10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 473 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
کانگ دوا_وای ببخشید من خیلی پر حرفی میکنم عادت کردم خیلی بدع!
لبخندی زدم. واقعا چیزی برای گفتن نداشتم!
کانگ دوآ_ با خانوادت زندگی میکنی؟
_نه!
کانگ دوآ_منم خانوادم بوسانن اینجا تنها زندگی میکنم!
میتونم شمارتو داشته باشم؟
_البته!
کانگ دوآ _ما میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم ☺️
زیر لب به فارسی گفتم_بلا به دور!
کانگ دوآ_میتونی منو دوآ صدا کنی!
یه کارت گذاشت روی میز جلوم!
کانگ دوآ_ برای شروع دوستیمون دعوتت میکنم به رستوران پدرم توی بوسان آخر هفته وقت داری؟
_مزاحمت نمیشم!
کانگ دوآ_ اگه نیای ناراحت میشم و میزارم پای اینکه دوست نداری با من دوست بشی!
بعدم صداش زدن رفت!
هووووووف چقد ورررر میزنه نزاشت ببینم پسرا چی اجرا کردن!
بعد از چند ساعت اجرای پسرا تموم شدهمه اومدن پایین!
_خسته نباشین بشینین میکاپتونو پاک کنم.
جین _ خودمون پاک میکنیم فقط الان بریییم!
جونگکوک _دیگه حتی نمیتونم رو پاهام وایسم!
بچه ها میکاپشونو پاک کردن.
شامشونم گفتن بزارن تو ون میبرن خونه میخورن! همشون حسابی خسته بودن.
خواستم باهاشون برم که سوار ون شیم که یکی از دور صدام کرد.
صدا_جینجووووو!
صدای دوآ بود. با عجز به پسرا که با تعجب به پشت سرم نگاه میکردن زل زدم!
کوک_ به قول جینجو جلل خالق دیگه کی تورو جینجو صدا ميکنه؟
دوآ اومد و بازومو چسبید.
دوآ _سلام پسرا واقعا امروز کارتون عالی بود ترکوندین!
دوآ_جینجو بیا من میرسونمت!
_خب دارم میرم!
دوآ_بیا بریم دوستانه یه دوری بزنیم بعد خودم میرسونمت خونت!
تهیونگ_ خانم کانگ جینجو خستس این از قیافش معلومه امروز بزارین بره استراحت کنه دفعه های بعدی هم هست!
دوآ_میریم دور میزنیم شام میخوریم سر حالم میاد!
بعدم بازوموکشیدو منو از پسرا دور کرد!
این دیگه خارج از حد تصور بود!
رفتیم کل سئول رو دور زدیم کم کم ازش خوشم اومد. دختر تنهایی بود که هیچکس به خاطر پرحرفیش باهاش هم کلام نمیشد. کنار یه مغازه وایساد.
دوآ_اخییییش خیلی خوش گذشت بزار برم دوتا نوشیدنی بگیرم بیارم بزنیم بر بدن!
لبخندی زدم و اون رفت تو!
به گوشیم نگاه کردم باطریش تموم شده بود.
اوه اوه پسرا سر به تنم نمیزارن به اطراف نگاه کردم و یه تلفن عمومی پیدا کردم به دوآ اشاره کردم که میرم طرف تلفن عمومی اونم اوکی نشون داد👍🏻
رفتم و شماره تهیونگ رو که حفظ بودم گرفتم بعد از چندتا بوق جواب داد
تهیونگ _بله بفرمایید!
_سلام آقا ببخشید این وقت شب مزاحمتون میشم یه دختری شما تو خونه دارین امشب گروگانش گرفتن گوشیشم شارژ تموم کرده اینجا داره عین خر عر میزنه که منو بکشین چون اگه بفرستیمش خونه هفتا گرگ میگیرن جرواجرش میکنن! الان تکلیف چیه؟
تهینگ_ همونجا بکشیدش چون حق با خودشه پاش برسه خونه جرواجر میشه!
_ پس بااجازه جنازش یه سه ساعت دیگه جلو خونتونه!
تهیونگ _منتظریم!
