
برو بخون😃😃
مرینت:ادوارد من حاضرم بمیرم ولی زنه تو نشم هیچ وقت و بلند شدم رفتم که ادوارد:مرینت گفت حاضره بمیره ولی زنه من نشه و بلند شد رفت که من دستشو گرفتم گفتم به زبون خوش بهت گفتم ولی قبول نکردی مجبورم کردی دست به کاری بزنم که دلم نمیخواد مرینت:دستمو با خشم از تو دستش کشیدم و گفتم هیچ کاری نمیتونی بکنی بهت اجازه نمیدم😠 و از اونجا زدم بیرون و رفتم طرف خونمون براش نقشه داشتم..............(شب)مرینت:حالم بد بود همش گریه میکردم نمیتونستم دوریشو تحمل کنم😭😭بلند شدم با گریه رفتم بیرون و به سمت همون جایی که همیشه میدیدمش رفتم تا شاید بازم ببینمش😢😢.......مرینت: رسیدم اونجا ولی اثری ازش نبود رفتم تو کشتی خودم رفتم لب کشتی گریم شدید بود جیغ زدم من بدون تو نمیتونمممم چنان داد زدم که سرم گیج رفت و چون لب کشتی بودم افتادم تو اب هیچ تلاشی نکردم خودمو از اب بکشم بیرون چون زندگی بدون ادرین برام فرقی با مرگ نداشت
ادرین:شب بود دلم برای مرینت تنگ شده بود ولی نباید میرفتم پیشش دوست ندارم اسیب ببینه کنار رود سن نشسته بودم که صدای گریه های شدید یه نفر اومد رفتم سمت صدا از دور دیدم مرینته قایم شدم دیدم رفت لبه کشتی جیغ زد من بدون تو نمیتونم و بعدش سرش گیج رفت و افتاد تو اب سریع رفتم سمتش نیومد بالا پریدم تو اب مرینت پشتش به من بود منو نمیدید رفتم سمتش کمرشو گرفتم و حلش دادم بالای اب و خودمم برای اینکه نبینتم از پشت سرش از اب رفتم بیرون و سریع از اونجا دور شدم.......مرینت:تو اب چشمامو بستم و منتظر مرگم شدم حس کردم یه نفر کمرمو گرفت و حلم داد بالای اب برگشتم نگاش کردم صورتشو ندیدم ولی یه گردنبند پسرونه گردنش بود دقت که کردم چیییی 😨 اون گردنبند ادرینه یعنی خودشه؟؟ رفتم بالا تو کشتی خود ادرین بود مطمئنم خودش بود هر چی نگاه کردم ندیدمش هوا دیگه داشت سرد میشد منم سردم بود با نامیدی و غم زیاد به سمت خونمون حرکت کردم 😢😢ادرین:فک کنم مرینت فهمید که من بودم نجاتش دادم داشت نگاه میکرد که منو پیدا کنه ولی نتونست و رفت زمزمه کردم گفتم منو ببخش مرینت به خاطر خودته😢
(دو سال بعد)(دو تا نکته:اول اینکه ادرین الان ۲۴ سالشه و مرینت و ادوارد ۲۳ سالشونه دوم اینکه گفتم دو سال بعد یعنی الان ادرین درسش تموم شده و سر کاره ولی چون مرینت یک سال از ادرین کوچیک تره یک سال دیگه از درسش مونده ادواردم همینجور)از زبان ادرین: درسم تموم شده بود تو یه شرکت تهیه پوشاک ورزشی با یه برند جهانی مشغول به کار شدم و من بخش مدیریت تولیداتشون رو بر عهده گرفته بودم این شرکت مال یه مرد با برادر زادش بود که مرده اسمش اندرو استیون بود سنش بالا بود بیماری قلبی هم داشت ازدواج نکرده بود یه برادر داشته که تو تصادف مرده و اندرو از بچه برادرش که دختر بود ازش مراقبت میکرد اسم دخترش لوسی استیون بود چند سال بود مرینتو فقط از دور میدیدم😢
