😎♥😎♥😎♥😎♥😎♥
چشمامو باز کردم توی یه اتاق سرد روی زمین افتاده بودم. چند قدم جلو تر هم یه نفر دیگه بیهوش روی زمین افتاده بود یه صندلی هم گوشه اتاق بود خواستم بلند شم که متوجه شدم علاوه بر دستام پاهام هم بسته است. آه خدایا حال باید چکار کنم. که یکدفعه در باز شد و مرد خوش قد و قامتی وارد اتاق شد پشت سرش هم چند تا مرد هیکلی
(علامت جونگ کوک_علامت ا/ت+)
_خب خب... خانوم کوچولو خوش اومدی
+تو کی هستی؟ با من چکار داری؟ اینجا کجاست؟ برای چی من رو اوردید اینجا ؟؟
_هی.. هی.. زبون به دهن بگیر زیادی وراجی نکن وگرنه بد میبینی😈ما باهات کاری نداریم فقط چند روز از بابات قرضت گرفتیم بابت یه بدهکاری هر وقت بدهی بابات صاف شد تو هم بر میگردی خونه😏
+کدوم بدهی پدر من هیچ بدهی نداره😡
_اوه.. پس تو خبر نداری بابات یخ بدهی خیلی زیاد به ریس من داره😏
+چقدر زیاد🥺
_خیلی... حتی فکر کردن بهش هم اسون نیست
یه لبخند شیطانی زد از اتاق رفت بیرون اما اون دوتا مردی که همراهش بودن اومدن سمتم و نشدند رو صندلی و محکم به صندلی بستنم... خیلی تقلا کردم اما نتونستم کاری کنم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
36 لایک
فالویی بک بده
عالی بود 👌
ادامع وگرنه پس فردا جنازتو تحویل میگیری😐🔪🤣😅
یاععععععع ادامه میدی یا بکشمت 🗡️🗡️😏😂