11 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♡Aylar♡ انتشار: 3 سال پیش 626 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها خوش اومدین به پارت ۹🤗💞
🐾:دیدم جواب نداد نگاش کردم دیدم خوابش برده چقدرم که ناز خوابیده بود مثل فرشته ها😍بغلش کردم و بردمش پایین و برج رفتم و گذاشتمش تو ماشین و خودمم رفتم نشستم و راه افتادم سمت خونه مرینت🏠وقتی رسیدم ماشینو یه جا پارک کردم و پیاده شدم رفتم لیدی باگ رو هم بغل کردم و از در رفتم توی خونه و رفتم تو اتاقش و گذاشتمش رو تخت و پتو رو هم کشیدم روش🛌خیلی ناز خوابیده بود نتونستم تحمل کنم منم خودمو کنارش جا کردم و پتو رو کشیدم روم و لیدی باگ رو بغل کردم و چشمامو بستم و دوتایی تو همون حالت ابرقهرمانی تو بغل هم خوابیدیم.(عکس اسلاید)
🐞:صبح بیدار شدم که یهویی دیدم با حالت لیدی باگ تو بغل کتم😱یهو یه جیغ بنفش زدم از تخت افتادم و یه آخ گفتم یهو... 🐾:صبح شده بود یهو صدای یه جیغ بنفش شنیدم که خیلی نزدیکم بود یهو از خواب پریدم و دیدم که لیدی باگ از رو تخت افتاده زمین سریع بلند شدم و رفتم سمتش و بلندش کردم و نشوندمش رو تخت گفتم:خوبی؟ 🐞:ت-تو مگه دی-دیشب نرفتی؟!😧 🐾:خب راستش نه دلم نیومد برم خودمم اومدم کنارت خوابیدم😁 🐞:از خجالت رنگ گوجه شدم 🐾:دیدم لیدی باگ رنگ لباسش شد گفتم:حالا چیزی نیست که کم کم برات عادی میشه بانوی من😂😉
🐞:هر هر هر😐اصلا کی به تو اجازه ی همچین کاری داد؟🤨 🐾:حالا همچین میگی یکی ندونه فکر میکنه جرم کردم ای بابا کاری نکردم که فقط یه شب پیش عشقم خوابیدم☹تازه فکر نکن نفهمیدم تو ام خوشت اومده بود😏 🐞:چ-چی م-مگه چیکار کردم؟! 🐾:دیشب تو خواب حرف میزدی فکر کنم یه خواب بد داشتی میدیدی(فلش بک به زمانی که خوابیده بودن)🐾:رفتم پیش لیدی باگ رو تخت دراز کشیدم و پتو رو انداختم رو جفتمون و بعدش لیدی رو کشیدم سمت خودم و بغلش کردم و چشمامو بستم ساعت نزدیک ۴ صبح بود که یهو یه صدایی شنیدم که میگفت:نه نه نه لطفا به اون کاری نداشته باش خواهش میکنم. 🐾:چشمامو باز کردم دیدم لیدی باگ داره تو خواب حرف میزنه قیافش خیلی نگران بود نزدیک بود دیگ بغضش بترکه که دستمو کشیدم تو موهاش و نازش کردم اروم تو گوشش گفتم:هیششش نترس من اینجام حالم خوبه نترس من کنارتم 🐞:نه لطفا باشه معجزه گرمو میدم فقط کت رو آزاد کن خواهش میکنم 🐾:هی نترس من پیشتم خوبم،کم کم لیدی آروم شد یهو
🐾:یهو لیدی محکم بغلم کرد و گفت🐞:از پیشم نرو بمون 🐾:باشه نترس عشقم من پیشتم و لیدی همینجور که چشماش بسته بود خوابش برد منم چشمامو بستم و خوابم برد(پایان فلش بک)🐞:خب خواب بودم دست خودم نبود😶 🐾:بعلههه میدونم تو خوابت اینجوری بودی تو واقعیتت چجوری😂😏 🐞:هار هار خب حالا مرسی که پیشم موندی😊 🐾:خواهش میکنم🥰خب حالا که اینقدر مشتاقی ازین به بعد بیشتر باهات میخوابم😂😉 🐞:کتتتتت😠 🐾:جانممممم😂 🐞:یه نفس عمیق کشیدم و به ساعت نگاه که یهو چشمم رو ساعت قفل شد 🐾:چیشده؟ 