10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Chuuya انتشار: 4 سال پیش 700 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام. اینم پارت بعد. عکس این پارت کلا بن هست.❤
از زبان بن: صبح پاشدم. مث همیشه فقط من و کرول خونه بودیم. رفتم مسواک بزنم. کرول هنوز خواب بود.عجیبه اون انقدرام نمیخوابه. در حال مسواک زدن رفتم بالا سرش . صداش کردم: کرول....کرولللللل. هی تکونش دادم. بیدار نمیشد. اومدم موهاشو از کنار صورتش بزنم کنار که دستم به صورتش خورد. خیلی داغ بود. لعنتی.
با هم قرار گذاشته بودیم امروز بهشون حمله کنیم. بلندش کردم و یه کاپشن تنش کردم. هی میگفت: میا.....میا.....اسم واقعیمه......میا. اسم قشنگیه. بغلش کردم و بردمش تو حال. حاضر شدم و برش داشتم. بدو بدو رفتم تا درمانگاه. تبش واقعا بالا بود. مجبورم خودم تنهایی حمله کنم. گذاشتمش تو اتاق و دکتر گفت برم بیرون. بعدش از اتاق اومد بیرون و گفت اگه میخوام میتونم برم ببینمش. گفتم: باشه. ممنون. رفتم تو اتاق. حالش خوب بود. البته فعلا. رفتم کنار تختش. دستشو گرفتم. داغ بود. دستشو بوسیدم و گفتم: تنهایی انجامش میدم. صداش اومد که گفت: نه.... . فک کردم خوابه اما بیدار شده بود. گفت: نمیتونی تنهایی بری. منم میام. گفتم: نه. نمیای. خواست بلند شه. دکتر رو صدا زدم: دکتر. بیمار حالش بده میشه لطفا یه آرام بخش دیگه هم بزنید؟ دکتر دوید تو اتاق و گفت: البته. از اتاق رفتم بیرون. ناراحت بودم که اونکارو کردم. کرول از پشت سرم گفت: نه. تو نمیتونی این کارو با من بکنی. آهای. با توام. فرار نکن. با تو..... . و بیهوش شد. از درمانگاه زدم بیرون.کوامیم رو صدا کردم: هیکی. زره لشکر ماه. زره اندازم بود.( عکس پارت،سمت راست پایین) . رفتم سمت خونه مرینت. رفتم تو اتاق زیر شیروونی.اونا هنوز خواب بودن. هم ادرین هم مرینت. یکم سر و صدا کردم. با شمشیرم رو چوبا خراش انداختم. از زبان ادرین: با چند تا سر و صدا مث خراش شمشیر رو دیوار و اینا بیدار شدم. مرینت بیدار بود و جلوی من تبدیل شده بود. گفتم: سلام.... بانوی من؟ گفت: هیسسس. تبدیل شو. با معده خالی خودم و معده پر پلگ تبدیل شدم. گشنم بود. پریدم تو آشپزخونه و یه نون برداشتم و خوردم.پرسیدم: تو نمیخوای_ حرفمو قطع کرد و گفت: نه. خوردم. شونه هامو انداختم بالا. گفت: دنبالم بیا. رفتیم اتاق زیر شیروونی. یه نفر با زره نشسته بود رو یه صندلی چوبی. بلند شد و گفت: آه. سال ها گذشت و شما تازه اومدین. واقعا خسته کننده اید. کت: تو که کسل کننده تری. حتی حال نداشتی به ما بگی میخوای حمله کنی... بن. گفت: آفرین. منو شناختی. اما از ظاهر . حالا وقتشه باطنمو بشناسی. و شمشیرشو سمت ما چرخوند. یه موج از شمشیر اومد بیرون و اومد سمت ما. پریدیم بالا. خورد به چهار چوب در و اونو نصف کرد. کفشدوزک: میشه خونه خرابم نکنید؟ نظرتون چیه بقیشو یه جای دیگه ادامه بدیم. بن: به هر حال که من میخوام پیروز شم پس فرقی نمیکنه. ساعت سه بیاید ......( منظورش یه مکان خالیه) گفتیم باشه.