گوشیو قطع کردم ببین چه بیشعوره!
ای بزنممم... شششششه
رفتم سوار ماشین شدم
دوآ_ به کی زنگ زدی؟ دوست پسر داری؟
با تصور اینکه تهیونگ دوست پسرمه یه لبخند نازی اومد رو صورتم. اما به خودم نهیب زدم.
_نه بابا دوس پسر کجا بود؟ به همخونم زنگ زدم گفتم که دیر میرسم!
یه قوطی نوشابه گرفت طرفم.
ازش گرفتم بازش کردم و یه قلپ ازش ریختم دهنم که از مزه تلخ و تندش حالم به هم خوردو ریختمش بیرون! _این چه زهر ماری بود؟
به نوشته های روی قوطی نگاه کردم!
ناباور به نوشته ها و بعدم به قوطی. دوآ که جلوم بود چشم دوختم!
_ب ب بگو ببینم ا ا این چیه؟
دوآ خیلی ریلکس_ابجو! بزنیم به سلامتی دوستیمون؟
با چشمای گشاد شدم به بطری تو دستم نگاه انداختم!
آب دهنم به زور قورت دادم!
_چیز.. یعنی....
بدون اینکه مهلت حرفی بهم بده قوطیشو کوبوند به قوطیم. و گفت_به سلامتی!
خودش مشغول خوردن شد!
من همچنان با بهت به قوطی. تو دستم زل زده. بودم! کم کم به خودم اومدم وآروم آروم بدون اینکه دوآ متوجه بشه ریختمشون بیرون!
دستمون به مشروب نخورده بود که خورد!
آدرس یه خیابون بالا تر از خونه رو دادم بهش منو رسوند خداحافظی کردیم ومنم راه افتادم طرف خونه. ساعت دو شب بود خیابونا هم خلوت بود با عجله تا خود خونه دوییم. قوطی آبجو هنوز دستم بود جلوی در خونه که رسیدم فکر شیطانی به سرم زد. تاحالا مست نکرده بودم ولی تا دلتون بخواد آدم مست دیده بودم!
چشمامو خمار کردمو شل شل مشغول راه رفتن شدم دستمو گذاشتم روی زنگ و بلند نکردم تا اینکه کوک دروباز کرد.
کوک _ چه عجب بلاخره تشریف آوردی.
کشید کنارو گفت_بیا تو! با بدبختی با اون پای گچ گرفته تلو تلو خوران نزدیک کوک شدم لبخندی زدم و دست گذاشتم رو شونه کوک _چطوری دندون خرگوشی من؟
کوک با تعجب_ببینم حالت خوبه؟
تازه چشمش به قوطی خالی تو دستم افتاد. با ترس بهم زل زد.
کوک_ت.. ت.. تو که... اینو کامل نخوردی؟ خوردی؟
گونشو گرفتم کشیدم_اخییی چع کیوتی تو!
دوباره تلو تلو خوران رفتم تو! کوک اومد دستمو گرفت کشید طرف سالن و با ترس پسرا رو صدا زد.
همه اومدن تو سالن نزدیک بود پقی بزنم زیر خنده! واسه اینکه بهم شک نکنن مشغول حرف زدن با میز شدم!
_چرا تو اینقدر زشتی؟
همش چوبی که!
پقی زدم زیر خنده!
جونگکوک قوطی خالی رو به پسرا نشون داد.
تهیونگ زودتر از همه واکنش نشون داد.
اومد جلوم نشست و گفت _مروارید ها کن!
_ آخیییی چه پسر کوچولو نازی اسمت چیه؟ بعدم دوباره زرتی زدم زیر خنده!
تهیونگ عصبی_میگم ها کن!
_خوشگلیا ولی اعصاب نداری!
جین اومد کنارم نشست و گفت _کجا بودی تا الان؟
برگشتم طرفش_وای چرا امشب اینقدر پسرای خوشگل میبینم؟
جین صورتشو آورد نزدیک صورتم چون یه قلپ از این زهرماریا رفته بود تو دهنم دهنم بو الکل داشت برا همین یه هه گفتم بعدم از جام پاشدم رفتم طرف پله ها!
