10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Violet انتشار: 3 سال پیش 650 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام... پارت ۱۴🌺
با تته پته لب زد: لـ... لو.. کا،،
لوکا به ماری که دستش و محکم گرفته بود توجه نکرد..
و دستش از تو دستش بیرون کشید
با تک خنده ای آغوشش و باز کرد و به طرف آقای آگرست رفت..
نرم و آروم بغلش کرد، اما اون خشک شده بود و نمی تونست حرکتی بکنه،،
بعد چند مین وقتی به خودش اومد، با کف دو تا دستاش به شدت رو سینه اش کوبید..
چون این کارش یدفعه ای بود لوکا ۲ قدم به عقب رفت..
بهت زده به اون دو تا نگاه می کرد
انگار وضعشون زیاد اسفناک بود
اروم کنار ماری ایستادم و آهسته زیر گوشش گفتم: ماری میگم این دو تا چشونه؟
ماری با ترس لبش و گزید و گفت: هیسس اروم مرینت.. بعدن برات توضیح میدم
جوری که ماری با ترس اینو ادا کرد
تصمیم گرفتم، بی خیال فضولی بشم، چون هر چی باشه جونم با ارزش تره..
ساکت مثل یه بچه خوب سرجام ایستادم..
(آدرین)
به قدری عصبی بودم که اگه صدای نفس کشیدن یه نفر و می شنیدم زنده اش نمی زاشتم..
می دونستم صورتم از شدت حرص و عصبانیت سرخ، سرخ شده بود..
انگشت اشاره ام و به نشونه تهدید جلوی لوکا گرفتم و فریاد کشیدم: همین الان گم میشی میری بیرون..
لوکا ناباور یه قدم جلوتر اومد که سریع داد زدم: جلو نیا،،
از ترس سرجاش خشک شد با لبای لرزون گفت: آدرین.. تو.. تو چرا با من اینجوری حرف میزنی
نیشخندی زدم و تلخ گفتم: ببین لوکا.. خودتو نزن به اون راه خودت خوب میدونی چرا این رفتار باهات میکنم،،
لوکا اخم غلیظی کرد و داد زد: آدرین.. میدونم منظورت چیه!... اما خودت میدونی که من هیچ نقشی نداشتم،،
چند قدم بهش نزدیک تر شدم و با دستم به سینه اش زدم و گفتم: هه... داری جوک میگی نه!.. اون تو نبودی که به بهترین رفیقت نارو زدی..
لوکا دستم و گرفت. و با لحن ارومی گفت: به کی قسم بخورم که بهت نارو نزدم،،
دستم و محکم از تو دستش بیرون کشیدم و با تاسف سرم تکون دادم: ابی که ریخت رو نمیشه جمعش کرد داداش..
با دستم اشاره به در خروجی کردم و ادامه دادم: به حورمت روزای قدیم میزارم بری.... زود باش برو
لوکا نگاهی غمگینی برای آخرین بار بهم انداخت و گفت: شاید تو از دوستیمون دست کشیدی ولی من بازم تلاش میکنم،،
و خیلی زود از شرکت بیرون رفت..
کلافه چنگی به موهای پریشونم زدم..
برام سخت بود با بهترین دوست و رفیقم اینقدر بد حرف بزنم..
ولی هیچ وقت اون روز درد اور و فراموش نمیکنم..
با دندونای کلید شده به سمت منشی برگشتم و داد زدم: چرا گذاشتی وارد شرکت بشه؟
آب دهنش و پر سر و صدا قورت داد و با صدای ضعیفی گفت: اقا.. به خدا.. همین الان فهمیدم،،
اینبار و نمی تونستم از گناهش بگذرم..
سرم و با تمسخر تکون داد و گفتم: خیلی خب... حالا که اینطور شد باید بگم از همین الان اخراجید
خودش و دوپن چنگ از شدت تعجب چشماشون چهار تا شد..