🐞:سا-ساعتو نگا کن میفهمی 🐾:به ساعت نگا کردم منم چشمام رو ساعت قفل شد ساعت ۱۱ ظهر بود😱 🐞:سریع رفتم و کیفمو هل هل درست کردم و با دو از پله ها رفتم پایین و داشتم میرفتم سمت در که یهو کت دستمو گرفت گفت🐾:فکر نمیکنی لباست برای مدرسه مناسب نیس؟ 🐞:رفتم جلوی آینه و دیدم هنوز تو حالت لیدی باگ بودم🐞:وای نه تیکی اسپاتس آف 🍪:مرینت دارم از گشنگی میمیرم یه چی بده بخورم 🐞:رفتم سریع یه بیسکوییت از رو میز برداشتم و دادم به تیکی خودمم یکی خوردم و با کت خدافظی کردم و با دو رفتم سمت مدرسه 🐾:مرینت رفت حالا خودم چه غلطی بکنم؟😰خلاصه سریع رفتم خونه و تبدیل به آدرین شدم و یه چیزی خوردم ۲ تا پنیر کممبر هم به پلگ دادم که یهو سرم داد کشید و گفت🧀:فقطططط همینننننن😡 🐾:خیل خب بیا بابا اینم ۳ تای دیگه شد ۵ تا خوبه؟ 🧀:بعله😤 🐾:رفتم تا حاضر بشم همینجور که داشتم لباسامو میپوشیدم پلگ اومد و گفت🧀:کاشکی هیچوقت بهم نمیرسیدین😫 🐾:عههه پلگ اخه این چه حرفیه تو داری میزنی 🧀:خب باباااا تو و مرینت میخواین باهم باشین من این وسط چه گناهی کردم هی ۲۴ ساعته به کت نوار تبدیل میشی بخدا اخر من از گشنگی میمیرممممم😤 🐾:ببخشید پلگ اره حق با توعه اصلا حواسم نبود ودقعا معذرت میخوام ولی نگران نباش امشب یه فکری براش میکنم قول میدم رفیق🙂 🧀:باشه 🐾:حاضر شدم رفتم کیفو اماده کردم و سریع رفتم سوار ماشین شدم و رفتم مدرسه وقتی رسیدم ساعت ۱۱ و نیم بود رفتم تو دفتر مدیر که دیدم مرینت هم اونجاست سلام کردم و گفتم باز دیر کردی؟😂 🐞:اره طبق معمول😂اومدم برگه بگیرم تو چرا تازگیا دیر میکنی؟اتفاقی افتاده؟ 🐾:چی آآآآ نه نه نه چیزی نشده راستش چیزه امم آها ساعتم ساعتم خراب شده امروز میدم درستش کنن که دیگه دیر نکنم 🐞:اها
استراحت💃💃💃
🐾:با مرینت رفتیم سر کلاس با خانم بوستیه کلاس داشتیم خداروشکر اگر با خانم مندلیف بود که پوستمون رو میکند😓(بعد از مدرسه)🐞:داشتم از پله ها میومدم پایین که یهو آلیا اومد جلوم و گفت:فکر نکن نمیدونم چرا امروز اینقدر زیاد دیر کردی من از همچی خبر دارم خانوم خانوما😏😉😂 🐞:چ-چی ولی اخه...اما تو از ک-کجا میدونی؟!😰 آلیا:خود شازده بهم گفت 🐞:میدونی پس کیه آلیا:بعلههه😎تو گوش مرینت گفتم:پیشی کوچولوت پس بالاخره به هم رسیدین😍خدایی وقتی شنیدم خیلیییی برات خوشحال شدم فکر کردی من ناراحت نبودم ازین که میدیدم همیشه تو خودتی یه گوشه تک و تنها هیچ کسی دوست نداره بهترین دوستش که مثل خواهرش میمونه اینجوری باشه🥺و همو بغل کردیم(عکس اسلاید)