جین_ دهنش بو الکل میداد.
نامجون_ ولی... آخه مروارید؟
تهبونگ_ معلومه اولین باره مست شده!
جونگکوک_بلایی سر خودش نیاره؟
لبخندم پررنگ شد. بزار یکم اذیتشون کنم.
_آهای پسر خوشگلا!
هر هفناشون برگشتن طرف پله ها
_میدونستید من بلدم پرواز کنم؟
یونگی_کم کم داره خطری میشه و دویید طرف پله ها!
تهیونگ_مروارید دوییونه نشیاااا!
یونگی دستامو گرفت و گفت_خیلی آروم برو توی اتاقت!
کوک_نبرش تو اتاقش از پنجره خودشو پرت میکنه پایین ببرش تو یکی از اتاق لباسا که پنجره نداره!
جیهوپ_اتاق لباسای نامجون پنجره نداره!
یونگی منو هل داد طرف اتاق لباسای نامجون.
منم کلی تقلا کردم مثلا میخوام کارمو ادامه بدم یونگی انداختم تو اتاق لباسای نامجونو درو از روم قفل کرد! روی زمین نشستم آخیییییش یه دعوایی از سرم افتاد.
ولی عجب کیفی داشتا قیافه هاشون دیدنی بود. بعد از چهل دقیقه که داشتم از سرما سگ لرز میزدم صدای پا اومد.
خودمو پخش زمین کردمو وانمود کردم خوابم.
در اتاق اروم باز شد و یکی اومدتو! بعد از چند دقیقه آروم بلندم کردو دوباره توی جای نرم فرود اومدم! اخجون بالش!
پتویی روم انداخت و کنارم نشست!
تهیونگ_ کاش میتونستم باهات حرف بزنم و بفهمم چته؟ ولی خودمم درگیرم درگیر یه احساس که ازش سردر نمیارم! خودم نیاز دارم که با یکی حرف بزنم ولی واقعا نمیدونم با کی باید درباره احساسم حرف بزنم!
دستی روی سرم کشید و گفت _ببخشید که نمتونم از فشار غصه هات کم کنم!
از جاش پاشدو رفت بیرون!
میدونستم تهیونگ یه چیزیش هست و حالا مطمئن شدم! باید حتما باهاش حرف بزنم!
کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد.
با احساس تشنگی از خواب بیدار شدم. هوا هنوز تاریک بود.
از جام بلند شدم و رفتم پایین چراغا همه خاموش بودو خونه تو سکوت غرق شده بود. در یخچال رو باز کردم و شیشه ابمو برداشتم یه لیوان آب خوردم و پشت میز نشستم. به طرز عجیبی خواب از سرم. پریده بود. همینجوری به رو به روم زل زده بودم هعی روزگار چه کردی بامن؟ پیر شدم رعف! خب فردا چیکارا دارم که بکنم؟ باید برم گچ پامو باز کنم بعدم برم خرید یکم لباس و این چیزا بگیرم چون احساس میکنم خریدِ خونم افتاده. بعدشم پسرا پس فردا ضبط دارن باید خونه رو تمیز کنم.
یعنی یه پارچه خانم خونه دار شدم با هفتا بچه قدو نیم قد فقط یه شوهر کم دارم. به افکار خودم خندیدم اسکول شدم رفت نصف شبی!
صدای افتادن چیزی از توی سالن اومد از جام پاشدم چراغ سالنو روشن کردم. جیمین بود که از روی مبل خودشو پرت کرده بود پایین تازه متوجه پسرا شدم که همشون تو سالن خوابیده بودن. ای خداااا چقد نازن تو خواب!یادمه مامانم همیشه میگفت اونایی که تو بیداری از همه فضولتر و شیطون ترن تو خواب معصوم و نازترن! لبخندی زدم و لامپ و خاموش کردم و خودمم رفتم بالا تو همون اتاقی که تشک پتوم پهن بود دراز کشیدم! چشمم به گوشیم افتاد که یه گوشه افتاده بود. انگار جدی جدی مست کرده باشم هرچیزی یه وره خودمم پخش زمینم! 😂چه وضعشه خداییش؟
خودمو رسوندم به گوشیمو بوسیدمش. دکمه پاور رو زدم که لبخند رو لبم ماسید.
