
GENERE: SAD END-DRAMA-ROMANCE COUPLE: NAMJIN WRITER: IC.7 WEBSITE: FAZAYIHA.BLOG.IR Part 2

و من رو مات و مبهوت حرفش باقی گذاشت. جدی نگرفتمش و تصمیم گرفتم برم تو پارک قدم بزنم. هودی صورتی رنگمو با ی تیشرت سفید عوض کردم و رفتم بیرون . مقصدم پارک نزدیک خونمون بود. تو پارک کلی بچه ی جینگیل فینگیل داشتن شلوغ بازی در میاوردن. لبخندی به منظره روبروم زدم. من همیشه بچه هارو دوس داشتم. روی یکی از نیمکتا نشستم و سعی کردم از هوای پاییزی لذت ببرم. نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم. با احساس کشیده شدن پایین شلوارم چشمامو باز کردم و چشمم به ی دختر بچه ی خیلی بانمک خورد. کاغذی که دستش بود رو سمتم گرفت و گفت: =اوپاااا تو بلدی هواپیمای کاغذی درست کنی؟ +اوه البته که بلدم . برگتو بده تا برات یدونه خوشگلشو درست کنم. دختر بچه لباشو غنچه کرد و برگشو سمتم گرفت. با دقت مشغول درست کردن موشکش شدم . در همین بین صدای نازک دخترو شنیدم که پرسید: =اوپا اسمت چیه؟

+من سوکجینم ولی میتونی جین صدام کنی. =باشه جین اوپا اسم منم یوجینه. از اشنایی باهات خوشبختم اوپا. یه لبخند کوچیک رو لبم نشست: + منم از اشنایی باهات خوشحالم یوجین. و موشکی که حاال کامل شده بود رو گرفتم طرفش: +اینم از هواپیمای کاغذی . نظرت چیه امتحانش کنی؟ =هورااا االن امتحانش میکنم . خودشو رو نیمکت باال کشید و گونم رو اروم بوسید: =ممنون جین اوپا من چیزی نگفتم و فقط لبخند زدم. یوجین رفت تا موشکشو امتحان کنه ومنم رفتم تا بستنی بگیرم. تقریبن تا شب تو پارک بودم چون میدونستم نامجون شبا میاد خونه و حتی فرصت ناهار خوردن با منو نداره. من خودم یه ساندویچ خریدم و تو پارک خوردمش. به ساعت مچیم نگاه کردم. ساعت 9 رو نشون میداد. نامجون دیگه حداکثرش تا 9 و نیم خونست پس به طرف خونه راه افتادم تا شام درست کنم.....

بعد از اماده شدن شام که دونجانگ مخصوص و غذای مورد عالقه نامجون بود رو کاناپه پرت کردم خودمو و مشغول دیدن تی وی شدم. »سه ساعت بعد« االن حدودن ساعت 12 عه ولی نامجون هنوز نیومده خونه. نگرانشم اونم خیلی زیاد. سابقه نداشت اینجوری بشه برای همین این استرسمو بیشتر می کرد. بیش از پنجاه بار بهش زنگ زده بدم و هردفعه هم با صدای رو مخ : مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد. مواجه شده بودم. نمیدونستم چیکار کنم. به کسی هم نمیتونستم زنگ بزنم . اگه براش اتفاقی می افتاد چی؟ اگه تصادف کرده باشه چی؟ اگه مشکلی پیش اومده باشه چی؟ ذهنم می خواست اگر بعدیو بسازه که با صدای چرخوندن کلید تو در متوقف شد. دویدم سمت در که با یه نامجون عجیب مواجه شدم

موهاش ژولیده بود . سر و وضع درستی نداشت. نفس نفس می زد. و مهم تر از همه . اون مست بود. به در تکیه داد و چشماشو بست. خوشحال بودم که حالش خوب بود ولی تا این موقع شب کجا بود؟ +نامجون. چرا اینقد دیر اومدی خونه؟ تا االن کجا بودی؟ میدونی چقد نگرانت شدم؟ تو اگر هرجایی رفتی هم باید بهم خبر میدادی کجایی. نصفه جون شدم تو این چن ساعت. نمیدونستم باید چیکار کنم. اصن همه ی اینا به کنار چرا گوشیه فا*کی تو جواب نمیدی؟ چرا... میخواستم به داد و بیدادم ادامه بدم که وسط حرفم پرید: _الکی خودتو نگران نکن . من خوبم . رئیس کمپانی به دلیل پیوند شرکتامون جشن گرفته بود و منم تا االن اونجا بودم. و بی توجه به من راهشو به سمت اتاق خوابمون که طبقه باال بود کج کرد. بهت زده موندم

اون همیشه اینجور مهمونی هارو با من می رفت. سعی کردم خودمو با جمله : احتمالن مهمونیشون رسمی بوده و فقط اعضای شرکت دعوت بودن اره همینه وگرنه نامجون منو حتمن با خودش می برد. از اون حالت در اومدم و رفتم طبقه باال تا ازش بپرسم شام خورده یا نه. در رو باز کردم و دیدم با باال تنه لخت رو تخت دراز کشیده و ساعدشو رو پیشونیش گزاشته. رفتم کنارش دراز کشیدم و بهش نگاه کردم. اون در هرحالتی جذاب بود. یهویی تکونی خورد و طی ی حرکت روم خیمه زد. با چشمایی خمار شده سرشو اورد نزدیک تر و لبامو عمیقا بوسید. من با اینکه یجورایی از دستش دلخور بودم ولی بازم نتونستم دربرابر اون بوسه پرحرارت دووم بیارم و همکاری نکنم! با صدای لذت بخشی از لبام جداشد و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند. _لبات خیلی خوشمزه ان سوهیون با چیزی ک گفت خشکم زد. سوهیون دیگه کی بود/؟

.......... منتظر پارت های بعدی باشید ❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (4)