🐞:ممنون آلیا فقط میشه یه قولی بهم بدی؟ آلیا:اره حتما 🐞:قول بده این قضیه رو تو وبلاگت نزاری لطفا آلیا:خیالت راحت😉 🐞:از هم خدافظی کردیم و آلیا با نینو باهم رفتن منم داشتم میرفتم خونه که یهویی یه صدای انفجار اومد برگشتم دیدم یه ابر شروره سریع رفتم توی کوچه خلوت و تغییر شکل دادم🐞: تیکی اسپاتس آن. و رفتم به جنگ با اون شرور دیدم دوباره آقای کبوتری بود ای خدا این بار ۸۵ باره که شرور میشه😫یکم بعد کت نوار هم اومد 🐞:سلام پیشی 🐾:سلام بانوی من شرور کیه؟ 🐞:همونی که برای بار ۸۵ شرور شده😫🙄 🐾:ای خدا حداقل نیمه ی پر لیوان اینه که میتونیم راحت شکستش بدیم 🐞:اره.خلاصه شرور رو شکست دادیم (همزمان میگن)🐞🐾:بزن قدش 🐾:راستی من امروز یکم سرم شلوغه اگر میشه شب بیام دنبالت بریم بیرون 🐞:نه مشکلی نیس اتفاقا منم امروز کار دارم باید برای طرح لباس آدرین برم خونشون خب شب ساعت چند میای؟ 🐾:۹ خوبه؟ 🐞:اره خب پس میبینمت فعلا👋 🐾:فعلا بانوی من👋 🐞:رفتم تو یه کوچه خلوت و تبدیل به مرینت شدم و رفتم خونه و برای خودم ناهار درست کردم تصمیم گرفتم ماکارونی درست کنم بد از ناهار رفتم و سریع مشقامو نوشتم بالاخره تموم شد ساعت یک ربع به ۶ بود ساعت ۶ با آدرین قرار داشتم سریع رفتم حاضر شدم یه تیشرت مشکی ساده با یه کت چرمی مشکی پوشیدم با شلوار لی مشکی(عکس اسلاید تیپ مرینت) و رفتم یه کوله کوچیک برداشتم دفتر طراحی مو گذاشتم توش گوشیم رو هم گذاشتم و انداختم رو کولم از پله ها رفتم پایین و کلید خونه رو برداشتم و کتوتی هامو پوشیدم و در خونه رو بستم و قفل کردم و کلید رو گذاشتم تو کوله ام و سریع راه افتادم خونه آدرین(در همین حال از زبان آدرین)🐾:رفتم تو یه کوچه خلوت و تبدیل به آدرین شدم و رفتم خونه بابام وقتی رسیدم ماشینو توی پارکینگ پارک کردم و پیاده شدم ساعت ۲ ظهر بود رسیدم به ناتالی و پدرم سلام کردم و رفتم تو اتاقم پدرم از وقتی که رفتم خونه خودم اتاقمو عوض نکرده که هروقت میرم اونجا برم توی اتاق خودم رفتم تو و لباسمو عوض کردم ناتالی برام غذا اورد پرسیدم:اممم ناتالی پدرم نمیاد؟ ناتالی:ایشون سرشون خیلی شلوغه توی اتاق خودشون ناهار میخورن 🐾:زیر لب آروم گفتم:طبق معمول ناتالی:چیزی گفتی؟ 🐾:چی نه نه میتونی بری. ناتالی رفت غذامو سریع خوردم مشق هامو سریع نوشتم ساعت ۵ و نیم بود رفتم بیرون توی پذیرایی نشستم رو صندلی یه ربع بد پدرم هم اومد و منتظر مرینت شدیم
🐞:ساعت ۶:۱۰ دقیقه رسیدم با عجله رفتم و زنگ خونه رو زدم در باز شدم و رفتم داخل در رو که بازکردم دیدم آقای آگرست(پدر آدرین) و خود ادرین نشستن منم رفتم نشستم و سلام کردم اونا هم سلام کردن ناتالی اومد و ازم پرسید:چایی یا قهوه؟ 🐞:من چایی لطفا 🐾:ناتالی بعد از مرینت از منو بابام پرسید چایی میخوریم یا قهوه من گفتم قهوه پدرم گفت چایی ناتالی رفت توی آشپزخونه