بن رو تا دم در بدرقه کردم. گفتم: پس بانوی تو کجاس؟ گفت: به تو ربطی نداره. گفتم: باشه. تا ساعت سه. گفت: تا ساعت سه. ( از زبان بن): رفتم سمت درمانگاه. اگه میرفتم دوباره میخواشت با من بیاد بجنگه. پس رفتم و فقط از لای در نگاش کردم. نشستم رو یه صندلی. صدای شکمم درومد. رفتم یه کروسان گرفتم و خوردم. بعد ساعت دو و نیم فو به گوشیم زنگ زد. بن: بله؟ فو: وقتشه. برید سراغشون. بن: خودم میدونم. فو: همین الان. بن: باشه. الان میرم. فو: میری؟ بن: میریم
بلند شدم و نگاهی به اتاق انداختم. کرول بیدار بود. گوشیش تو جیب کاپشنش بود. داشت....هههه. دختره ی مسخره. داشت عکسامو پاک میکرد. رفتم پیش دکتر و گفتم: لطفا حواستون به بیمار اتاق ۲۳ باشه. هر لحظه ممکنه بخواد فرار کنه. دکتر: ب...باشه. بن: ممنونم. تا برسم به اونجا ساعت سه شده بود. رفتم جلوشون. گفتم: خب....بیاین یبار برای همیشه تمومش کنیم. هیکی، زره لشکر ماه،شمشیر نورانی خورشید. زره و شمشیرم اومد تو دستم. بیشتر از پنج تا چیز نمیتونستم ازش بخوام. اونا هم تبدیل شدن. اومدن جلو. دویدم جلو و ضربه های یویو لیدی باگو دفع کردم.
کت نوار هم ازونطرف حمله کرد. رفتم طرفش و با شمشیرم ضربه زدم. لیدی باگ گفت: لاکی چارم. و یه شمشیر افتاد دستش. کت نوار رو پرت کردم عقب و رفتم سمت لیدی باگ. با هم درگیر شدیم خوب میتونس حمله کنه. یه حمله کردم طرفش نتونست دفاع کنه و گوشه شمشیر گونش رو زخمی کرد. کت نوار از پشت بهم حمله کرد. اما نتونست کاری کنه. لیدی باگ با یویوش نوک شمشیرمو گرفت. منم شمشیرو کشیدم و یویوش پاره شد. بعدش نشست ناراحت شد واسه یویوش منم رفتم با کت نوار درگیر شم که از پشت یه لگد خورد بهم و پرت شدم زمین. یه شمشیر کنار سرم فرود اومد و کت نوار با استافش از یه طرف دیگه حمله کرد. کل اون محل شن و خاک بود. یه محیط خیلیییی بزرگ. از زمین بلند شدم و رفتم سمت لیدی باگ. گفتم: هیکی، فلج کننده. اسلحه فلج کننده رو به سمتش نشونه گرفتم و اون افتاد زمین. رفتم سمت کت نوار اون گفت: کتکلیزم استاف. لعنتی از قدرتاش با خبر شده. الان اگه استافش به جایی بخوره اون جا نابود میشه. اونو سمت من نشونه گرفت. اومد جلو باهاش درگیر شدم. پامو لگد کرد. گاردم اومد پایین و اونم با استفاده از سرعتش استافو با قدرت زیادی زد به زیر قفسه سینم. چند متر پرت شدم عقب. لعنتی. خیلی حالم بده.سرم هم خورده بود به سنگ.
