
سلام سلام خب این پارت یه فلش بک به بچگی لیا هست و از یه طرف یکم از زبون مالفوی هست الان لیا به خاطر رایان برگشته و داره به بچگیش فکر میکنه خب بریم برای شروع🙂🙂❤❤❤
از زبان راوی ) نارسیسا و مارتا در باغ بودن هرمیون در فکر بود که لیا را بیرون ببرد و لیا در هال مشغول خواندن کتاب زندگینامه مرلین بزرگ بود و پسری با موهای بور وچشمان بی روح خاکستری نامحسوسانه به لیا نگاه میکرد لیا بی احساسانه نگاهی به او کرد و دوباره مشغول خواندن شد اما پسر درونش چیزی بود که اذیتش میکرد و او لیا بود او دائم با خودش بحث میکرد . لیا نه اون نه _ مگه مشنگ زاده است اصیله مامانتم که ازش خوشش میاد و.... پسر از سال اول احساسی خفیف به لیا داشت اما هرچه لیا بالغ تر میشد بیشتر جذب او میشد اما لیا کاملا بی خبر بود او همیشه طرفدار پاتر بوده و هست بارها زندگیش را به خطر انداخته پسر میدانست پاتر کسی است که دوستان وفاداری دارد دوستانی که همیشه حاضر بودن جانشان رابرایش به خطر بیندازد نه به خاطر زخم اذرخش روی پیشانیش بلکه به خاطر چیزی که اونمیدانست متوجه شد مادرش و مارتا به خانه امدن ناخوداگاه گفت : تو چرا همیشه طرفدار پاتح هستی اون پسره ی احمق شما سه تا همیشه پیشش بودین ومطمئنم به خاطر زخمش نیست . لیا کتابش رابست چشمانش رابست وگفت :
اولن پاتح نه وپاتر دوما اون احمق نیست دراکو وسوما چراباهاش دوستیم اونقدر که ۳ ساله جونمونو براش تو خطر میندازیم؟ خب هری باهوش وشجاع هست هری برای ماهم جونشو به خطر میندازه اون بود که وقتی بلک رون برد اون بود که دنبالش رفت اون بود که وقتی فهمید وارث اسلیدرین برگشته حاضر شد کمک کنه معجون مرکب پیچیده درست کنیم و یه عالمه چیز دیگه اون مهربونه اون چوبشو سمت اسنیپ گرفت به خاطر مردی که فکر میکرد میخواست بکشش . مالفوی : پس اون پسره چی سوروس . لیا : سوروس یک ادم مهربون مغرور جدی و وفادار هست اون یه بلک که به خاطر خانوادش قربانی شده به عوضی بودن در حالی که نیست و ما حداقل از دوستای تو بهتریم کسایی که فقط به خاطر خانوادت پیشتن . مارتا : لیا همین الان بس کن
هرمیون که میترسید اتفاقی رخ دهد گفت : لیا بریم بیرون بریم خونه . کلمه خونه ارام گفت
و چند دقیقه بعد انها در خانه بودن و هرمیون با خستگی روی تخت افتادوخوابید لیا در خانه قدم زد روی مبل همیشگی اش نشست و به کودکیش فکر کرد . ( فلش بک ) صدای دو دختر خانه را پرکرده بود جفتشان موهای قهوه ای بافته شده داشتن و دنبال هم میدویدن ( اوراکاداورا ) یکی از دختر ها روی زمین میافتد و دختر دیگر سریع پیشش میرود ناگهان دختری که روی زمین افتده بود خواهرش را میگیرد وصدای خنده بلندی در خانه می پیچد . هرمیون : لیا خیلی بدی. و خواهرش رابغل میکند بعد از مدتی گفت : لیا دوست داشتن چیه ؟. لیا : دوست داشتن یعنی اونقدر کسی برات مهم باشه که حاضری جونتم براش بدی . هرمیون : لیا من خیلی دوست دارم حاضرم جونمم برات بدم . ( پایان فلش بک )
لبخندی برلبای لیا نشست بعد دوباره در کودکیش غرق شد ( فلش بک) در خانه دامبلدور ها بچه به هال رفته بودن و بستنی میخوردن مینروا با شادی به ۸ تا نوه اش خیره شده بود اوباید اقرار میکرد که عاشق بچه ها و نوه هایش بود او به کودکی بچه هایش فکر میکردناگهان متوجه شد بچه ها دارند باهم بحث میکنن . کتی : من اسیلدرین نمیرم بدجنسم نیستم . کیتی : من میرم هافلپاف خانه مهربونی . کاترین : ریونکلاو بهتره خانه باهوش هاست عمه جیلیان بهم گفت