منشی بدبخت از فلاکت رو زمین زانو زد. و با التماس گفت: آقای آگرست این کارو با من نکنید..
بی توجه رو برگردونم و بی رحم گفتم: من هیچ وقت کسی رو نمی بخشم،،
هنوز قدم اول برنداشته بودم
که صدای داد دوپن چنگ بلند شد: آقتی آگرست چطور می تونید یه ادم بی گناه و به خاطر خصومت خودتون محاکمه کنید هااا،،
سرم کمی به قبل کج کردم و با پوزخند عمیقی نیم نگاهی بهش که با اخم و تخم به من نگاه می کرد کردم و لب زدم: من میتونم هر کاری دلم خواست بکنم چون رییس این شرکتم... فردا هم یه منشی جدید میارم... در ضمن بهتر هر چه زودتر از شرکت بیرون برید،،
و اشاره به بیرون کردم..
دوپن چنگ نیشخندی زد و دست ماری و گرفت و خیلی سریع قبل از اینکه من حرفی بزنم بیرون رفتن
از شرکت بیرون زدم و در و قفل کردم و کلیدشم به نگهبان دادم
هوا کاملا تاریک بود، دلم برعکس روز های قبل، قدم زدن تو خیابون های پاریس و می خواست..
با قدم های کوچیک و اروم به سمت عمارت یا همون خونه می رفتم..
اینقدر حواسم پرت بود که تو خاطرات گذشتم غرق شدم..
زمانی که با لوکا بهترین دوستم، هر شب تو کافه ها ول می چرخیدیم و خوش می گذروندیم..
تا اینکه یه روز به پیشنهاد پدرم با اون روبه رو شدم،،
من عاشقش شدم. حتی حاضر بودم براش جونمم فدا کنم ولی اون منو پس زد با بدترین حالت ممکن،،
فلش بک (یه سال پیش)
امروز مثل همیشه قرار بود ببینمش، بازم صدای دلنشین و بشنوم و غرق لذت بشم..
به گفته ناتالی که مثل مادرم دوسش دارم، قرار شد که یه کادوی عالی براش بگیرم،،
بعد تحویل بسته کادو پیچ شده به سمت بهترین رستوران پاریس، به راه افتادم..
سوار ماشین شخصیم شدم. و به راننده اشاره کردم راه بیفته..
دل تو دلم نبود ببینمش، حدود ۱ هفته ندیده بودمش، اونم بخاطر پروژه ای بود که تو یه شهر دیگه داشتم،،
بلاخره به محل مورد نظر رسیدم، از ماشین پیاده شدم..
نفس عمیقی کشیدم و به راه افتادم..
هنوز به در اصلی نرسیده بودم که از پشت شیشه رستوران دیدمش
مثل همیشه نجیب و خانومانه رو صندلی نشسته بود و منتظره من بود..
با لبخند پهنی نگاش میکرد
که با نشستن کسی روبه روش، لبخند رو لبم خشک شد..
چشمام و ریز کردم و با دقت نگاش کردم
اون... اونکه لوکاعه،،
لبخند دندون نمایی زدم و به خیال اینکه اونم مثل یه دوست اومده که کمکم کنه خودم و قانع کردم..
ولی با اتفاقی که چند لحظه بعد افتاد...
دستام از شدت ناباوری بی حس شد و کادوم محکم رو زمین افتاد
(زمان حال)
از رو پیشونیم شرشر عرق می ریخت
هر دو تا دستام و کنار سرم گذاشتم و با تکون دادن سرم سعی می کردم تمام خاطرات تلخ اون روز و فراموش کنم...
اماا هنوز صداش تو گوشم زنگ میزد: ازت متنفرم آدرین.... مـتـنـفـر می فهمی؟.. د بفهم من هیچ وقت عاشقت نبودم،،
از بیچارگیم کنار دیوار نشستم و یه دل سیر شروع به گریه کردن کردم
حداقل اینجا کسی نیست که بخاطرش نتونم خودم و خالی کنم..