یدفعه یه چیزیو بالای آسمون دیدم. کرول بود. داشت میومد اینجا. از بالای سرم نگاهی به من کرد و دوید طرف من. اولش تعجب کردم اما بعدش فهمیدم یه ساختمون داشته میفتاده رو من. یه ساختمان کوچولو اما..... خب به هر حال اون نجاتم داد. گفت: احمق. حالت خوبه؟ بن: اره. عالیم. کرول: میتونی بلند شی؟ بن: چطوری فرار کردی؟ کرول: به راحتی. تو چطوری تونستی تنهام بزاری؟ بن: چون عاشقتم و دوست ندارم اتفاقی برات بیفته. کرول: 😶😦 بن: ببخشید اما....من از همون اول عاشقت شدم. و نمیخواستم صدمه ببینی. سعی کردم بلند شم که یهو کرول منو بغل کرد و افتادم زمین. بن: کرول؟ کرول( با بغض) : بله بن: اسم واقعیت میا ست؟ کرول: تو از کجا میدونی؟ بن: هذیون میگفتی. اسم قشنگیه. یدفعه بارون اومد. کرول: این عشقم......عشق معجزه آسا ییه. بن: ادبیاتت عالیه. کرول: جدی ام. بن: در اصل تو معجزه آسایی. کرول: من؟ بن: تو عشقی. تو معجزه آسایی. پس تو یه عشق معجزه آسایی😜 کرول: ممنون😅 کرول از روی بن بلند شد و گفت: میتونی راه بری؟ بن: من همیشه با تو راه میام. کرول: ای شیطون. بن بلند شد. کت نوار و لیدی باگ رفتن سمت کرول و بن. کت نوار: بن. من متاسفم. لیدی باگ: ام...ما یه فکری کردیم.
بعد اونا فکرشون رو توضیح دادن. ماریان( اگه اشتباه نکنم اسیمش ماریانه همون معشوقه ی فو) رو میاریم پاریس. میبریمش پیش فو و یه پایان خوش برای همه رقم میزنیم. شاید فو با دیدن اون بیخیال معجزه گرا بشه و همه ی مارو ول کنه. معجزه گر پروانه رو هم پس بده. اخه نگهبان معجزه آسا ها الان مرینته. از زبان مرینت: پس رفتیم و ماریان رو پیدا کردیم. بعد یه نقشه ریختیم و همه چیو به ماریان توضیح دادیم. نقشه اینطوریع که ماریان میاد پاریس و زنگ میزنه فو. میگه برای تعطیلات اومدم پاریس. کجایی؟ بعد با فو قرار میزاره. در حال قرار به فو میگه که هویتشو میدونه و میگه لطفا دیگه اینکارو نکن. یا مثلا ازینکار دست بکش. بعد هم فو قبول میکنه. البته امیدوارم. ماریان و فو قرار عاشقانه گذاشتن. رفتن برج ایفل و با هم بستنی خوردن. در اخر قرار: ماریان: عشقم....من میدونم تو هاکماثی. فو: چی؟ چطور؟ ماریان: من تورو خوب میشناسم. من عاشقتم. اما....من عاشق فو ام. نه تو. فو: منظورت چیه گل من؟ ماریان: من منظورم اینه. بیخیال معجزه گرا شو. بیا یه زندگی آروم بدون اونا شروع کنیم. فو: نه....یعنی.... . ماریان: من نمیخوام ترکت کنم اما.... اگه ادامه بدی....مجبورم که.....مجبورم که...... فو: نه. اینکارو نکن. قول میدم. بیخیال میراکلس ها میشم. فقط یه معجزه آسا تو دنیای من وجود داره. اونم تویی. تو عشق معجزه آسای منی. ماریان: اووووو....فو....تو واقعا کیوتی😍😐😂. فو: نه در اصل این چشای توعه که کیوت میبینه. ( خلاصه دل میدن قلوه میگیرن همونطور که خواستید😂) از آن طرف مرینت و ادرین: مرینت: ادرین؟ ادرین: بله بانوی من؟ مرینت: ام...من میخوام....با کرول و بن یه جشن بگیریم. ادرین: چرا؟؟؟ مرینت: پیروزی ادرین: اره. فکر خیلی خوبیه. مرینت: اما.... . ادرین: مرینت؟ مرینت: بله؟ ادرین: میخوای خورشیده زندگی من بشی؟ مرینت: نه خیر گولتو نمیخورم. ادرین: حیف شد. مرینت: گربه ی شیطون.
ادرین دعوتشون کرد. بن: بله ادرین: ادرینم. یه جشن میخوایم بگیریم. میاین دیگه؟ بن: اره. چرا که نه. ادرین: بن....میخوام.... بن: ادرین....منم. ادرین: 😂😂 باشه پس هفته دیگه شنبه شب میبینمت. بن: باش خدافظ.
