
سلام لطفا لطفا نظر بزارید هر ادمی باید یکم انرژی بگیره خواهش میکنم🥺🥺🥺🥺🥺🥺
این پارت کلا مال جام جهانی و چیزای قبل و بعدش ) هرمیون : للللییییااا ( اگه نفهمیدین داد زد لیا ) لیا : درد بی درمون ۴ سال همیشه تو ماه اخر منو این شکلی بیدار میکنه من اخر سکته میکنم باز چی شده دفعه اول به خاطر نامه بود دفعه بعد به خاطر هری بود دفعه سوم به خاطر بلک بود این دفعه چیه ؟ . هرمیون : بیا بریم صبحونه بخوریم بهت میگم . لیا لباس مشکی میپوشه میره صبونه بخوره داشت قهوه میخورد که . هرمیون : مامان داره برمیگرد . لیا : چیییییی . قهوه اش رو میز ریخت اما اون بهش نگاه نکرد با اخم گفت : بعد ۱۳ _ ۱۲ سال بالاخره فهمید دختر داره هرمیون اون ولمون کرده حالا برگشته که چی جام جهانی ببینه . هرمیون : یا به خاطر مابرگشته یا میخواد سیریوس یا یک دوست ببینه . لیا : میدونی منظورت کیه ؟. هرمیون : نه بابا گفت به هرحال باید بریم ویلای تابستونی تمیز کنیم مامان نمیدونه اینجارو هنوز داریم

خب بعد ازاینکه خونه تمیز کردیم یه لباس صورتی با کفش صورتی وشلوار مشکی پوشیدیممامان امد بابا مارو بغل کرد مامان گفت : سلام . و رفت نه بغلمون کرد نه بوس یه لبخند تلخ رو لبم امد که بعد شد پوزخند
خب امروز جام جهانی دو روز از اون موقع که مامان امده میگذره اخلاقش باهرمیون بهتر شده اما من. بیخیال امروز میریم مسابقه کوییدیچ من هرمیون تا رمز تاز مسابقه گذاشتیم به هری اینا برخوردیم از زبان هری ) داشتیم حرف میزدیم که سرو کله لیا اینا پیداشد سدریک یکم سرخ شد واحتمالا به خاطر لیا ست اخه کی از چشمای نسکافه ایش که ادم میکشه میگذره البته لیا بادیدن ما لبخندی مرموزانه ای زد که من نفهمیدم معنیش چی بعد از به پشت یه تپه رفت و غیب شد ما به رمز تاز دست زدیم رفتیم توی اردوگاه بعد رفتیم مسابقه ببینیم .
لیا : سلام هری . هری به همه سلام کرد اما نگاهش روی مردی که با لبخندی گرم ایستاده بود ماند مطمئن بود خودش است اما تغییر کرده بود مثل عکسی که در روز عروسی دیده بود اما هنوز بعضی از چین و چروک های ازکابان روی صورتش بود : سیریوس . و انگار او منتظر همین بود اورا بغل کرد. هری : چطوری . لیا چشمانش رابست و گفت : ۱ماه پیش جلسه دادگاه بود اونا فهمیدن اشتباه کردن اما نتونستن پتی گرو بگیرن با این حال اون الان ازاد و بیگناه هست میخواستیم توجام جهانی بگیم ماها بالاخره تونستیم ازادش کنیم
هری میخواست انهارا بغل کند اما . لیا : هری پاتر اگه میخوای اون کاری که فکر میکنم روبکنی دیگه نه من نه تو . ناگهان متوجه شد مادرش زنی باموهای بلوند که لایه های مشکی داشت بغل کرده . مارتا : نارسیسا دلم برات تنگ شده بود من ازدواج کردم توهم همینطور فکر کنم وقتشه خانوادمون رو بهم معرفی کنیم . او از بغلش در امد وگفت نارسیسا دخترعمویش است و خانوادش را معرفی کرد . مارتا : خب من دوتا دختر دوقلو دارم هرمیون و لیا چشم نسکافه ای لیاست و قهوه ای هرمیون . بعد از حرف زدن تصیم گرفتن هفته اخر نارسیسا و پسرش به ویلا بیایند کاملا معلوم بود نه دراکو نه لیا وهرمیون هم رادیده باشن انها فقط نگاهی سریع به نارسیسا انداختن و توجهی نشون ندادن غافل از نقشه هایی که ان دو کشیده بود

خب بعد جام جهانی عمارت مالفوی ها ) نارسیسا : همین که گفتم اخر هفتع میریم پیش مارتا در ضمن اون دوتا دختر داره فکر کنم از دختر اولیش خوشت بیاد . دارکو : مامان باشه فقط بس کن . ( ویلای تابستونی ) لیا به سمت کمد لباس رفت همیشه لیا لباس هارا انتخاب میکرد هرمیون کاملا با او ست بود و این باعث خوشحالی هرمیون بود چون همیشه میخواست مثل اوقوی و محکم باشد خواهرش هیچ وقت جلوی کسی از خودش ضعف نشون نمیداد همیشه قوی وارام بود خوصیصتی که هرمیون عاشقش بود لیا گاهی انقدر خشن وبیرحمی میشد که او وحشت میکرد اما او بیشتر مواقع ارام بود لیا لباسی به هرمیون داد که لباس مورد علاقه اش محسوب میشد انها با ارامش به سمت در رفتن اما باتنها کسی که نمیخواستن ببینن مواجه شدن ......( عکس لباس لیا و هرمیون )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تستت عالی بود 💖💖💖💖
سلام عالیه❤
پارت بعد پلیز😚