6 اسلاید صحیح/غلط توسط: ᴍᴇʟɪꜱꜱᴀ🐣 انتشار: 3 سال پیش 63 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام. ببخشید من تو معرفی یادم رفت اسمو بگم(بله میدونم دیوونم به روم نیارید😂😐)آخه معرفی کردم بدون اینکه اسمشو بگم مشکل روانی دارم من 😐 حالا اذیتتون نمیکنم برید بخونید🙂
بالا رو بخون ☝🏻
از زبان لیسا:(کل این پارتو لیساداره تعریف میکنه از گذشته و ممکنه پارت بعدم همینجوری باشه)
امروز صبح دیگه خیلی زود از خواب بیدار شدم😴🥱
چون روز اول دانشگاه هست😰
وای خدا چیکار کنم دانشگاه جدیدو دیگه کجای دلم بزارم🥵😫(لیسا از یه دانشگاه دیگه انتقالی گرفته،دانشگاه فعلا اسم نداره شرمنده😹چون نمیدونم چی بزارم اسمشو دیگه به بزرگی خودتون ببخشید😐)
همه چیزو آماده کردم و راه افتادم و چون گشنم بود قبل از اینکه از خونه برم بیرون یکم نون تست برداشتم و با مربا خوردم (روایت هر روز صبح من😐😹)و چون مامانم امروز رفته یه مسافرت کاری من یه چند ماهی تو خونه تنهام و مجبورم زود تر از همیشه بیدار شم و پیاده برم ولی خب اشکال نداره یکم پیاده روی برام خوبه 🙂
بعد از 15 دقیقه رسیدم دانشگاه : همین که وارد کلاسم شدم همه کلی بهم خوش آمدی گفتن . وای اینجا خیلی از دانشگاه قبلی بهتره😃 بعد از اینکه کلاسم تموم شد و داشتم برمیگشتم خونه یه صدای جیغ شنیدم و به طرف صدا برگشتم . صدا از یه کوچه خلوت که بمب بستم بود میومد . یواش یواش نزدیک شدم و یه نگاه انداختم . دیدم یه چند تا دختر قلدر یه گوشه جمع شدن ، یکم که دقت کردم دیدم یه دختره وسط اوناست و اونا انگار ازش یه چیزی میخوان . بعد یکی از دخترا دستشو بلد کرد انگار میخواست بزنتش که دختره رفت عقب و خورد زمین یکیشون یه میله از رو زمین برداشت و میخوست بزنه ..... خواستم برم جلوشو بگیرم که یهو یه نفر گفت : ولش کنین قلدرا انگار دو تا دختر بودن . یکیشون رفت جلو و میله ای که دختره گرفته بود دستش رو ازش گرفت محکم زد تو سرش بقیشونم میخواستن حمله کنن که اون یکی دختره یه سنگ پرت کرد طرفشون . دو تا دختره رفتن جلو که یهو در گیری شروع شد . دخترا همینجوری داشتن می زدنشون که یه دفعه یکی از دختر قلدرا یه سنگ پرت کرد سمت سر یکشون و منم که اصلا نفهمیدم چی شد و یه چوب گنده از رو زمین برداشتم و پریدم وسط دعوا و سنگو کنار زدم .
همچین زدم پس گردنش که از هوش رفت . ولی بعدش دیدم کلی آدم ریختن دورمون و چند دقیقه بعد احساس کردم یه چیز سردی روی گردنمه و سرمو برگردوندم دیدم تفگه ، بدجوری ترسیده بودم ، تمام بدنم داشت میلرزید، و بعد اصلا نفهمیدم چی شد و چشمام بسته شد . چشمامو که باز کردم تو یه اتاق تاریک بودم . تو این اتاق هیچی نبود جز چهار تا صندلی که من و او سه تا دخترو روشون بسته بودن. اصلا حالم خوب نبود و چشام سیاهی میرفت که یکدفعه با باز شدن در و پخش شدن نور تو اتاق تاریک چشامو چند بار باز و بسته کردم و چند ثانیه بعد به نور عادت کردم
به خودم اومدم دیدم یه پسره اومد تو و گفت : خودتونو قاطی بد بازی کردین . با این حرفش یه جوری شدم . بدنم از ترس بدجور میلرزید . نزدیک بود سکته کنم . پسره از اتاق رفت بیرون و منم رو به بقیه دخترا کردم و گفتم اینجا چه خبره .
