
سلام این ادامه چهار غارتگر دیگه ادامش نمیدم بازدیدش کمه اما اینو تا اخر ادامه میدم
اینجا مارتا با رایان ازدواج میکنه ودوتا دختر به اسمای هرمیون ولیا به دنیا میاره لیا دختر خونده پاتر هاست اما بعد مرگشون ریموس پدر خونده جفتشونه مادر سیریوس یه پسر به دنیا میاره که اسمش سوروس میشه بعد مادره میمره خانواده دامبلدور سوروس بزرگ میکنن اون مثل برادرش جادوگر سفیده پیشگویی تریلانی برای هر چهارتاشون هست و لیا با خواهرش زندگی میکنه پدرو مادرشون باید برن سفر و اخلاق لیا سرد و خشن ومغرور و باهوش و منطقی هست مهربونه با خواهرش شجاع و خون گیرفیندور تو رگاشه

هرمیون : لیا بلند شو . لیا : بله بذار بخوابم . هرمیون : لیاااااا. لیا : بذار بخوابم . هرمیون میدانست لیا بلند نمیشه پس گفت : ای ایییی قلبم . لیا چنان باهول به سمت خواهرش امد که خود هرمیون ترسید او قلبش درد نگرفته بود وبرای اینکه اورا بیدار کند اینکارو کرد . لیا : مگه نگفتم دیگه این شکلی اذیتم نکنی میخوای سکته کنم . هرمیون : ببخشید لیا امروز ۱۱ سالمون میشه لطفا اذیت نکن . وبه چشمان نسکافه خواهرش خیره شد لیا به حمام رفت وبعد از بیرون امدن به سمت کمدش رفت او دوجفت لباس ابی دراورد و به سوی هرمرون پرت کرد . لیا : تو۱۱سالگی ازار واذیت برامون ازاده . انها لباس پوشیدن و پایین رفتن تمام خانواده دامبلدور انجا بودن

همه به انها نگاه کردن تنها راه برای تشخیص لیا وهرمیون چشمهایشان بود هردو انها کپی هم بودن وفقط چشمهایشان متفاوت بود چشمهای نسکافه رنگ لیا که از رایان به ارث برده بود بعد از خوردن صبحانه انها به کوچه دیاگون رفتن وسایل راخریدن و به مغازه حیوان فروشی رفتن لیا جغدی به اسم میا خرید و هرمیون گربه به اسم کج پا خریدن ( این هرمیونه فقط رنگ چشماشو نسکافه ای حساب کنی میشه لیا .)

انها به مغازه الیویندر رفتن . الیویندر : اوه دو نو جوان برای شروع تازه این چوبدستی ببینید . هرمیون چوبدستیش رو انتخاب کرد ،منم بعد ترکیدن مغازه الیویندر چوبدستم خریدم و بیرون رفتم .( این میا جغد لیا است)
تو قطار ) من هرمیون و سوروس تو قطار نشسته بودیم که یهو یه پسر با موهای پر کلاغی وارد شد : میشه اینجا بشینم من هری پاترم . من با کمی شادی به برادر خوندم نگاه کردم ولی نباید چیزی بهش میگفتم تا وقتی وقتش برسه اره همینطوری بهتره
بالاخره به هاگوارتز رسیدیم رفتیم داخل جلوی در مامان بزرگ داشت نگاهمون میکرد لبخندی بهش زدم و منتظر مامان بزرگ بودم که یهو یه پسر کله بوری امد جلو بعد از حرف زدن باهری به سمت ما امد مالفوی : هوم ردای نو احتمالا اصیل هستین من دراکو مالفوی هستم . ارام به هرمیون گفتم : کله بوری بیشتر بهش میاد .هرمیون پوزخند زد مالفوی که فکر کرد به اون خندیده گفت : پس فکر میکنم اسمم خنده داره مگه نه قهوه ای احمق . من که عصبی شدم گفتم : هوی بفهم چی میگی به حرف من خندید نه تو ببینم اسمتم مسخره نیست احیانا معنی اسمت اژدها نیست ؟. مالفوی : اره تو اسلیدرین منتظر تونم . و رفت خب ایشون خبر نداره ما تو گریفندور می افتیم
رفتیم تو سرسرا مادر بزرگ گفت : اسم هرکی که خوندم بیاد بالا . بعد از خوندن چند تا اسم گفت : هری پاتر . کلاه : گریفیندور . مادر بزرگ : سوروس بلک . کلاه : گریفیندور . مادربزرگ : هرمیون دامبلدور . کلاه : گریفندور . من نفس راحتی کشیدم بعد نوبت من شد : لیا دامبلدور . کلاه : ریونکلاو اسلیدرین گرفیندور کدوم ؟ اوم گریفندور . من نفس کشیدم رفتم سمت میز
چند روز از امدن ما میگذشت همه چیز خوب بود تا اینکه سر کلاس درس افسون ها فیلیت ویک : وین گاردیل له وی اوسا. هرمیون من ورد تکرار کردیم . فیلیت ویک : ۲۵ امتیاز برای گریفیندور بعد کلاس سوروس : اون مثل یک کا بوس هست هیچکی باهاش دوست نمیشه. هرمیون زدزیر گریه و رفت
از زبان راوی ) هرمیون در دستشویی دخترانه مشغول گریه بود به یاد خواهرش افتاد لیا در همه حال از او محافظت میکرد بار ها خودش را سپر بلای او کرده بود همیشه با او مهربون بود در حالی که خشن و مغرور بود به خاطرش هر کاری میکرد یاد اتش سوزی ۶ سال پیش افتاد وقتی انها ۵ سالشان بود برای سفر به دهکده ای رفتن در مسافرخونه ای استراحت کردن شب اخر به طور ناگهانی اتش سوزی بدی به راه افتاد همه فرار کردن اما ان دو جا ماندن
یادش امد به شدت سرفه میکرد لیا او را بغل کرد او را فشرد طوری که جز بوی عطر لیا چیزی بو نمیکرد به گوشه ای تاریک رفتن ناگهان عروسکش افتاد میخواست اورا بیاورد اما لیا نمیذاشت خودش رفت و دستش را سوزاند اما عروسک را اورد دوباره او را در اغوش گرفت هرمیون ۵ ساله عروسکش را محکم بغل کرده بود و محکم خواهرش راگرفته بود عروسک لیا هم در اغوشش بود لیا او را محکم بغل گرفته بود صورتش زخمی و دستش سوخته بود قدرت هایش هنوز فعال نشدن لیا بیهوش شد و بعد از مدتی او هم بیهوش شد وتا صبح انجا ماندن ناگهان صدای بلندی شنید ....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سریوس همون رون میزاشتی دیگه
نه میخواستم با سیریوس یه ارتباطی داشته باشه لطفا پارتای بعد بخون ونظر بده
اوم فهمیدم نه همینطوری گفتم پدر سیریوس بلکه تازه هم اسم پسر آینده هری و اسم اسنیپم هست🤣🤣🤣🤣
عالی بود ❤️❤️❤️❤️