خب. باز هم معذرت میخوام که دیر شد😅💔💜
هیونا روی مبل کنار اعضا نشست. جیمین : کی بود ؟ + هی..هیچکس. گفتم که حتما بادیگارد ها هستن . یکی از بادیگاردها مشکلی براش پیش اومده بود. باید میرفت پیش خانوادش. × اها. *** زنگ به صدا در اومد. سونگ هیوک بلند شد. سمت در رفت و گفت : این دفعه دیگه حتما کیکه. " در رو باز کرد و کیک رو تحویل گرفت. دقایقی بعد با کیک وانیلی قشنگی سمت جمع برگشت و گفت : خب. چطوره از اول شروع کنیم ؟؟ اعضا بلند شدند و برای هوسوک تولدت مبارک خوندند. هوپی با لذت بهشون نگاه کرد و لبخندی از ته دل زد. هیونا که کنارش نشسته بود و همراه اعضا میخوند و بهش نگاه میکرد. با دیدن لبخندش دلش گرم شد و چشم های نگرانش کمی اروم گرفت. سونگ هیوک نزدیک شد و کیک رو روی میز گزاشت و شمع هارو روشن کرد. همه اعضا نشستند و با هم گفتند : ارزو کن . " هوسوک چشماشو بست و همگی شمارش معکوس رو شروع کردند : ده ، نه ، هشت ، هفت ، شش ، پنج ، چهار ، سه ، دو ، یک ... تولدت مبارککککک. " هوسوک چسماشو باز کرد و شمع رو فوت کرد. × از همگی ممنونم. " کیک رو برید و همگی مشغول خوردن شدند . بعد از خوردن کیک هیونا با ذوق خاصی به کادوها نگاه کرد و گفت : خبب. حالا وقت باز کردن هدیه هاست. " جعبه کادو قشنگی رو از بین کادو ها برداشت و با لبخند خاصی گفت : این یکی مال منه. بازش کن . ( چالش این پارت. اگر شما جای هیونا بودید چه کادویی به هوسوک میدادید. )
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
74 لایک
عاشق داستانات هستم خیلی قشگ و محشرن ❤🤗
خوشحالم خوشت اومده🥺❤💜🫂
آجی پارت اول داستانم منتشر شد😃😃💜💜
واو میرم میخونم اجی🥺💜
میسی🙂💜
به ممد نگاه میکنم،پیداو پنهان آه میکشد🙂🥺🍡
عاجی دوهفته تموم شدا🥺😢💔
چند روز دیگه مدرسه ها باز میشه من نمیتونم بیام بخونم داستان رو😟💔
میدونم درک میکنم سرت شلوغه..
ولی بازم مناظر میمونم🙂🥺🍡💕
به امید اینکه فردا بیام ببینم پارت بعد هست🥺🍭
العی آمین🤲🙂🍡🍓🥢
تو بررسیه اجی 🤝🏻💜
جیییییغغغغغغغغغغغغ🥺🥺🥺🥺🥺🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
مرسی خدایا مرسی😢🥺🥢
سلام آجی😁💜
چه خبرا خوبی؟ ❣
آجی جان میدونم سرت شلوغه ولی سعی کن زودتر پارت بعد و بزاری🥺🥺🥺💜💜💜💜
راستی یه خبر🙂 من دومین فن فیکشنم رو شروع کردم و میخوام برعکس قبلی ادامش بدم😃😃💜 نتونستم صبر کنم کامل بنویسمش و معرفی و پارت اولش و گذاشتم اما ایده ش کامل تو ذهنم هست و میدونم میخوام چی بشه🙂✨💜 الان بررسیه😃💜
سلام اجی جونم ممنون تو چطوری ؟ 😊💜
واقعا معذرت میخوام اجی میدونم دیر شده. اما هی اتفاق پشت اتفاق افتاد و هی تصمیم جدید پشت تصمیم برای داستان پیش اومد. ببخشید و ممنون که درک میکنی😢💔
واووو افریین اجی بی صبرانه منتظرشم🤩🤩💜💜
موفق باشی اجی. وقتی منتشر شد لطفا بهم بگو🥺🥺💜💜
مرسی آجی منم خوبم😃💜
عیب نداره آجی ولی منتظرشم🙂✨😻💜
مرسی😻🥺💜 اوکی حتما بهت میگم 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
آجیییی😶(قلبم:😑روانی😑) تک پارتیم منتشر شد 💃
الان میرم میبینم اجی😂💜
اجی تک پارتی رو نوشتم😊ولی چون دلم گرفته بود غمگین نوشتم🙂💔وقتی منتشر شد میگم که ببینی چه مسخره شده😅💔
حتما بهم بگو اجی. و مطمئنم عالی شده🤗💜
اممم ی سوال پارت بعدی کی میاد خب ما حالا فرض میکنیم تو کار داشتی نتونستی د اخه ی روز کار دوروز کار الان ی هفتس خب میگیم تو روز بعد نوشتی و در حال بررسیه نصف کسایی که تو تستچی ان ناظرن چرا اخه این بررسی تمومی نداره 🥺
اجی جانم ببخشید . تغییراتی توی داستان ایجاد شد و احتمالا اسلاید های پارت بعد زیاد میشه. برای همین یکم دیگه صبر کن🤝🏻💜
اجی قربونت بشه الاهیییییییی میگم هنوز تصمیم نگرفتی ک پارت بعدی رو بزاری؟!یو نو؟!
به خدا من فسیل شدم خو😂
راستی خیلی وقته میخوام بگم ولی دچار کمبود دیالوگ شدم .😂 اسمم حدیث هست 😂😐
یاااااا جد نجیبولالااااااا
اجی جان ببخشید متاسفانه مجبور شدم یکم داستان رو عوض کنم و اسلاید ها رو زیاد کنم. لطفا یکم دیگه صبر کن🤝🏻💜
یه هفته اس هرروز، دو سه بار چک میکنم ببینم پارت جدید اومده یا نه😄😂
ببخشید🤧💔
انتشار: 1 هفته پیش
😔🥀 یه هفته اس گذشته و پارت بعدی نمیومده😐
داشمی نمیخای که بمیری؟ :|
من برم شمشیر دچیتا بیارم مث هلیا قمه بکشم😔😂
جانی قمه کش:|🤗✔️😑
تا پارت بعدی رو پس نگیریم آره نمیگیریم😢
اوف بلوسان که رفت:|
حداقل تو عذاب نده o(TヘTo) くぅ
*چهره ای مظلومانه🥺
اجی جان ببخشید تغییرات بسیار زیادی توی داستان ایجاد شد توی این یه هفته و من مجبور شدم تغییرات زیادی بدم. لطفا یکم دیگه صبر کن🥺💜💔