یکیشون گفت : تو خودتو انداختی وسط دعوا و جون منو نجات دادی . ازت ممنونم ولی خودتو تو بد درد سری انداختی . گفتم : خب نمیدونم ولی حس کردم باید جلوشو بگیرم ، راستی اسمتونو نمیگین ؟ اونی الان داشت باهام صحبت میکرد گفت : اسم من جنیه (جنی جزو کساییه که داشت دعوا میکرد ولی اونیه که سنگ میخواست به سرش بخوره) کناریش گفت : من جیسو هستم دوست جنی به آخری نگاه کردم . همونی بود که اون قلدرا داشتن سرش داد میزدن . خواستم اسمشو بپرسم که زد زیر گریه . سرشو انداخته بود پایین و گریه میکرد . بهش گفتم : گریه نکن لطفا ، چرا گریه میکنی . جیسو : راست میگه گریه نکن : ببین بابای جنی شهرداره و حتما تا الان شک کردن و دارن دنبالمون میگردن
دختره (با گریه): واسه خودم نیست ، من شما رو تو درد سر انداختم . از خودم متنفرم . میخواست ادامه بده که جنی گفت : هی اینجوری نگو . ما از اینجا میریم بیرون قول میدم . ولی همه با هم میریم . دیگه گریه ...... با باز شدن در حرفش نصفه موند . در باز شدو بیشتر از ده تا آدم هیکل گنده اومدن تو بعد هم یکیشون رفت سمت اون دختره که که نتونستم اسمشو بپرسم که یهو .........
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🙂لطفا لایک کن سر این خیلی اذیت شدم 🙏🏻🥺💖
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
عالیییییییییی😢
پارت بعدی
میسی اجی جون💛💛💛💛
چشم تا غروب احتمالا بزارمش برسی شه 😊💖💛
سلام اجی😨😨😨 چرا داستانت آنقدر عالیهههههههه
من هیچوقت از داستان خوندن خوشم نمیاد ولی الان خیلی خوشم امد واقعا کارت خوبه ایده هات خلاقانست .
لطفا سریع پارت بعدی رو بزار دارم از هیجان میمیرم
میسی عشقم💛
بیشترشو نوشتم احتمالا تا غروب بزارمش تو صف برسی😊💖💛
وای من اصلا داستان بلک پینکی نمیخونم
ولی بلینکم😐
چون تو تستچی بیشتر داستانهای بلک پینک رو نمیپسندم😐
ولی عاشق این شدم🤓
پارت بعدی رو زود تر بزار🖤
الان فهمیدم دارم چه آهنگی گوش میدم😐😂 از اول ریلی تا الان که آخرشه نمیدونستم چه آهنگیه😂
حواسم پرت تست آخرم بود😂 راستی به استان سر بزن👑
خیلی حرف زدم بای😐🖤
آخ اره داستان قبلی خودمم خیلی بد شده بود اصلا خوشم نیومد چون عجله برای نوشتن داشتم بعد چند تا پارت اول چون بد بود بقیشم ناجور شد من خودمم داستان بلک پینک نمیخونم اما مینویسم
خوشحالم خوشت اومده ❤
به تستات هم حتما سر میزنم قشنگم🙃💛
عالیییی بود منتظر پارت بعد هستمم
خیلی ممنون😊❤❤
سلام.خوبی؟!😁🌹
اگه می خوای یه داستان عالی بنویسی می تونی به دوتا از تست هام سر بزنی و کلاس هام رو دنبال کنی😉💜
سلام🙃
یه سر میزنم😊❤
مرسی❤💜❤