مرینت: دو سال بود از ادرین خبر نداشتم خیلی تو فکرش بودم یک سال دیگه از درسم مونده بود ولی بابام تصمیم گرفت که منو برای مدیریت شرکت اماده کنه ادواردم خیلی دورو بَرم می پلکید بدون ادرین انگار یه تیکه از وجودم نبود هر شب میرفتم همون جایی که اولین بار دیدمش میگفتن از اونجا استعفا داده ولی من بازم تنها امیدم همونجا بود امشبم میخواستم برم پدرمم تو این مدت مریض شد یه چند ماه بود شبا قلبش درد میگرفت وقتی بردیمش دکتر گفت بیماری قلبی گرفته دکتر گفته بود نباید استرس شدید بهش وارد شه چون خیلی براش خطرناکه منم بهش چیزی درمورد ادوارد و ادرین نگفتم بهش میگفتم هر شب میرم میبینمش بعضی وقتا خیلی سوال پیچم میکرد ولی یه جوری قانعش میکردم که مشکلی نیس

ادرین:امشب دیگه میخواستم خودمو به مرینت نشون بدم چون الان دیگه اونقدر قدرت دارم که بتونم هم از مرینت هم از خودم و هم از پدرو مادرم مراقبت کنم یکم استرس داشتم اگه عشقش نسبت به من از بین رفته باشه چی؟ اگه دیگه منو نخواد چی نه نه مرینت از ته قلبش منو دوست داشت عشقی که حقیقی باشه هیچ وقت از بین نمیره تو شرکت بودم که لوسی اومد تو اتاقم سلام لوسی لوسی: سلام ادرین(عکس پارت لوسی)ادرین:بشین لوسی: نشستم و گفتم وقت داری شب با هم بریم رستوران شام بخوریم؟ ادرین: نه لوسی نمیتونم کار دارم یه وقت دیگه با هم میریم😊 لوسی تو دلش: ناراحت شدم ولی رو خودم نیوردم چون میخواستم یه چیز مهم بهش بگم😢......(شب)مرینت:از شرکت اومدم بیرون رفتم خونه یه چیزی خوردم و دوباره رفتم همون جا که شاید بتونم ببینمش حس عشقم نسبت بهش تبدیل به نفرت شده بود ازش عصبی بودم لااقل بهم میگفت چرا ولم کرد ازش عصبی بودم
ادرین: شب شده بود از شرکت اومدم بیرون رفتم سوار ماشینم شدم(ماشینش بنز مشکیه) میخواستم برم مرینتو ببینم که لوسی اومد سوار ماشینم شد لوسی؟ مشکلی پیش اومده؟ لوسی:نه فقط عموم زود تر رفت خونه من کار داشتم موندم تو شرکت لطفا منو برسون خونه ادرین تو دلش:با این حساب برنامم عقب میوفته گفتم باشه و رفتم سمت خونه لوسی اینا...........(رسید خونه لوسی) ادرین:رسیدیم لوسی:ممنونم ادرین مراقب خودت باش خدافظ ادرین:خدافظ و مسیرمو کج کردم و رفتم که مرینتو ببینم حدس میزدم کنار رود سن همونجایی که همیشه همو میدیدیم باشه........(رسید)ادرین:از ماشین پیاده شدم و رفتم دنبال مرینت گشتم که کنار کشتی خودشون رو نیمکت پیداش کردم رفتم بالای سرش گفتم سلام مرینت......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی پارت بعدی میخوم
چرا پارت بعدی رو نمیزاری
عالی بود
عالی بود ولی به نظر من 2سال خیلی زیاده😘😕
عالی بود💜 پارت بعدی رو زود بزار
بزار بزار بزار نمیتونم بدون داستاناتم زندگی کنم بزاررررر 🥶🥶🥶🥶🥶🥶🥶🥶
گذاشتم والا منتشر نمیشه😭
عالی عالی پارت بعدی کی میاد .مخلص
یعنی حساس ترین لحظه ممکن
عالییییییییییی بود💜💜🌟
خیلیل جای بدی کات کردیا🤨ولی میبخشمت😉😂😂😂
پارت بعدی لطفاااا💟🌟
وای عالییییییییی بود اجی❤❤
فقط چرا جای حساس کات میکنییییی😭😭😭
پارت بعد کی میاد؟لطفا زود بزار پارت بعدی رو