_لعنتی 😑شارژ نداره که!
بی حوصله انداختمش همون گوشه! دستامو قلاب کردم زیر سرم به سقف چشم دوختم.
کم کم تصویر تهیونگ روبه روم روی سقف رسم شد. حالا وقت داشتم به علتش فکر کنم. به علت همه ی این تصویرایی که یهویی جلو صورتم ظاهر میشن. علت اینکه تا مغزم بیکار میشه شروع میکنه یاد آوری خاطرات تهیونگ. علت لبخندای یهویی و ژکوندم عین الان که مثل اسکولا به سقف خیره شدم و نیشم تا بنا گوش بازه. علت تپش شدید قلبم وقتی بهم نگاه میکنه یا باهام حرف میزنه!
نمیخوام به عشق فکر کنم.
اونا به من اعتماد کردن و منو تو خونه و حریم خصوصیشون راه دادن اونوقت من از موقعیتم سو استفاده کنم؟ عمرا!
آهی کشیدمو چشمامو بستم شاید خوابم ببره. اما متاسفانه خوابم نبرد. رفتم تو اتاقم لبتاپمو برداشتم مشغول چک کردن ایمیلام شدم.
ارغوان _مروارید بیا ویدئو کال.
مروارید خبر دسته اول مژگان(دوست مشترکشون) داره مامان میشه😃💛
مروارید هوا داداشمو داشته باشیا!
به آخرین ایمیلش زل زدم و چشمامو ریز کردم یعنی چی هوا داداشمو داشته باش؟
مشغول فرستادن ایمیل شدم
_سلام خوبی؟ چی شده؟ مگه داداشت چیکار میخواد بکنه؟
ایمیلوارسال کردم و مشغول نوشتن یه ایمیل برای مژگان شدم.
بهش تبریک گفتم و گفتم خیلی دلتنگشم.
ساعت 5 و نیم صبح بود که تو ایران میشد
دوازده شب!
ایمیل نیما رو باز کردم.
نیما _الاغ خیر سرت قرار بود زود زود زنگ بزنی!
حال احوال دخی عمه؟
خانم شاغل کجایی؟ مهمون نمیخوای؟
سلام فردا ساعت ۱۱ شب به وقت ایران پرواز دارم به طرف کره مشتاق دیدارت هستم! باهات حرف دارم!
از شدت شوک پلکم میپرید
جلل الخالق واقعا داره میاد! اگه بخواد با همخونه هام اشناشه چی؟
اگه جی پی اس بزنه رو بی تی اس چی؟(ودف😐🔪)
اگه منو اتفاقی با پسرا ببینه چی؟
واااااای! خودمو انداختم رو تخت. احتمالا ساعت هفت صبح برسه! بهتره برم استقبالش تا خودش نیومده سراغم!
آره این خوبه!
یه بولیز نارنجی با دامن لی پوشیدم!
موهامو مرتب کردم و یه لنگه کفش اسپرت سفیدم پوشیدم!
باید امروز هرجوری شده برن گچشو باز کنم!
پام دردنمیکرد و من با این گچه عادی راه میرفتم و همین رو مخم بود.
از پله ها پایین رفتم پسرا رو که دیدم یاد گوشیم افتادم پاوربانکمو گوشیمو برداشتم ورفتم پایی یه یادداشت براشون گذاشتم که کار واجبی دارم باید برم!
تاکسی گرفتم و راهی فرودگاه شدم.
ماسکمو به صورتم زدم. یعنیااااا حاااالم از شهرت به هم میخوره یه بار یه غلطی کردیم رفتیم تو تلوزیون حالا نمیتونم پامو از خونه بیرون بازم کلی دختر میوفتن دنبالم که خونه بی تی اس رو پیدا کنن!😑🔪💦
به ساعتم نگاه کردم هفتو نیم بود و من تازه رسیده بودم فرودگاه. خوشبختانه پروازشون هشت و ربع مینشست و من دیر نرسیده بودم.
