
سلام اینم از پارت ۹
ساسکه:ممنون!شیماری یک گاز از اونیگیری میزند!شیماری:به به چه طمعی !ساسکه:خوشمزس نه ؟😉شیماری:خیلی!ساسکه :حالا دنبالم بیا تا مکان مورد علاقه ی من رو ببینی!😇شیماری:wow😵اینجا چقدر خوشگله !فقط ستاره ها رو باش که تو آسمون میدرخشن اونم وسط تاریکی جنگل 😆ساسکه!میدونستی خوش سلیقه ای!😁ساسکه:نه والا😂شیماری:خب که اینطور اینجا مکان فوق العاده تی برای آرامش هست !ساسکه:اینجا در واقع مکان مورد علاقه ی برادرم بود!
شیماری:برادرت؟ساسکه :بله برادرم ایتاچی!😟شیماری:ایتاچی اوچیها یکی از الگو های من بوده؟من همیشه اون رو به عنوان یک شینوبی کامل قبول داشتم!☺ساسکه:که اینطور!شیماری:ساسکه!میتونم بپرسم هدفت تو زندگی چیه؟😄ساسکه:هدفم!😧ساسکه سرش گیج میره حس میکنه دنیا سیاه شده چشاش سیاهی میبینه!و دوباره تکرار میکنه:هدفم!من دیگه نمیدونم هدفم چیه!😢شیماری:چ عجیب حالا هدف قبلی ات چی بوده؟😰ساسکه:اینکه ایتاچی رو بکشم !به خاطر قتل عام خاندان ام
ولی بعد فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم😨حالا هدف تو چیه؟😮شیماری:من دوس دارم خاندان ام رو سربلند کنم مخصوصا برادر تاتورو رو!😍ساسکه:تو هم برادر داری؟😋😎شیماری:بهتره بگم داشتم !😖😔ساسکه:مگه چی شد!😶شیماری:من دوتا برادر داشتم به اسم های تسوکه و تاتورو!تسوکه از من بزرگتر و تاتورو کوچک تر!یک روز وقتی تسوکه برگشت!مثل همیشه نبود 😞اون یکم تغییر کرده بود!ساسکه:چجور تغییری😮شیماری:رفتارش عجیب بودن!شب که شد همه خوابیدن که اون اتفاق افتاد.تسوکه رفته بود بالای سر تاتورو و اون رو به شدت مجروح کرد.تسوکه خودش نبود تحت تاثیر یک
گنجوتسو قوی بود!ولی برادر تاتورو تسوکه رو قبل مرگش مهر کرد .و بعد دوتا داداش هام رو از دست دادم!😥😥ساسکه:چقدر غم انگیز!شیماری:بله همینطوره 😢ساسکه:ساعت چنده فک کنم دیر وقته!شیماری:وای نه ساعت کی شد ۱۱!ساسکه:بدو من برسونمت!شیماری:مگه خونت نزدیک ناروتو نی!ساسکه:نه 😇۲ کوچه با خونه تو فاصله داره!😉شیماری:واقعا !ساسکه :بله!هر وقت به یک شنونده خوب نیاز داشتی بیا با من صحبت کن!من شونده خوبی هستم!😆
در مغز ساسکه:بهتر از این نمیشه کلی اطلاعات و بازم اطلاعات میتونم بدست بیارم عالی شد !🙌در مغز شیماری:بهتر از این نمیشه!🙆🙆شیماری:بعید میدونم شنونده خوبی باشی!😏ساسکه:پس تمام مدت کی داشت گوش میداد!مطمئنا دیوار نبوده!😑شیماری:البته که نه فقط باهات شوخی کردم😈بالاخره رسیدن دم در خونه شیماری!شیماری:ساسکه!ممنون بابت امشب بهم خوش گذشت☺ساسکه:باشه باشه من دیگه برم خداحافظ
شیماری زمزمه میکند:😒چه مغرور!شیماری لباس هاش رو عوض میکنه!شیماری:خب دیگه وقته خواب! ساعت ۱۲ ظهر:شیماری از خواب بلند میشود😨شیماری:ام ساعت چنده ؟چشمش به ساعت میوفته شیماری :وات ؟ساعت چرا اینقدر دیره من یادم نبود امروز با دخترا باید بری بیرون !وای باید حاضر شم😰😰شیماری :صورتش رو میشورع یک لباس کرت آبی رنگ میپوشه و شیماری:خیلی برای صبحانه خوردن دیر وقته بهتره برم بیرون ناهار بخورم !...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود😍
ممنون