11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Taehyung انتشار: 3 سال پیش 3,374 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های گایز امروز اومدم بایه رمان . تصمیم گرفتم از همه اعضا یا رمان یا تک پارتی بنویسم . خب خلاصه سرتون رو درد نیارم بریم واسه تست.
شما یه دختر دبیرستانی هستین که بخاطر کارهایی از خارج به کره اومدین و مجبور شدین در کره ادامه تحصیل بدین. میتونین بگیم شما یکی از محبوب ترین دخترای دبیرستان هستین. وضع مالی تون عالیه جوری که دست کم جزو ۵, خانواده پولدار برتر هستین . عکس بالا شما هستین و اینم بگم تازه انتقالی گرفتین به این دبیرستان.
اول صبح داستان از زبان دو یون .
+داشتم خواب رویایی میدیدم که یهو صدای ناهنجاری منو از رویاهام درآورد. اون صدا صدای ندیمه بود خانم ایم شین . شین: بانو پاشین برای اولین روز نباید دیر کنین آشپز واسه امروز یه غذای ویژه پر انرژی درست کرده پاشین صبحونه بخورین. بالشتو گذاشتم رو سرم و گفتم: فقط چن لحظه تا اتمام رویام مونده صبر کنین خانم شین . تا اومدم چشم رو هم بزار که باز با صدای تق تق در از خواب پریدم . + بله . مامان بود که داشت می رفت گالری. مامان:عزیزم پاشو دختر خوشمل مامان نباید دیر کنه پاشو اماده شو باز پسرا رو شیفته خودت کن جبگر من . + خمیازه کشیدم اوه فهمیدم . منو بوسید و رفت . خب باید واسه امروز حسابی خوشگل کنم . پاشدم صبحونه خوردم . بعد رفتم لباس فرم پوشیدم. (عکس بالا) یه رنگ لب صورتی براغ زدم یکمم روژ گونه صورتی . موهامو مرطب کردم کیفمو برداشتم و رفتم . دم در راننده بود بادیگارد در رو برام باز کرد که بشینم تو راه هندذفیریمو گذاشتم و آهنگ گوش میدادم.
وقتی رسیدیم بادیگارد در رو باز کرد همه جارو نگاه کردم این دبیرستان از چیزی که فک میکردم بزرگ تره . یهو صدایی شنیدم سرمو برگردوندم. جودا بود . جودا: دویودن دویون منم یو جودا. (جودا دوست خانوادگیتون هس به همراه برادرش نامجو اونا دوستان بچگیتونن) دویدم سمتش مثل دیوونه ها همو بغل کردیم بالا پایین پریدیم😂😐. یهو نامجو از پشت منو با گل سوپرایز کرد. (عکس بالا نامجو هس اگه میشناسینش دیگه به بزرگی خودتون ببخشید چون هرچی گشتم همشون ایدل بودن😐 ایشون کراش اعظم من هستن😂😂) وارد کلاس شدم خیلی عادی تاکید میکنم خیلی عادی . همه باز گفتن اووو اووو به جز دانش آموز شماره ۸ . استاد اومد. استاد: سلام بچه ها صبحتون بخیر خب امروز یه دانش آموز انتقالی جدید داریم . بهم اشاره کرد تا بیام خودمو معرفی کنم . + سلام به همگی من لی دویون هستم 😊 بلخند ملیحی زدم . استاد: خب خانم لی با توجه با شمارتون شما برین بشینین میز سوم ردیف اول .(بچه ها میز ها به صورت افقی چیده شده میدونین دیگه) همه باز شروع کردن به اوو گفتن ولی نمیدونم چرا. جودا پشت سرم بود بهم زد. جودا: آهای دویون میگم تو خیلی خرشانسیییی. + چطور؟. جودا: ینی نفهمیدی پسر ایدله درست میز دست چپته . یه لحظه مو به تنم سیخ شد. با چشم بهش اشاره کردم و گفتم : اون؟ . جودا: هوم همونه ببینم تو هم ضربانت رفت بالا ها😂😂. داشتم نگاش میکردم واقعا خوشتیپ بود و جذاب حق داره آیدل بشه وایسا وایسا چی دارم میگم إهم إهم . حواست به درس باشه دختر به خودت بیا هوف. زنگ ناهار شد با جودا ناهار خوردیم. جودا: آهای دویون من میرم با اون پسر خوشگله تو آشپزخانه حرف بزنم بعدا میبینمت ایییی من رفتم . + اوه.. باشه. تو افکار خودم بودم آبمیوه هم میخوردم بهم خوش می گذشت تو راه رو یهو یه پسر اومد ......