خودمو با گوشیم سر گرم کردم تا اعلام کردن پروازشون نشسته. اطرافو نگاه میکردم که دیدمش. با لبخند رفتم طرفش رسیدم بهش مشغول صحبت با همراهش بود و داشت راهشو میرفت. چمدونشو گرفتمو طرف خودم کشیدم. برگشت ببینه چرا چمدونش سنگین شده که چشمش به من خورد!
با تعجب از گچ پام تا فرق سرمو نگاه کرد بعد گفت _مروارید؟
دوستشم برگشت طرف من.
تا کمر خم شدم و بعدم رو بهشون به کره ای گفتم _سلام خیلی خوش اومدین!
نیما_ الان انتظار داری چی جوابتو بدم؟
به فارسی گفتم_ بگو کوماوو یعنی ممنون همینم نمیدونی؟ بعد آروم یه شاسکول بهش اضافه کردم که رفیقش نفهمه!
نیما _چقدر عوض شدی تو؟
_عوض میشم ولی عوضی نه!
نیما_سوس ماس😂💦
بعدم خودشو رفیقش خندیدن!
رو به رفیق سلام کردم و گفتم _خیلی خوش اومدین مروارید هستم دختر عمه نیما!
پسره_ممنون منم رفیق و شریک کاری نیما امیر هستم!
_خوشبختم!
رو به نیما گفتم _ صبحانه خوردین؟
نیما_اره تو هواپیما خوردیم(حقیقتا نمیدونم تو هواپیما صبحانه میدن یانه😐🔪)
_خب پس بیاین بریم ببرمتون یه هتل خوب.
یه تاکسی گرفتم و بردمشن یه هتل که دوساعت تا خونه فاصله داشت که یه وقت. راهشونم به اونور نخوره.
نیما پشت کنار من نشسته بود. آروم در گوشم گفت_خسیس بدبخت حالا نمیشد مارو ببری خونه خودت؟
_منحرف بدبخت تو میخوای بیای خونه هشتا دختر چیکار؟
نیما_گاو بدبخت مگه نمیگی دخترا از هفت صبح میرن سرکار؟
_اصن به تو چهههه نمیخوام ببرمت! دوس ندارم.😝
نیما_بیشعور!
_خوشبختم منم مرواریدم!
نیما یه جوری نگام کرد از صدتا فوش بدتر بود.
رفتیم هتل و اونا جاووجاگیر شدن منم به بهونه اینکه نوبت دکتر دارم زدم بیرون. گوشیم زنگ خورد جین بود.
_سلام اوپا!
جین_ سلام خوبی؟
_آره عالی!
صدای جونگکوک میومو_نیای خونه هااااا بیای مر....
یکی دهنشو گرفت!
_چی شده؟
جین_کجای؟
_میخوام برم دکتر گچ پامو باز کنم چطور؟
صدای جیمین اومدم_ ما از دیشب تورو ندیدیما نمیخوای بیای؟
_میام حالا!
به ساعت نگاه کردم ده صبح بود.
راهی بیمارستان شدم گچ پامو باز کردم و عکسبرداری شدوبعدم گفتن کامل جوش خورده!
راهی خونه شدم خیلی گشنم بود
ساعت یک و بیست بود که رسیدم خونه!
درو باز کردم و رفتم تو همه رومبلا دست به سینه نشسته بودن!
_سلام😁
همشون طلبکارانه نگام کردن!
جین_بیا بشین جلومون!
رفتم جلوشون رو زمین نشستم!
_کو جونگکوک؟
جیمین با انگشت اشاره کرد به در آشپزخونه. سرمو خم کردم دیدم جونگکوک و بستن به صندلی دهنشم چسب زدن!
_گروگان گرفتین مگه؟ 😐
جین_دیشب کجا بودی؟
_دیشب؟ خب باهم کنسرت رفتیم دیگه!شما اجرا داشتین! یادتونه؟
جیمین_بعدش کجا رفتی؟
_اووووم بعدشم با دوآ رفتیم دور دور و شام خوردیم!
