
سلام سلام دوباره امدم امیدوارم نظر بزارید
از زبان لیا ) تو سالن بودیم که یهو کوییرل امد گفت غول و از هوش رفت مامان بزرگ گفت برید به خوابگاه هاتون من با نگرانی گفتم : هرمیون اون تو دستشویی هست . هری : میریم پیداش میکنیم . سریع رفتیم دستشویی دیدیم غول اونجا بود هرمیون پناه گرفته بود چماغ غول افتاده بود سوروس سرش و گرم کرد هری هم کمکش میکرد با ورد بلند کننده چماغ برداشتم و کوبوندم تو کله غول غول بیهوش شد من سریع هرمیون بغل کردم یهو مادربزرگ و اسنیپ امدن مادربزرگ تا مارو دید بغلمون کرد گفت : نگرانتون بودم تو خوابگاه نبودین ارشد ها هم چیزی نگفتن دوستاتون میگفتن هرمیون دستشویی بوده و لیا میگفته هرمیون میترسیدم خاطره اتیش سوزی دوباره زنده بشه اه . بعد گفت : ۵۰ امتیاز کم میشه تا درس عبرت بشه و ۲۵ امتیاز برای هر کدومتون ما ها که داشتیم میرفتم گفتیم : دوست .وخندیددیم
( سال سوم ) از اونموقع من و هرمیون با هری و سوروس دوست شدیم همون اتفاقایی که میدونید افتاد هرمیون خشک شد تالار اسرار کشف کردیم اوار بین من وهری سوروس و لاکهارت افتاد من هری رفتیم توتالار بعد فهمیدیم جینی تسخیر شده هری سرشو گرم کرد بعد من باشمشیر گریفیندور مارو کشتم دفتر و نابود کردم و دابی ازاد کردیم الان سیریوس فرار کرده همه با سوروس بد شدن اما خب تقصیر اون نیست الان سر کلاس مراقبت جادویی هستیم
لیا : یک هوپیوگریف . هاگرید کی میخواد سوارش بشه . همه رفتن عقب من و هری موندیم . هاگرید : اوه لیا و هری لیا بیا جلوش و تعظیم کن . حالا نگاه کن من به این مغروری بلندشم به حیوان تعظیم کنم من رفتم عقب وگفتم : من اینکارو نمیکنم . هری بهش تعظیم کرد سوارش شد و رفت وقتی برگشت . مالفوی گفت : این حیوان گنده هیچیش نیست و رفت بهش دست اذیتش کرد مالفوی هول دادم اونور هیپوگریف محکم منو هول به سمت یه تخته سنگ تیزی سنگ شکست رفت تو رگم هرمیون دادزد: لیا. هاگرید : باید بریم درمانگاه . من صدای بی احساسانه ای گفتم : نیاز نیست .همه بااین صدام تعجب کردم از یک طرف مالفوی که اه وناله میکرد ساکت شده بود دستم بردم سمت رگم سنگ محکم از رگم کشیدم بیرون دخترا جیغ زدن جز هرمیون که میدونست من دردم به راحتی نمیگیره بعد زخم جوش خورد این خصوصیات خونی گودیک گریفیندور بود . هاگرید : خون گریفیندور تو رگای لیاست شجاعتش هم به اون رفته . همه جا پیچید لیا خون گریفیندور تو رگاشه و این عذابم میداد
سر کلاس معجون سازی ) پانسی : هی لیا معجون خون ادم میخواد تو چرا خونتو نمیدی . تا امدم جواب بدم اسنیپ گفت : خانم دامبلدور لطفا این حواشی در مورد خون و ریشه تون رو تمام کنید شما احتمالا از معجون عصاره نعنا استفاده کردی . گفتم : خب شاید این دفعه ریشه منو باور کنین . بعد با چاقویی که داشتم کار میکردم دستم بدجور بریدم همه ساکت شدن خون ریختم تو معجون و دستم ترمیم شد خب حالا شایعات در مورد نواده اسلیدرین بودن تمام شد
بعد از تموم شدن کلاس کیفم برداشتم و رفتم سر کلاس ریموس . لوپین : همه کتاباتون بزارید تو کیفتون امروز کار عملی دارین . لوپین : این یه بوگارت کسی میدونه چیه . لیا : به شکل بزرگترین ترس ادم در میاد و چون ما تعدادمون زیاده نمیتونه اذیتمون کنه . لوپین : ۵۰ امتیاز برای گریفندور خب نوبتی بیاید و و به یک چیز خنده دار فکر کنین بگین ریدکلوس . مالفوی : این کلاس کلا ریدکلوس هست . ( مالفوی به حرفای هرمیون ولیا گوش میکنه ) لیا : به نظرت بوگارتت چیه ؟. هرمیون : جسد تو . لیا لبخند تلخی میزند. لوپین : هرمیون نوبت توئه . بوگارت به شکل جسد دختری