اون از عمد به من زد ولی ابمیوه روی خودش ریخت . پسره :اهایی دختر حواست کو گند زدی به لباس خوشکلم ایش. + ببخشید متاسفم ولی من نریختم. پسره: متاسف هه متاسف برای چی خودت ریختی اگه اونجور بود روی خودت میریخت. + متاسفم برای شما که تخسیر کار خودتونین نه من . پسره: دختره ی پرو روووو. دستش رو آورد سمت من که یکی دستشو گرفت . نگاه کردم سریع صورتمو با دست گرفتم وایی چرا این پسره ای خدا چه آبرو ریزی وای خدااا .نباید منو ببینه باید یواشکی بزارم برم وای عجب حادثه ای حالا چجور در برم وقتی هردوشون رو به روم هستن😐 اومدم یواشکی پا به فرار بزارم که یهو یکی دستمو گرفت رو کشید و با دو از اونجا منو برد . دستمو از صورتم برداشتم جان منننن چرا باید آنقدر روز اول زجر بکشم چرا چرا چرااااااا . کوک: ببینم حالت خوبه صدمه که ندیدی . + چی من اره خوبم حال منو داری میپرسی؟. کوک: کس دیگه ای اینجاس؟😐 . + اهاناره راس میگی هه هه هه😅😓. اسم روی فرم لباسش رو نگاه کردم جئون جونگ کوک . + ام جونگ کوک هستی؟ کوک: اوه آره یادم رفت خودمو معرفی کنم ام اره تو هم لی... دو یون.. هستی درسته . + اوه آره درسته . چرا نگرانم شدی و اونجا کمکم کردی ؟ کوک: چی من.. کی ..من نگران نبودم کی گفته... فقط از اینکه پسرا واسه دخترای سال پایینی قلدری کنن بدم میاد.+ اها اونوقت هرکی رو هم نجات میدی کاملا چک میکنی چیزیش نشده . کوک: خب چیز کلاس شروع شد خب دیگ خ..خدافظ . + عه جدا ام یادم رفت خب چیز اهان خدافظ . رفتم سمت قرفه خودم کتابا رو برداشتم درش رو بستم . چییییی چرا باید کمدش کنار من باشه. کوک: عه تو اینجا چیکار میکنی . + تو چیکار میکنی . کوک: کمد من اینجاس 😐. + خب من منم کمدم اینجاس😐 . بیخیال اصن بریم 😅. کتاب رو گرفتم جلو صورتم وای چرا من انقدر بد شانسمممم اونوقت اون جودا ....(بیببببب) به من میگه خرشانسم😐
همینطورررر در حال غر زدن بودم که جودا سرو کلش پیدا شد قصبه رو براش تعریف کردم و اون غش کرد😐 بله غش کرد😐 +ای خدا ینی از این بهتر نمیشه اب قند باید درس کنم هوا رو نگاه کردم ابریه از اتاق پرستاری با دو رفتم سمت مدرسه موش آب کشیده شدم . جودا آب قند رو خورد . جودا: چرا انقدر خیس شدی . + بخاطر توعه.....(سانسوررر😂😂) جودا: باشه بابا. جودا: ولی خداییش خیلی خرشانسی که اینطور به طور اون پسره افتادی . + پسره نه جونگ کوک یهو جلو دهنمو گرفتم . جودا: تو نشستی باهاش حرف زدی !؟. + اصلا . جودا مطمئنم خودش بهت اسمشو گفته. + ابدا اصلا دیگه من در رفتم بعدش . جودا: بله خیلی هم رک و رو راست. + کاملا .