ادوارد : من فکر کنم تو گریفندور بیفتم . وبه برادرش ادموند اشاره کرد . لیا : ماها تو گرفیندور میفتیم . کلارا : اگه هممون بریم هاگوارتز عالی میشه هورا . ( پایان فلش بک ) لیا به کودکیش فکر کرد او با خواهرش شاد بود نیازی به کسی نداشت برایش مهم نبود ولدرموت کجا باشد مهم نبود مادرش باشد یا نه مالفوی باشد یا نباشد مهم این بود که هری سوروس هرمیون و او باهم باشند به سال اول فکر کرد ( فلش بک به اون موقعی که رفتن کوییرل پیدا کنند ) لیا : زمین شطرنج ؟. سوروس : من میرم روی اسب من حرکت میدم نمیشینم روش . و شطرنج را هدایت کرد و بعد از به پیان رساندن شطرنج گفت : اگه طرف نیامده باشه چی شاید فقط میخواسته مارو بفرسته و بعد بمیریم اون موقع همه تله ها خنثی شدن و راحت سنگ پیدا میکنه و میبره من میمونم . نظریه سوروس منطقی بود برای همین اون موند و بعد رفتن مرحله بعدی و هرمیون برای اینکه اگر سوروس شکست خورد دستش سنگ نرسد و او موند لیا معما بعدی حل کرد و انجا ماند . هری : پرفسور کوییرل شما پس اسنیپ . کوییرل حرف زدو حرف زد ولدرموت خودش رانشان داد سعی کرد گولش بزند اما هری گفت : من سه تا دوست خوب دارم که اون بیرون جونشونو به خطر انداختن تا من سنگ پیدا کنم چرا باید بهت بدم ؟. و بعد ولدرموت را سوزاند و از حال رفت . ( پایان فلش بک)
خب میدونم زیاد نبود ولی بزارین یکم از دوشخصیت جدید اطلاعات بدم اول از پسره شروع میکنم بعد لیا و در اخر یکم از اینده . نام : سوروس بلک . ریشه : اصیل زاده . گروه : گریفندور . ظاهر : کپی برادرش فقط موهاش فر نیست و قهوه ای تیره است . برادر : سیریوس بلک . دوستاش : لیا وهرمیون دامبلدور وهری پاتر . بوگارتش : از دست دادن برادر و دوستاش . پاترونوس : هنوز تصمیم نگرفتم 🤣. کسایی که ازشون خوشش نمیاد : مالفوی . پتی گرو . ولدرموت . وضعیت درسی : خوب در دفاع در جادوی سیاه ، تغییر شکل ، طلسم ها، و ... جز معجون ها . از جادوی سیاه متنفره . و اون و مارتا و سیریوس کسایی هستن که از جادوی سیاه ووخانوادشون بدشون میاد . و ...
نام : لیا النا دامبلدور. ریشه : اصیل . گروه : گریفندور . بوگارت : دیدن جسد هرمیون . پاترونوس : فعلا قطعی نشده 😅. دوستاش : هری سوروس و اگه هرمیون حساب کنی . خواهر : هرمیون دامبلدور . مادر : مارتا بلک . پدر : رایان دامبلدور . مادر خونده : لیلی پاتر . پدر خونده : جیمز پاتر و ریموس لوپین . اخلاق : سرد مغرور خشن جدی منطقی باهوش جذاب و شجاع . کسایی که ازشون بدش میاد : ولدرموت بلاتریکس پتی گرو و مالفوی . درسایی که توشون خوبه : همه چیز . معلم مورد علاقه اش : مک گوناگل لوپین و اسنیپ البتع به کسی نمیگه . روی خواهرش بسیار حساسه یعنی اگه کسی چپ بهش نگاه کنه گردنش خورد میکنه 😁. هنر واستعدادت : نقاش حرفه ای شمشیر باز و کلا رزمی کار هست ویولن و پیانو هم بلده و گاهی گیتار . ظاهر : کپی خواهرش فقط چشماش به رایان رفته نسکافه ای هست
خوب من باید در مورد دو سه تا چیز فکر کنم که صفحه قبل دیدین خوب اما قبلش واقعا شاهزاده فراری بخونین ترکونده و گمشده درخاطرات که اجی نیکا نوشته اگه بعدی رو بذاره خیلی خوبه بالاخره هری فهمید ایزابلا خواهرش هانا است و جان پیچ مرگ هم عالیه نوشته همونی که خاطرات هری پاتر و نوشتع با ایمیل جدیدش خب بریم که از اینده بگم
اینده ) لیا : من از این زنه متنفرم فقط میگه اوهوم اوهوم . هر چهار نفر میخندن ناگهان پارکینسیون امد . پانسی : عجیبه قانون جدید و رعایت نکردین اخه جریمه بدی در انتظارتونه مخصوصا تو لیا . انها به سمت راهرو میرون قانون جدید : هر پسر ودختر ۲ متر فاصله داشته باشند . امبریج : اوه انگار شما قانون رعایت نکردین پس خانم دامبلدور مجازات به ۲ هفته تمدید میشه که میشه ۱ ماه یا ۳ هفته چون یک هفته پیشم داری . لیا : اما....اما. چند دقیقه بعد از هاگوارتز خارج میشن لیا ضربه ای به چوبی که جلویش میزند . لیا : مطمئنم به خاطر ماست که باهم حرف نزنیم ونقشه نکشیم شانسم نداریم نمیتونم به محفل پیام بدم بابابزرگم برام دردسر گذاشته .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)