جیهوپ _بعد از اون؟
_بعدشم اومدم خونه دیگه؟
یونگی_ببینم مگه تو نمیگفتی تو کشور ما خوردن مشروب ممنوعه؟
_خب آره!
تهیونگ_پس میخوای بگی تو دیشب مشروب نخورده بودی؟
گنگ نگاش کردم (مثلا نمیدونی دارن درباره چی حرف میزنن😐💔)
نامجون _یادته دیشب چطوری اومدی خونه؟
سرمو به دوطرف تکون دادم.
جیمین_ بی فایدس بچه ها وقتی یادش نمیاد چیکار میخواین بکنین؟
از جام پاشدم تهیونگ گفت_ دفعه آخرت بود بدون ما بیرون میرفتی دیگه نه؟
اینو خیلی جدی گفت.
سرمو تکون دادم و رفتم طرف آشپزخونه دستای کوک و باز کردم! دهنشم همینطور!
_آخه این چه بچه بازیه؟
حالت خوبه جونگکوک؟
کوک_کشتنت؟ زدنت؟ حالت خوبه؟ خندیدم_تو به دلیل وفاداری به من به عنوان یار وفادارم همراه من خواهی ماند!
دست زدم روشونش و دوتایی زدیم. زیر خنده!
جیمین_چطوردلتون میاد بدون من
تیم تشکیل بدین؟
کوک_ تو علیه ما توطئه کردی!
جیمین_کی من؟من نفوذی بودمممم!
_آره همین که تو میگی!
بچه ها زنگ زدن ناهار آوردن خوردیم و هرکس مشغول یکاری شد! سرم تو گوشیم بود که پیام اومد برام!
_سلام نیمام بیکاری؟
به پسرا نگاه کردم کسی حواسش به من نبود!
_سلام آره چطور؟
نیما _میخوام کلبه جنگلیتو ببینم منو میبری تا اونجا؟
_دوساعت دیگه اونجام!
ازجام پاشدم! پسرا منتظر نگام کردن!
_چیز... ام یعنی... اجازه هست برم خونه دوآ؟
تهیونگ قاطع_نه!
_چرا😐💔
تهیونگ_ بری باز یه بلایی سر خودت بیاری؟
_خب گناه داره تنهاس!
تهیونگ_نچ!
_عهههه مگه اجازه من دست توعه؟
رو به جین گفتم_جذابم اجازه میدی؟
جین_تا شب نشده بر میگیردی؟
_اوهوم اوهوم قوووول قبل از ساعت نه شب خونه باشم!
تهیونگ_چی چیو قبل از نه شب؟ لازم نکرده بری!
_از تو اجازه نگرفتم کهههه😝
پاشدم رفتم همون لباسای قبلیمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون!
تهیونگ: _آخه این چه کاری بود جین هیونگ؟
جین_خب تنها که نمیزارم بره؟ مکنه لاینمون میرن دنبالش! (مکنه لاین :جیمین. تهیونگ. جونگکوک!)
کوک_یعنی چی اونوقت؟
جیمین_اخ جون جاسوس بازی!
جونگکوک_عه؟منم هستم!
جین_خب تهیونگ؟ میری؟
بیحوصله از جام پاشدم و رفتیم آماده شدیم و عین دزدا پشت مروارید راهی شدیم! نمیدونستم خونه کانگ دوآ کجاس ولی میدونستم این راه به خونه کانگ دوآ نمیخوره!
جیمین_ وایسا وایسا وایسا!
نگه داشتم جلوی یه هتل پیاده شد و رفت تو!
جونگکوک_مدیر تدارکاتمون تو هتل زندگی میکنه؟
جیمین _بعید میدونم!
بعد از چند دقیقه مروارید و یه پسر جوون از هتل بیرون اومدن!
چشمامو ریز کردم و سرتا پای پسره رو نگاه کردم! معلوم بود کره ای نیست! جیمین_ببینم اوضاع داره قاراشمیش میشه کوکی؟ یا من خواب میبینم؟
جونگکوک _بزار ببینم این یارو کیه!
دوباره سوار یه ماشین شدن و اینبار مروارید طرف راننده نشست!