(علامت پدر آدرین=🦋)🦋:خب میتونم طرح رو ببینم؟ 🐞:بله حتما.بلند شدم دفترمو از تو کیفم در آوردم و رفتم سمت پدر آدرین و طرح رو بهش نشون دادم 🦋:این واقعا طرح عالیه خب میتونی الان بری و کارتو شروع کنی آدرین مرینت رو به سمت اتاقت راهنمایی کن 🐾:چشم پدر بیا مرینت 🐞:با آدرین رفتیم توی اتاقش 🐾:همینجا بمون من میرم وسایل خیاطی رو بیارم 🐞:باشه 🐾:رفتم و با وسایل خیاطی برگشتم گذاشتمشون روی میز و مرینت کارشو شروع کرد بعد از ۱۰ دقیقه ناتالی برامون چایی و قهوه با بیسکوییت اورد و بعدش رفت از مرینت پذیرایی کردم خودم قهوه مو خوردم مرینت هم در هنگام کارش چایی و بیسکوییت میخورد خلاصه بعد از ۲ ساعت بالاخره تموم شد 🐞:کارم تموم شد ساعت ۸ بود به آدرین گفتم که بره و لباسو تست کنه 🐾:لباسارو ازش گرفتم و مرینت رفت بیرون و لباسارا پوشیدم یه کت و شلوار ست با کلاه(عکس اسلاید)
🐾:از اتاق اومدم بیرون 🦋:فوق العاده شدی بهت تبریک میگم خانوم مرینت دوپن چنگ کارت عالی بود آدرین اینو برای مسابقات مد هفته ی دیگه میپوشه 🐾:کارت عالی بود مرینت🙂 🐞:ممنونم خوشحالم که تونستم راضیتون کنم😊 🐾:برای مسابقه میای دیگه نه؟ 🐞:اره حتما چه روزیه؟ 🐾:هفته ی دیگه روز چهارشنبه ساعت ۶ بعد از ظهر
🐞:باشه. ساعت ۸ و ربع شب بود دیگه باید میرفتم.خدافظ آقای آگرست بابت همه چی ممنونم خدافظ آدرین 🐾:خدافظ مرینت
🐞:رفتم بیرون و به سمت خونه راه افتادم
🐾:رفتم و لباسامو عوض کردم و رفتم از پدرم و ناتالی خدافظی کردم و سوار ماشین شدم و رفتم خونه وقتی رسیدم ماشینو پارک کردم و پیاده شدم تبدیل به کت نوار شدم و رفتم با اون یکی ماشینم راه افتادم و رفتم خونه مرینت توی راه رفتم تو یه گل فروشی و یه شاخه گل رز قرمز گرفتم و برگشتم تو ماشین و رفتم خونه مرینت وقتی رسیدم ساعت ۹ بود مرینت دم در بود اومد نشست و سلام کرد 🐞:سلام پیشی خوبی 🐾:سلام پرنسس خانوم مرسی تو که باشی خوبم🙂 🐞:😊 🐾:گل رو گرفتم سمتش و گفتم:تقدیم به تو بانوی من🌹(عکس اسلاید) 🐞:گل رو ازش گرفتم و گفتم ممنون پیشی(راستی بچه ها لباسای مرینت تغییری نکرده ها با همون لباساییه که رفت خونه آدرین)
ایزی ایزی تامام تامام😂😁
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن🌷🌷🌷
برو بعدی چالش داریم🤗
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
کی حاضر نیس با اون فرشته ازدواج کنه خدایی؟!🤣🤣🤣اره زیاد شکلات میخورم😂😂😅😅🍫🍭🍬
عالی😍
بدجنس زود تموم کردی تو اوج یهو ایزی ایزی تامام تامام😐 اون لحظه من این بودم:نشسته ام به در نگاه میکنم دریچه آه میکشد😐
چالش:نمد میگم ممنون و گل و میگیرم😐
مرسی هدیه جونم💗💞💝💓💖💕جررررر ببخشید دیگه حالا سعی میکنم دفعه های بعدی جاهای حساس کات نکنم چون خودم میدونم چه عذابی داره😂😂😂من ازش گل رو میگرفتم و یه💋هم بهش میدادم و باهم ازدواج میکردیم و تا اخر عمر با خوبی و خوشی زندگی میکردیم🤣🤣🤣🤣🤣🤣
😂😂😂😂😂 خدایی حاضری با کت ازدواج کنی فک کنم زیاد شکلات میخوری😹😹🍭🍫
عالیییییییییییی
ممنون آجی آیناز💕💖💓💝💞💗
عالیییییییییییی بود فقط این مرینت بدبخت رو اینقدر زایه نکن 😂
مرسیییی💕💕💕💕قول نمیدم🤣🤣🤣
عالی بود🌼
مرسی نیکا جون😍💕خیلی خوش حالم کردی که کامنت دادی من یکی از طرفتارای بزرگتم 💓💓
عالـــــــــــــــــــــــــــی بــــود ❤
مرسیییییی💞😍🌷