داستان از زبان کوک: وقتی دیدمش یه برقی تو چشاش بود خوشحالم که صدمه ندیده . من وی دارم میگم وای اصن نباید بهش فک کنم. قیافش خبلی کیوت بود وقتی فهمید کمد من جفت کمدشه 😂😂 . بازم درموردش فک کردم چرا چرا چرا. بزار نقاشی بکشم تا شاید یکم فکرم ازش دور بشه . دویون: جودا جودا چرا اون یه لبخند ملیحی زده. سه می: اون همیشه نقاشی میکشه ولی ندیدم که اینجور لبخند بزنه و با عشق بکشه. دویون: چقدرم قشنگ میخنده مثل خرگوشه. هی سه می چیکار میکنی. سه می: شما زوج خوبی میشین هردوتون خیلی کیوتین مثل خرگوش با نمکین مثل.... دویون: بسه بسه مارو باهم شیپ نکن. + خب دیگه نقاشیم تموم شد آی خدا من باز بهش فک کردم و نقاشی اونو کشیدم . ها وای دارن منو نگاه میکنن نباید ببین من نقاشیش رو کشیدم . لی چانگ وو : بچه ها استاد اومد اومد . همه به سرعت رفتن سر جاشون کلاس آزمایش داشتیم . از شانس عالی من تو یه گروه شدیم . استاد: دخترا لطفا موهاتونو ببندین تا راحت تر انجام بدین . + داره موهاشو میبنده ولی چرا انقدر جذاب شده . وایییی باز دارم بهش فک میکنم . باید حواسم به درس باشه نه اون باشه جونگ کوک . اره من باید من واو اون وقتی موهاشو میبنده اصن یکی دیگه میشه .
داستان از بان نویسنده عزیززز: خب کوک همینجور محو زیبایی دو یون شده بود و دویون مدام به کوک فکر میکرد و ذوق زده بود ولی از یه طرف نمیخواید اینجور باشه . ( کسی تیمارستانی چیزی سراغ نداره اینارو ببریم ؟😐) از اون طرف جودا یکم حسودیش میشد به دویون بخاطر کوک . جودا و دویون رفتن سوار ماشین شدن . دویون جودا رو رسوند خونه و ازش خداحافظی کرد. ********************داستان از زبان دویون: نشتم جلوی آینه صورتمو نگاه کردم وای باورم نمیشه امروز براتون پسره ملاقات کردم ولی خیلی نچسب و سرد بودش . ولی بجاش خیلی کیوت بود .وقتی اخلاقش اینجوره کیوتیش به چه دردم میخوره. فرود اومدم رو تخت بالشتو تو بغلم گرفتم . امروز بهترینننن😍 و بدترین روز😐 عمرم بودددد. یجورایی بدشانسیم بیشتر بدشانسی بود😐. در رو میزنن بله . چانگ : باشو بیا غذا بخور . + به به فقط داداشم کم بود که اضافه شد اومدمممممم. چانگ: اگه دوس نداری نیا من فداکاری میکنم و جات میخورم . + لازم نکرده گفتم اومدم. آخه کی باور میکنه دویون بیچاره گیر این داداش ابلحش افتاده 😑,
اومدم نشستم سر میز یه لقمه گذاشتم تو دهنم . مامان: فردا یه مهمونی بزرگ داریم که دوست باباتون تدارک دیده. + اخ لقمه پید تو گلوم اوهو اوهو اوهو . آب خوردم . این دیگه چه خبر کوفتی بود اول بسم الله . چانگ: من فردا امتحان دارم نمیتونم بیام شب بخیر من رفتم بخوابم . مامان: نیا مهم نیس . این بچه یه چیز سرهم کرد من چی بگم . + ام . مامان: خب مهم ترین دلیل این مهمونی آشنا شدن با پسر دوست باباته