . هری : اگه من باید میومدم سوروس بیدارم میکرد مگه نه ؟. دامبلدور : البته ولی همینطور که میدونی اونا همه چیز بهت میگن چرا ما نریم و همه چی بی کم کاست بشنویم . هری دست دامبلدور میگیره و غیب میشوند دامبلدور در خانه ای را میزند . اریانا : بابا ... هری ... بیاین تو . لیا داشت حرف میزد که بادیدن هری میگوید : هری تو .. مگه نگفتی افسون خواب اجرا کردی سوروس . هری : من بیدار بودم لیا . دامبلدور : خب شروع کن لیا
از زبون لیا ) گفتم : بله حتما خب دورهمی خانواده دامبلدور از کودکی پدربزرگم اغاز شد اونموقع که با برادر و خواهرش بازی میکردن و حرف میزدن و... اسمش رو گذاشتن دورهمی خانواده دامبلدور بعد ها که بزرگ شد دورهمی به دست خانواده اش افتاد اونها دورهمی میگرفتن و تصمیم گیری میکردن حالا دوباره این دورهمی برگذار شده چون نه تنها هاگوارتز بلکه دنیا در خطره علامت شوم توی جام جهانی ، برگزاری دوباره مسابقه سه جادوگر ، در امدن اسم هری وسوروس از جام ، و خیلی چیزای دیگه اینها با برنامه اتفاق افتاده و احتمالا ، هرمیون تو اینجا . هرمیون : بیدار شدم و فهمیدم من میخوام باشم . گفتم : باشه ، خب احتمالا وزارت خونه توش دست داره . کتی : یعنی میگی وزارت خونه میدونه درسته ؟. من گفتم : اره اما کورنلیوس فاج بیخبره من حدسم روی بارتیموس کراوچ هست . کیتی : اما اون خیلی کارا علیه جادو سیاه کرده لیا من روش تحقیق کردم . گفتم : میدونم نابغه جونم اما شاید کاراش ارادی نیست یعنی یچیزی مثل طلسم فرمان . دامبلدور : نظریه منطقی هست نظرت چیه مینروا . مینروا : اره البوس و مرگ همسر و پسرش ضربه بدی وارد کرد بهش اما مرگخواران زیادی باقی نموندن . لیا : هری خواب دید ورمتیل و بارتی کراوچ پسر پیش اون دیوانه ( ولدی منظورشه) بودن بعد زدن سرایدار رو کشتن من بعد از رسیدن نامه تغییر قیافه دادم ( گریم ) و از دروازه ای به اونجا رفتم تحقیق کردم فهمیدم اونجا خانه ریدل ها بود و سرایدار سال ها پیش به خاطر متهم بودن به قتل اونها بد نام شده بود ، خب ریدل با اسم تام ریدل همخوانی داره اتفاقا یکی از اون ۳ نفر خانواده ریدل اسمش تام ریدل و فهمیدم تحقیقات پلیس مشنگی به این بود که اونها میخواستن باهم بمیرن خب این اتفاق جادویی بود طلسم مرگه مشخصه درسته اما اونها مشنگ بودن پس سنی که به قتل رسیدن با سن ولدرموت مقایسه و ... و فهمیدم اونها تو ۱۶ سالگی تام ریدل مردن همون سنی که دفتر خاطرات یه تسخیر شونده شد ( اونها نمیدونن دفتر هوکراکس بوده )
رایان : پس یعنی ولدرموت داره برمیگرده . گفتم : دقیقا حالا از همه تون میخوام چند تا کار بکنید و بعد یکی یکی برید . همه: باشه لیا حتما . گفتم : بابا بزرگ ومامان بزرگ شما امنیت هاگوارتز بیشتر کنید . مامان بزرگ اینا سر تکون دادن بعد غیب شدن .لیا: بچه ها ما تو هاگوارتز محافظیم فهمیدین . بچه ها: بله لیا . لیا: مارسل وهانسل اریانا و دایانا حواستون به کار اگاه ها باشه . اریانا دایانا و هانسل و مارسل : باشه بعد غیب شدن . لیا : ایان و دایان ادا و جینا وزارت خونه باشما . اونها هم غیب شدن لیا: بابا ریموس سیریوس شما برید جنگل و....( از قصد نمیگم ) فهمیدین روز مرحله دوم. و اونها هم رفتن ما خونه تمیز کردیم دروازه باز کردم و رفتن
کتی : لیا ما پشتتیم . لیا : برید بخوابید ساعت ۴ صبحه 🙂. همه رفتن چهارگانه طلایی هم فتادن روی مبل . هری : لیا تو وقعا قوی هستی . لیا : ممنون هری ممنون بچه ها . همه لبخند زدن و دست همو گرفتن . هری : ببینم ما ۴ ساله دوستیم چرا یه علامت یا پیمانی نداریم . لیا : من یه نقاشی کشیدم فکر کنم خوب باشه . سوروس : من میگم این کار هارو نکنیم چون دوستیمون خراب میشه بیاین فقط تا اخر با هم بشیم . لیا : قبوله .