بن و ادرین با هم رفتن خرید و دو تا حلقه خریدن. یدونه آبی واسه کرول و یه قرمز برای مرینت. ( بخاطر قدرتاشون) بعدم که واسه شام خرید کرد ادرین و رفت خونه. بعد کرول و بن اومدن. مرینت دسر و کیک درست کرده بود و ادرینم غذا و پیش غذا. نشستن و خوردن. کرول مشروب نمیخوره و مشروب سر میز بود. بن: من برم یکم دلستر بیارم. ادرین: بیام کمک؟ بن: اره. رفتن تو آشپزخونه. و یه لیوان دلستر برای کرول ریختن. بعدش بن حلقه رو انداخت توش.( لیوان شفاف نیستااا) ادرین هم گفت: من میزارم تو برش کیکش. اون هر چی نخوره از کیک نمیگذره. بن خندید و گفت: میا....کرول هم همینطور. ادرین: اسم واقعیش میاست؟ بن: اره. رفتن سر میز. کرول: چقد دیر کردین. بن: ببخشید😅 نشستن سر میز. کرول یه قاشق گذاشت دهنش و گفت: اومممم. خوشمزس. و لیوان دلستر رو برداشت. انگشتر هم باهاش رفت تو دهنش. یدفعه سرفه کرد و انگشتر رو در آورد. ادرین پوزخند زد و مرینت دستشو گذاشت رو صورتش حالت تعجبی و بن هم غش کرد از خنده.کرول همچنان متعجب شد.بن خندشو تموم کرد و گفت: بانوی کوسه ها. رز آبیه من. عشق من. با من ازدواج میکنی؟ کرول خندید و گفت: معلومه دیوونه😆😂🥰 مرینت ادرینو بغل کرد و گفت: چه شیرین! ادرین: اوهوم😜
خب میرسیم سراغ کیک. ادرین: کیکای مرینت حرف ندارن. اجازه هست؟ مرینت : البته. ادرین: پس من برم کیکا رو برش بزنم و بیارم. بن...میای کمک؟ بن: اومدم. مرینت و کرول: مرینت: مبارکهههه😏 کرول: میسی مرینت: خیلی قشنگ بود. کرول: اره. هنوزم تو شوک ام. مرینت: نباشی جای شک داره😂😂😂 ادرین و بن: بن: اها....رفت توش ادرین: نه این ضایع است. بن: خو بزا اینجاش. ادرین: اینجا رو شاید نخوره اما اونجارو میخوره. اها فهمیدم. بزاریم زیر خامه. بن: اره. جاساز کردنو رفتن. ادرین پیشدستی خودشو و مرینت رو آورده بود. بن هم برای خودش و کرول رو آورده بود. مرینت چنگالشو زد به کیک و همون اول خورد به انگشتر. مرینت با کنجکاوی گفت: این چیه؟ ادرین: خب حالا نوبت منه. کفشدوز بانو،مرینت،روح جنگل ، بانوی من، کفشدوزک، بانوی خوش شانسی، بانوی گل های رز قرمز که هربار ردشان کردی. آیا با این گربه ازدواج میکنی ؟؟؟ مرینت: وایی. خیلی قشنگ بود ادرین😆😆😆 اما به یه شرط. ادرین: چه شرطی؟ مرینت: دوباره روح جنگل و رهبر گربه سانان بشیم. ادرین: قبوله مرینت: پس....گربه سیاه، کت، کیتی، رهبر گربه سان ها، مدل خوشتیپ، عشق معجزه آسای من....من باهات....ازدواج میکنم. ادرین: صبر کن ببینم. عشق معجزه آسا....یعنی....اسم مغازتو.... . مرینت: اره....منظورم تو بودی. و همه خیلی خوشبخت و خوشحال به خونه هاشون میرن. پس زوج های این داستان شدن: ۱_ کرول و بن ۲_ ماریان و فو ۳_ آلیاو نینو ۴_ مرینت و ادرین همه این چهار تا زوج با عشق معجزه آساشون زندگی کردند و خوشبخت شدن. مرسی که داستانامو خوندید . پایان🥳
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
پارت بعدیو گذاشتم.❤
اگه نظراتتون به پایان رسیده با توجه به آرا داستان رو ادامه میدم.❤
چیکار کنم؟
یه داستان میراکلسی جدید بنویسم؟