با صدای ارومی زمزمه کردم: دست از سرم بردار
(مرینت)
کلافه دستم و زیر چونم گذاشتم و با لب و لوچه آویزون به ماری که وسط اتاقم مثل پیر زنا نشسته بود و اگرست و لعنت و نفرین می کرد خیره شدم..
ماری: خدا بگم چیکارت کنه... پسره ی بی ریخت اخه مردک من چیکارت کردم.. منه به این نازی،،
پوفی کشیدم و نیم نگاهی به ساعت انداختم ساعت حدودا نزدیکای ۱ شب بود و این بشر یه بند داره گریه میکنه..
تنها کاریم که من میتونم انجام بدم اینه که مثل منگلا بهش زل بزنم و حتی یه کلمم حرف نزنم..
و از لحاضی انقدر خسته بودم که حال تکون دادن دهنمم نداشتم
بلاخره لبام. باز کرد و زر زدم: ماری.. عزیزم بیا بخواب فردا وقت داری نفرینش کنه،،
ماری از حرکت ایستاد و چشم قوره ای بهم رفت و داد زد: اره، دیگه تو کی غمی نداری ولی من بدبخت اخراج شدم،،
رو تخت به پشت دراز کشیدم و دستامم زیر سرم گذاشتم و گفتم: گریه نکن خواهرم.. من یه فکری میکنم
ذوق زده از سرجاش بلند شد و کنارم رو تخت ایستاد و گفت: جان من راست میگی مری جونم؟
سرم به طرفش چرخوندم و نگاهی به صورت ذوق زده و خوشحالش کردم
اگه واقعیت و بگم فقط اون حرف از دهنم در رفت ولی وقتی اینجوری میبینمش دلم نمیاد دلش و بشکنم،،
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم: اره.. یه نقشه توپ،،
ماری: خب نقشه ات و توضیح بده ببینم!
ای خدا چه گیری داده..
رو تخت نشستم و با کمی فکر کردن گفتم: امم چیزه خب ببین... اها اگرست گفت فردا یه منشی و جدید میاره،،
ماری با یه ابروی بالا رفته پرسید: خب چه ربطی داشت،،
دستی به شونه اش زدم و با لحن لاتی گفتم: د همین دیگه اجی.... ما فردا یه کاری میکنیم از اومدنش پشیمون بشه..
با لبخند دندون نمایی گفت: بگو بینم چه نقشه ای داری کلک،،
من: هنوز مرینت دوپن چنگ نشناختی فردا میبینی!
با لبخند بدجنسی گفتم: بزن قدش..
هه فردا معلوم نیست چه بلایی سر اون منشی بدبخت میاد....
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
دیگه عشق سخته رو نمیزاری
عمو جان حتا خرم فهمید کاگامیه
اوهوم.. خب تو زرنگی دیگه
ممنون 👈 👉 اینه درست گفتمش 👏👏👏 آفرین به من آفرین به تو آفرین به همه... همه با هم دست جیغ سوت درست حدس زدم احم احم خرم درست فهمید کاگامیه
عالی بود
اممم فک کنم لایلا یا کاگامی باشه
یا
اممم
کلویی؟!
میسی اجی💖
آفرین یکی از این هاست 🌺🌺
عالی بود آجی 🌌💙
میسی آجی🌺🌺😍
عالی بود
پارت بعدی رو زود بزار
مرسی ❤️ ❤️
مرسی عزیزم 💖
چشم حتما 👍🌺
مثل همیشه عالی و بی نظیر بود آجی دورت بگردم من چون کارتونشو ندیدم بجز دو سه قسمت فقط آدرین و مرینت و میشناسم و دوستشون دارم،،،،بخاطر همین نمیشناسم شخصیت هارو که حدس بزنم کیه.....🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹❤❤❤❤❤💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💜💜💜💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
مرسی آجی جونم 😍💖
مهم نیست آجی ☺️💓
عالی بود
مرسی عزیزم 💓