بعد همه مون رفتیم سرسرا بعد رفتیم سر کلاس معجون سازی که مالفوی امد به هری متلک انداخت و کاری که نباید میشد شد : پرتو هری به گویل و پرتوی مالفوی به هرمیون خورد . لیا : هر..می..ون ...هرمیون تو خوبی ؟. هرمیون با درد بلند شد . اسنیپ : این سر وصدا برای چی هست ؟ . مالفوی : اقا پاتر به من حمله کرد و گویل طلسم کرد. اسنیپ : گویل برو درمانگاه . هری : مالفوی هرمیون رو طلسم کرد . دندان های هرمیون تا یقه ردایش بلند شده بود پانسی قهقه میزد . اسنیپ : به نظرم هیچیش نشده . هرمیون از درد ناله ای کرد و رفت خشمی که لیا را سرتاسر پر کرده بود فواران کرد ناگهان چوبش را در اورد پانسی را چند متر انطرف تر پرت کرد . اسنیپ : ۴۰ امتیاز کم میشه . ناگهان لیا فریاد زد : چطوری دامبلدور میخواد بهت دفاع در برابر جادوی سیاه رو بده تدریس کنی وقتی حتی انقدر عوضی ای که کسی که درد میکشه و میتونه درمانش کنی ولی نمیکنی تو ادمی ؟؟؟ تو اصلا میدونی انسانیت چیه برای گروهت که نه بلکه برای هاگوارتز و تموم کسایی که تو بهشون درس دادی متاسفم سوروس اسنیپ . و دوید ورفت هری و سوروس دنبالش دویدن . ناگهان اسنیپ یاد لیلی افتاد یاد وقتایی که عصبی میشد یاد داد زدن هایش وقتی با چشمای سبز بادومی اش به اسنیپ خیره میشد . میخواست گریه کند میخواست بغض اش را بشکند اما بعد از چند دقیقه با صدای بی احساس تر از همیشه گفت : برین تو دخمه
لیا به دنبال خواهرش رفت پیداش کرد و اونو به درمانگاه برد . خانم پامفری: اوه خدای من این نفرین بدی هست حداقل یک دو روزی اینجا میمونی . از طرفی گویل ناله میکرد . پامفری : اقای مالفوی میتونی دوستت رو ببری . مالفوی : بریم . ناگهان هری و سوروس وارد شدن . پامفری: اوه پس سه همراه بیمار جور شد . لیا : نه اونا میرن من میمونم . با نگاهی به هری و سوروس انها را بیرون کرد . دراکو یواشکی چند بار به درمانگاه رفت . لیا همان جا بود انگار زندگی اش به خواهرش بستگی دارد او نمیخوست اینطوری بشه فقط میخواست حرصش را خالی کند هر بار با عصبی از درمانگاه بیرون میرفت. ( ۲ روز بعد ) پامفری : هرمیون تو میتونی بری ولی لیا تو نه . لیا : چرا ؟؟؟ . پامفری: از ۲ روز پیش خواب درست حسابی نداشتی نمیتونی ، اهای کجا میری . لیا رفته بود چیزای مهمتری از خواب بود که انتظارش را میکشید انتظار همه شان را انتظار چهار دوست جدا نشدنی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پس منتظرم
عالی بود آجی😚
ممنون اجی راستی پارت بعد شاهدخت نمیاد ؟
❤❤
شاهدخت؟آره پارت بعدی هست و از این فصل به بعد تقریبا راجب گذشته اشه
ولی اگه منظورت پارت بعدیه که فردا مینویسمش