
سلام سلام من اومدم با یک پارت دیگه لاک و کامنت فراموش نشه فالو:فالو
از زبان لیدی باگ:داشتیم میرفتیم طرفشون که یهووو حس کردم یک تیر دار میاد سمتمون سریع گفتم لیدی باگ:گرگ سفید برو اونورهوف خطر از بیخ گوشمون گذشت از زبان گرگ سفید :داشتیم میرفتیم که لیدی باگ گفت برو اونور تعجب کردم ولی رفتم که دیدم یک تیر رفت تو دیوار حالا فهمیدم گفت چرا بعد دوباره لیدی باگ گفت خطر از بیخ گوش مون گذشت منم گفتم آره باید مراقب باشید اینا مصلحن از زبان خودم:خوب اینا بعد از چند ثانیه به ادرینا و ادرین حمله کردند مرینت و مارین میزدند ولی ادرینا و ادرین فقط دفع میکردندند ضربه های مرینت و مارین را بعد از چند دقیقه مارین و مرینت خسته شدند و ادرینا و ادرین از این فرصت استفاده کردند بهشون ضربه زدند و این دوتا رفتند توی دیوار بعد به طرفشون حمله ور شدنند ماکارونی و داشتن و وقتی ادرین چهره مرینت دید تعجب کرد و همینطور ادرینا مارینو از زبان ادرین:بعد از چند ثانیه که تیر به دیوار خورد به طرفمون حمله کردند اونا هی ضربه میزدند ما دفع میکردیم تا اینکه خسته شدن به طرفشون حمله کردیم یک ضربه بهشون زدیم پرت شدن تو دیوار بعد رفتیم طرفشون ماکارونی و داشتیم با چهره ای که زیر اون نقاب بود خیلی تعجب کردم اون اون
از زبان کت نوار:کسی که زیر اون ماسک بود اون اون مرینت بود خیلی تعجب کردم اون لحظه یک بغضی گلومو گرفته بود از زبان مرینت:بعد از اینکه ماسیمو برداشت از قیافم تعجب کرده یک بغض خواستی توی گلوش بود نمیدونستم چرا ولی از این فرصت استفاده کردم یک لگد بهش زدم که پرت شد زمین مارین هم همین کارو کرد بعد از اینکه پرتشون کردیم از اونجا فرار کردیم تا کای و کاملیا وارد عمل بشن آخه دیگه انرژی واسمون نموده بود
مرینت:کای کاملیا بدویید برید الان فرار میکنن کای و کاملیا:باشه مارین:چرا اینا وقتی مارو دیدن بغض کردن مرینت:نمیدونم ولی یکجا کار میلنگه ولی کجا مارین:اره از زبان کای:رفتیم جلوشون گفتین دستا بالا وقتی مارو دیدن میخواستن فرار کنن ولی تا اومدن فرار کنن یک تیر به پای هردوشون زدیم و هر دوشون زدیم که دیگه نتونن راه برن و موفقم شدیم
از زبان کت نوار:توی شک بودم که مارینت یک لگد بهم زد پرت شدم بعد فرار کردن بجاشون ۲ نفر دیگه اومدن آمدیم بلند شیم که فرار کنیم تیر زدن به پاهامون دیگه نتونستیم راه بریم بعد از اینکه تیر به همون خورد اومدن جلو یک دستمال گذاشتن رو دهنمون خواستیم نفس نکشیم ولی نشد دیگه نتونستم نفس نکشم بعد چند ثانیه بیهوش شدم
از زبان کای:بعد از تیر رفتیم سمتشون دستمال بیهوشی گذاشتیم رو دهنشون اول نفس نکشیدن ولی بعدش دیگه تاقت نیوردم نفس کشید بعد چند ثانیه بیهوش شدن و بعد از اینکه بیهوش شدن بردیمشون پایگاه تو پایگاه از زبان مرینت:بعد از اینکه به کای و کاملیا گفتیم برن رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم پایگاه وقتی رسیدم لباسامو عوض کردم منتظرشون موندیم که دیدم بعد از چند دقیقه اومدن مرینت:چیشد کای :اوردیمشون مارین:عالیه خوب بریم ازشون بازجویی کنیم کای :ام خوب راستش اونا باید دکتر بالا سرشون باشه😁 مرینت :یعنی چی نکنه ای وای از دست تو کای😠 کای:😁😅 مارین:اشکال نداره بزارید استراحت کنن ولی هوییتاشون معلوم نشد کای :نه گذاشتیم که فردا بهوش اومدن جلوی خودشون معلوم بشه مارین:کار خوبی کردیم خیله خوب ما بریم مرینت بیا بریم مرینت:باشه داداش بریم خدافظ کای و کاملیا:خدافظ
از زبان ادرین : وقتی از خواب پاشدم توی یکجایی بودم اصلا نمیفهمیدم اونجا کجاست داشتم میدیم کجام که یهووووووو بچه ها برید بعدی کارتون دارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی رو براتون منتشر کردم فقط بايد صبر کنید بیاد
مرسی آجی دیدم
عالی بود اجی پارت بعد و چرا دیگ داستان (عشق معجزه) را نمیزاری?
مرسی داداش
وقت نمیکنم الانم میخوام ادامه پارت ۸ بنویسم ولی اگه فردا تونستم میزارم😊
آره آجی جونم خیلیییی قشنگه 🥺🥺
مرسییی اجی جونم
خواهش❤😚
خوب بچه ها لایکا به ۱۰ رسید اما کامنت به ۲۰ تا نرسید اگه اونم برسه پارت بعد میزارم
افرییین بعددی
امروز نصفشو میزارم
ناامید نشیاااااا زودد. بزارررر
مرسی
چشم
زوددددد بنویسسسسس
چشم
بزاررررر دیگههههه
ببینم چی میشه😁
بعدددییییییی
چشم
عالی بود اجی حرففففف نداشت
ج چ: داستانت محشره پارات بعد کو 😐🔪😂
مرسیییی آجی جون😘😘