که با هم صمیمی بشین. + اوه آره خیلی خوبه عالیه 😅. تو دلم ( خیلی هم مضخرفه من از اینجور مهمونیا متنفرم مگه علکی هرکی اومد باش صمیمی بشم😐😑)+ او من چقدر خوابم میاد اها یادم اومد هم فردا امتحان دارم خیله خب شب بخیر . مامان بابام با تعجب به هم نگاه کردن و من خوشبختانه تونستم از بحث مهمونی در برم خداروشکر. تو اینستا داشتم میگشتم عکس کوک بود زیر پست نوشته بودن یکی از جذاب ترین آیدل ها توی مدرسه با دختر حرف میزنه. + چییییی نه اون داشت از من میپرسید خب چیز داشتیم راجب . هوففف دارم چی میگم خب داشتیم حرف میزدیم . امروز یکی از گوه ترین روزام بود اون از دیدار من با کوک اون از اببقند این از مهمونی و خونه من چه کنم خدایااااا . تو همین افکار بودم که خوابم برد. یهو از خواب پریدم . بدبخت شدم رفتتتت واسه امتحان جغرافیا نخوندم حالا چه خاکی به سرم بریزم . مثل بچه خر خونا نشستم خوندم . و اما رفتم بخوابم ساعت ۶:۵۰ دقیقه بود تا اومدم بخوابم ساعت زنگ خورد. + من . چزا. انقدر . بدبختم. چرااااااا. با دو لباس پوشیدم رفتم مدرسه . برگشتم خونه .+ یه روز گند دیگه در دبیرستان سئول . روز عالی بود . + اره خب وایساااااا من برا مهمونی هیچی انتخاب نکردم بپوشم وای چرا کسی نیس برام آب قند بیاره .
کل کمد رو ریختم تا یه چیز پیدا کنم😐. ( راس میگه اوهوم منم شاهدم😌) . آماده شدم(عکس بالا) . یه آرایش ساده کردم و موهام رو حالت دادم یه کیف صورتی مات هم برداشتم . گرفتم دستم. مامان و بابا سوار یه ماشین منم سوار یه ماشین . رسیدیم اونجا پیاده شدم دم در سالن یه نفر ایستاده بود خوش آمد میگفت از دور قیافش آشنا بود من و مامان و بابا رفتیم سمت درب ورودی و کسی که خوش آمد میگفت اون اون......
خب این پارت تموم شد امیدوارم دوس داشته باشیننننن. چطور بود نظراتتون رو کامنت کنید و منو با لایک هاتون خوشحال کنین . ادامه بدم؟ اسلاید بعد چالش.
اگر زمان می ایستاد شما در این فرصت چیکار میکردین؟😂😐 من اول میرفتم از بانک پول بر می داشتم بعد می خوابیدم بعد کلی دیوونه بازی در میوردم و اونی که ازش متنفرم رو حسابی اذیت میکردم😂😂 شما چی؟😂
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
من آرنوشارو میگشتم ( یکی توخ کلاس اولمون)
بعد میرفتم.....………………
کسی تیمارستانی چیزی سراغ نداره اینارو ببریم ؟😐)
چرا اونور خیابون سئول
آجی میشی؟
سلام بچه ها پارت دوم رو دارم مینویسم جغدا آماده باشن چون اگه تا امشب کار برسیش تموم بشه میتونین بخونین ممنون😍😍😘😘💗💖
هایی کیوتی لایک شد🥺🎈
پارت بعدی پلیز🥺🥺🎈
وگرنه بعدا جنازتو تحولی میگیری🥺🎈🔪😐🤝
هلوووو ممنون عزیزم 😉 چشم چشم مینویسم😂😂😂
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی پارت بعد پلیز 😍😍😍😍😍😍♥♥♥♥♥♥😘😘😘😘😘😘
سپاسی عزیزم چشم حتما💗😇