جیمین_خب خوام مثبت فکر کنم مروارید راهنمای تور شده!
جونگکوک_تور یه نفره؟
جیمین_شاید هتلاشون فرق داره خب!
دنبالشون راه افتادیم! کمکم از شهر بیرون رفتن!
جیمین_داره میبرتش اینچئون؟
جونگکوک _انگار باورت شده مروارید اهل اینچئونع هااااا!
_مروارید تاحالا اینچئون نرفته!
جیمین_اه یادم نبود! بایدیبار ببریمشا!
جونگکوک_باشه حالا!
گوشی جیمین زنگ خورد!
جیمین_جیهوپه!
کوک_جواب بده خبببب!
جیمین_چی بگم بهش؟
_بگو همه چیز خوب پیش میره همین!
جیمین_دروغ بگم بهشون؟
جونگکوک_نکنه میخوای بگی بایه پسره از شهر زدن بیرون؟
جیمین تلفنشو جواب دادو مشغول صحبت با جیهوپ شد!
داشت میرفت طرف جنگل! کم کم رسیدیم به کلبه ما خیلی دورتر ماشینو پارک کردیمو رفتیم اطراف کلبه يه جا قایم شدیم!
دوتاشون از ماشین پیاده شدن!
به فارسی حرف میزدن!
کوک_طرف فارسیه!
جیمین _هیییس میخوام صداشونو ضبط کنم بدم یکی ترجمه کنه!
_چه عقلییییی!
کوک_ بهت امیدوارشدمممم!
جیمین_حالا اگه ساکت شدننننن!
دوتایی ریز ریز خندیدیم! پسره مشغول صحبت با موبایلش شد
کوک_بچه ها میگم... این صداش آشناس!
_آشناس؟
کوک_یه جایی شنیدم صداشو! ولی نمیدونم کجا؟
مروارید که رفته بود تو کلبه از کلبه بیرون اومد و یه چیزایی به پسره گفت و بعدم باهم نشستن به خندیدن!
کوک_تهیونگ یه زنگ بزن به مروارید ببینیم چی میگه؟
_باشه!
شمارشو گرفتم! گوشیشو از جیب دامنش در آورد و تماسو وصل کرد!
مروارید_جانم؟
_خوبی؟
مروارید_ممنون چه خبر؟
_هیچی کجایی؟
مروارید یه نگاه به اطراف کرد و بعد مردد گفت_جنگل!
با تعجب به بچه ها نگاه کردم!
پسرا هم صدای مارو میشنیدن و متعجب بودن!
_چرا جنگل؟
مروارید_خب... باید اینجا رو به یکی نشون میدادم!
اون واقعا داشت راستشو میگفت!
_به کی؟
مروارید_خب مهمون!
_خب این مهمونت اسم نداره؟
مروارید_ میشه وقتی اومدم خونه صحبت کنیم؟
_زود برمیگردی خونه!
مروارید_باشه!
_منظورم از زود همین الانه!
مروارید_من از اوپا اجازه گرفتمممم!
_منم اوپاتم!
بعدم گوشیو قطع کردم!
کوک_دیگه فکر نمیکردم تا این حد راستگو باشه!
جیمین_بزار من اینو ضبط کنم دیگه عه!
_میشه بگی میخوای بدی کی برات ترجمه کنه؟
جیمین _یه دوستی دارم ایرانی بلده صحبت کنه میدم اون!
کوک_همه فن حریفم هستی!
جیمین _به کوری چشم یسریاااا!
خندیدم! همینطوری بر و بر زل زده بودیم به اون دوتا که نشسته بودن رو دوتا تنه درخت و صحبت میکردن!
پسره رو زیر نظر داشتم کع دست از پا خطا نکنه! همیشه به اطرافیانم میگم طرف خط قرمزام نرن و اذیتشون نکنن! تا چند ماه پیش خط قرمزم خانوادم و پسرا بودن اما الان مروارید جز خط قرمزام بود و خیلیم روش حساس بودم! پسره دستشو برد تو جیبش! منم سریع گارد گرفتم!
جیمین_چته تو؟
کوک_انتظار داره الان اسلحه دربیاره یه گلوله خالی کنه تو مغز مروارید!