درامد که به نوعی خود هرمیون بود . هرمیون ارام گفت : لیا و بعد با صدای بلند ریدکلوس . و همینطور لیا جسد هرمیون دید . لوپین : کار همه تون عالی بود تا جلسه بعد
۱خب پرش زمانی به موقعی که هری هرمیون لیا سوروس و رون به شیون اورگان میرن ) رون : اون بلکه . سیریوس با قیافه ای ژولیده به هری نگاه کرد و بعد به سوروس و گفت : داداش کوچولوم چه بزرگ شده . سوروس : من تو یکاری باهم داریم . بعد شروع به زدن سیریوس و حرف زدن کرد : به خاطر تو به خاطر مامان وبابا به خاطر ریگولوس همه فکر میکنن من عوضی هستم دامبلدور ها هم امسال ازم فاصله گرفتن تنها کسایی که بودن هری لیا هرمیون بود حتی هری هم داشت ولم میکرد چرا به خاطر خانوادم . سیریوس برادرش را بغل کرد میدانست چه حسی دارد او هم این حس را چشیده بود اگر ان جن نبود الان نه او نه سوروس اوضاعشان اینشکلی میشد اما پتی گرو نباید فراموش میکرد متوجه شد همه چوب هایشان را دستشان گرفتن . _ اکسپلیارموس . ۴ چوب به سمت دو مرد رفتن به انها نگاه کرد به چهره هایشان که حالا کمی عوض شده بود . لیا : بابا ... لوپین . سیریوس : یک توضیح بهتون بدهکارم .
رایان : باتمام احتراماتی که برات قائلم . ناگهان ساکت شد تازه متوجه شد به ریموس نگاه کرد و فهمید که اوهم حقیقت را فهمیده با این حال مشتی به شکم بلک زد : چرا راستشو نگفتی هاااا. هری : چی حقیقت چیه . رایان : باید براشون بگیم .لوپین من نصفه میگم خب من ۵ سالم بود که گری بک منو گاز گرفت و تبیدیل به گرگینه شدم وقتی ۱۱ سالم شد بید کاشتن ومن هر ماه میرفتم به شیون اورگان من اونموقع با رایان دوست بودم بعد باجیمز سیریوس و پیتر دوست شدم گرگینه بودنم ازشون پنهان میکردم اونا متوجه شدن به خاطرم جانورنما شدن البته رایان تو گروه مانبود تا سال چهارم اونموقع یک اتفاقی افتاده بود که اگه کسی بیرون خوابگاه تو شب میدین که کار خلاف میکنه اخراجش میکردن ما میخواستیم بریم بیرون رایان امد وگفت نریم چون پتی گرو مارو لو داد رایان جایگزین پیتر تو گروه ماشد پیتر گفت انتقام میگیره مادرس خوندیم و بعد از فارغ تحصیل شدن جیمز بالیلی ازدواج کرد و رایان با مارتا اونا بچه دار میشن هرمیون لیا و تو پتی گرو راز دار پاتر ها میشه بعد خب بعدش با سیریوسه. سیریوس : قبلش بزار یچیز دیگم بگم من از خانواده بیرون شدم پدر مرد و مادر فهمید بارداره بعد تو رو به دنیا اورد اسمتو گذاششت و مرد من تورو میخواستم مخفیانه بزرگ کنم اما نشد بعد از مرگ پاتر ها من رفتم سراغ پتی گرو ۱۳ تا مشنگ کشت انگشتوشو قطع کرد مرگشو انداخت تقصیر من رون موشتو بده .
خب باز پرش زمانی چیکار کنم باید اینو تمام کنم که برم سال ۴ که اتفاقای اکشن میافته ) پتی گرو به موش تبدیل میشه اما لیا میگرش و منجمدش میکنه . بعد هگی میریم وزرات خونه و ریموس تو شیون اورگان میمونه الان لیا هرمیون ریموس سیریوس سوروس و رایان تو وزارت خونه هستن . وزیر : میتونید پتی گرو برامون بیارین . لیا : اگه میتونستم جادو کنم . وزیر : خیله خوب میتونی . لیا : اکسیو پتی گرو. وموشی ضاهر میشود . وزیر : این یک موش هست . لیا : ویکیور ویت ( ورد ساختگی ) و به پتی گرو تبدیل میشه . وزیر : خیله خوب پتی گرو تو متحم میشی و تو سیریوس بلک تو رسما ازادی . و حکم امضا میکنه ناگهان پتی گرو غیب میشه
خب این یکی تموم شد بریم سراغ بعدی چهار غارتگر خب نظر بزارین لطفا نخونید برین حداقل یکم معرفی کنید من میگم رمان گمشده در خاطرات عالیه و شاهزاده فراری که ترکونده شاهدخت گریفنیندوری عالیه و اگه خاطرات هری پاتر بزاره عالی میشه تو خماری موندیم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
ممنون عزیزم نظر لطفته😍
عالی💜
مرسیی رمانمو معرفی کردیی