اینو ادامه بدم؟
حماقت ملانیو چی؟
اگه قرارهیه داستان میراکلسیو بنویسم، معجزه گرا باشن یا نباشن؟
خدایا این همه سوالو کجای دلم براشون جواب پیدا کنم؟😑😐
یه داستان میراکلس ی بنویس و معجزه گر ها هم توش باشن 😇😇😇😇😇😇
نظرم عوض شد این داستان رو ادامه بده 😁( عشق معجزه آسا )
ادامه بده ادامههههههه
ادامه بده
ادامه بده عزیزم
به نظر این داستان تموم بشه و یه داستان جدید بساز
به تست های منم سر بزن
نمیدونم تازه گیا فاز نویسنده ها چیه که همش یا داستان رو تموم میکنن یا میرن الان نویسنده آدم کش ها(درمورد دختر کفشدوزکیه)رفته بعد هم تو بعد هم مرینت تنها بعد هم عشق لیدی باگ بعد هم نویسنده معجزه آسا خدایی فازتون چیه 😐 ادامه بدید ادامه بدید
نمیدونم چی بگم. راستش من نمیدونستم اونا تموم کردن. چون زیاد داستان میراکلسی... خب نه اینکه نخونم اما یکم نمیخونم. اگه نظرات مثبت که داستانو ادامه بدم برسه بالای چهار تا چرا که نه . ادامه میدم. اما خب فعلا نظرای مثبت برا ادامه داستان دو تاس.❤
درباره داستان بعدیم باید بگم که :
اولا که درباره میراکلس نیست و نمیتونم ژانرشو لو بدم.
دوما دارم با یه نفر مینویسم که.... باید ازش بپرسم ببینم میتونم معرفیش کنم یا نه.
سوما حتما بهم بگین حماقت ملانیو بنویسم یا نه. چون میخوام پارت سومشو بزارم.
چهارما اینو ادامه بدم یا تموم بشه؟
پنجم اینکه داستان بعدی رو حتما نظر بدید بهم. البته بهتون میگم کجا برین بخونیدش و اینا.
ششم اینکه مراقب خودتون باشید. خدافظ.
ممنونم.😊
حماقت ملانی رو بذار و خب راستش من بین یه دو راهی گیر کردم 😂 اینکه ادامه بدی یا ندی 😊 خب راستش وقتی داشتم این پارت رو می خوندم تو دلم می گفتم اگه این پارت آخر باشه پایان خوشی میشه 💖 خب بنظرم این دیگه بشه پایانش فقط اینکه دو تا سوال دارم
1_ اسمت چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 😮😕😕😕😮😮😮😮
2_ دختری یا پسر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 😮😕😕😕😮😮😮😮
ممنون میشم به سوال هام جواب بدی من هم داستان می نویسم اسمش عشق دوباره هست 💑 ( تازه شروع کردم ) حتما بخونش 😊 البته اگه دلت بخواد 😌 اما اگه خواندی ممنون میشم تو کامنت ها بگی که چطور بود 💖 خداحافظ 🙋
لطفا به سوال هام جواب بده ممنون 🙏
راستشو بخوای من شروع کردم دارم داستان کسایی که بهم نظر دادنو میخونم. اما خیلی زیادن. و همیشه به اخرین پارتی که گذاشتن هم نظر میدم. نگران نباش. ( بازنشستگیمه دیگه)
من دخترم و..... خب اسمم حسنا هست اما قراره اسممو عوض کنم و بزارم ایلکای. هر کدوم خواستید صدام کنید. و اینکه چند سالمه رو هم اگر پرسیدی: من پونزده سالمه و کلاس نهمم.
خیلی ممنون از اینکه جواب دادین 😃😊
خب راستش درمورد اسمتون من نمی دونم 😕 شما کدوم رو دوست دارین 💖 من هم به همون اسم صداتون می کنم 😇
داستان من هم بخوانید اسمش هست عشق مرینت❤❤❤
حرف نداشت😍😍
ممنونم😝❤
حماقت ملانی رو نزار و دوباره یک داستان میراکلسی بنویس😘
راستش نمیدونم یه داستان میراکلسی بازم بنویسم یا نه. اما دارم با یه نفر یه داستان جدید مینویسم.