سلام سلام خب این پارت یه فلش بک به بچگی لیا هست و از یه طرف یکم از زبون مالفوی هست الان لیا به خاطر رایان برگشته و داره به بچگیش فکر میکنه خب بریم برای شروع🙂🙂❤❤❤
از زبان راوی ) نارسیسا و مارتا در باغ بودن هرمیون در فکر بود که لیا را بیرون ببرد و لیا در هال مشغول خواندن کتاب زندگینامه مرلین بزرگ بود و پسری با موهای بور وچشمان بی روح خاکستری نامحسوسانه به لیا نگاه میکرد لیا بی احساسانه نگاهی به او کرد و دوباره مشغول خواندن شد اما پسر درونش چیزی بود که اذیتش میکرد و او لیا بود او دائم با خودش بحث میکرد . لیا نه اون نه _ مگه مشنگ زاده است اصیله مامانتم که ازش خوشش میاد و.... پسر از سال اول احساسی خفیف به لیا داشت اما هرچه لیا بالغ تر میشد بیشتر جذب او میشد اما لیا کاملا بی خبر بود او همیشه طرفدار پاتر بوده و هست بارها زندگیش را به خطر انداخته پسر میدانست پاتر کسی است که دوستان وفاداری دارد دوستانی که همیشه حاضر بودن جانشان رابرایش به خطر بیندازد نه به خاطر زخم اذرخش روی پیشانیش بلکه به خاطر چیزی که اونمیدانست متوجه شد مادرش و مارتا به خانه امدن ناخوداگاه گفت : تو چرا همیشه طرفدار پاتح هستی اون پسره ی احمق شما سه تا همیشه پیشش بودین ومطمئنم به خاطر زخمش نیست . لیا کتابش رابست چشمانش رابست وگفت :
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)