_میشه تو لال شی عزیزدلم؟
کوک_درموردش فکر میکنم بچه خوشگل!
جیمین_باز شما دوتا شروع کردین؟
هواسمو دادم به پسره یه جعبه ی مخملی ناز آبی گذاشت رو پای مروارید!
مروارید سوالی نگاش کرد و پسره هم یه سری کلمات کنار هم چید!
کم کم خونم داشت به جوش میومد خواستم ازجام پاشم برم سراغش که کوک فهمید و شونه هامو گرفت.
کوک _کجا؟ میخوای مروارید بفهمه؟
_این پسره داره پاشو از گلیمش دراز تر میکنه! ولم کن بزار برم سراغش!
جیمین_بگیر بشین بدبختمون نکن! مروارید امکان داره به پسره جواب رد بده ولی اگه تورو ببینه فکر میکنه خودمون بهش بی اعتمادیم جواب مثبت میده هاااا؟
کوک_خب عزیز من وقتی دارین دنبالش شهرو وجب میکنین یعنی بی اعتمادی دیگه!
_ما دنبالشیم تا بلایی سرش نیاد!
مروارید با خنده داشت با پسره صحبت میکرد! به جعبه نگاه میکرد و دوباره زرتی میزد زیر خنده و این داشت منو میسوزوند!
اما پسره خیلی جدی و قاطع جواب میداد!
کم کم مرواریدم جدی شدو به صحبتاش ادامه داد.
کوک _تصمیم داشتم از حالات بفهمم جوابش چیه؟ ولی عین آدم حس نمیگیره که بفهمم! الان این چه قیافه ایه آخه؟
کم کم اینقدر صحبتاش ن جدی شد که پسره از جاش پاشد و سر مروارید خیلی بلند داد زد!
دیگه صبر کردن بس بود! کوک و جیمین حواسشون به من نبود آستینهای تیشرتمو زدم بالا و از پشت درختا با عصبانیت اومدم بیرون و داد زدم_ یااااااا! (آهای!)
پسره و مروارید برگشتن طرفم!
رفتم جلوتر!
به کره ای_ چی تو خودت دیدی که سر مروارید داد میزنی؟
پسره به ایرانی_ تو دیگه کدوم خری هستی؟از کجا پیدات شد؟
نفهمیدم چی گفت شروع کردم انگلیسی حرف زدن!
رفتم کنار مروارید وایسادم و رو به پسره گفتم_ How dare you yell at him? Did you catch a stranger
(به چه حقی سرش داد میزنی؟ غریب گیر آوردی؟)
پسره_My cousin
(دختر عممه!)
کوبید رو کاپوت ماشین و با جسارت گفت_ I want
(دلم میخواد!)
به کره ای_یه دلم می میخوادی نشونت بدممم!
پسره _ who are you?
(شما کی باشی؟)
مروارید و کشیدم بغلم و محکم به خودم چسبوندمش و گفتم_Her boyfriend
(دوست پسرش!)
مروارید با چشمای درشت شده سرشو گرفت بالا و منو نگاه کرد!
سلاملیکم، 😂
عه اخجون اسلاید اضافه 😍😍😍😂😂😂اسکول شدم رفت!
آغا رمانمو معرفی کنین به اجیاتون حمایت شه دلم شاد شه!
ناظر عزیز اون بازگشت(1)💜🎶رو هم منتشر کن من یه خریتی کردم حذفش کردم حالا تایید نمیشه! بخدا هیچی توش نیس! من کلا بچه خوب و آروم و ساکت و سر به زیر و متین و مهرداد و سهراب و قنبر و اکبر و....اهم ببخشید شرمنده خلاصه منظورم اینه که من بچه خوبیم رمانم چیزای بد بد نداره!
ایم گود گرل! بخدااا
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
دوباره دارم از اول میخونم بس که عالیه🥲🫀
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی پارت بعد پلییییییییییییییییییز ♥♥♥♥♥♥😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍😍
عالی عالییییی😁
جالب شدددد😍😅
😂جالب ترهم میشههههه😉