10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💫Aleyna انتشار: 3 سال پیش 2,923 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لایک کن♥️♥️♥️
کش موهام رو سفت کردم و گردنم رو خم کردم و رو به دختره جلدم گفتم
من:خب بعدی کدومتونید؟
دختره دویید سمتم و خواست مشتی تو صورتم بزنه که بازوش رو گرفتم و پیچ دادم و پرتش کردم رو زمین بچه ها دورمون حلقه زده بودن و تماشامون میکردن
من:کسه دیگه ای نیست؟
اونایی که کتکشون زده بودم دیگه خسته شده بودن از جاشون بلند شدن و یکی یکی از اونجا دور شدن بقیه هم که داشتن نگامون میکردن پراکنده شدن کیفمو برداشتم و گذاشتمش رو نیمکت نگام رفت سمت کفشم بندش باز شده بود پامو گذاشتم رو نیمکت و شروع کردم به بستنش که با شنیدن صدایی که از پشت سرم اومد خشکم زد
پسره:فکر نمی کردم اینطوری ببینمت یونگ سول اه
برگشتم سمتش
من:کیم تهیونگ؟
تهیونگ:از دیدنم خوشحال نشدی؟مبارزه خوبی بود از دور دیدم تفریح جدیده دعوا بعد مدرسه؟
خونی که داشت از دماغم میومد رو با پشت دستم پاک کردم و پوزخندی زدم
من:به تو ربطی نداره گمشو عوضی
تهیونگ:قبلانا کسی که کتک می خورد تو بودی ولی الان میبینم پیشرفت کردی
کیفمو انداختم رو شونم
من:خفه شو عوضی
کلاه هودیم رو کشیدم رو سرم و ازش دور شدم خاطرات مدرسه قبلیم تو ذهنم مرور شد صدا هاشون اینکه هر روز به خوردن اون آشغالا مجبورم میکردن غذا خریدن براشون کتک خوردن اون کیم تهیونگ عوضی سر دستشون بود همیشه اذییتم میکرد بزور از اون مدرسه بیرون اومدم چرا باید دوباره می دیدمش رسیدم خونه درو باز کردم
من:مامان من اومدم
مامانم:بیا با همسایه جدیدمون آشنا شو
درحالی که داشتم می رفتم تو اتاقم گفتم
من:با کی؟
مامانم:طبقه بالا رو اجاره دادم به ایشون قراره باهم تو یه مدرسه باشید بیا با تهیونگ آشنا شو
سره جام خشکم زد چی تهیونگ نه ممکن نبود اون باشه
رفتم تو هال باورم نمی شد واقعا تهیونگ بود چرا باید با اون همه پول یه خونه تو همچین منطقه سطح پاینی اجاره می کرد
تهیونگ با لبخند اومد سمتم و دستش رو دراز کرد
تهیونگ:سلام سول اه حالت چطوره
باهاش دست نداد
مامانم:شما همو میشناسید؟
من:نه
تهیونگ:اره
مامانم:اره یا نه
تهیونگ:ما تو یه مدرسه راهنمایی بودیم تقریبا یسال هم دبیرستان
مامانم:چه خوب
من:چرا باید خونه رو به این اجاره بدیم
مامانم:من در این باره تصمیم میگیرم نه تو
بیا نزدیک تر ببینم صورتت چی شده؟
من:تو راه برگشت خوردم زمین
تهیونگ خنده ریزی کرد که چشم غره ای بهش رفتم
مامانم:تهیونگ ببا اینا کلیداتن اگه چیزی خواستی حتما بهم بگو سول اه تهیونگ رو راهنمایی کن
من:به من چه
مامانم باعصبانیت:سول اه
من:اههه باشه
از خونه اومدیم بیرون جلوتر از تهیونگ از پله ها بالا می رفتم
تهیونگ:اینجا آسانسور نداره
من:چرا داره قایمش کردیم مسخره
من:چرا می خوای اینجا بمونی از اینجا برو اصلا با اون همه پول اینجا چه غلطی می کنی؟
تهیونگ:مجبور نیستم به تو حساب پس بدم
من:احمق عوضی
اینو گفتم و خواستم به راهم ادامه بدم که از پشت موهام رو کشید و کوبوندم به دیوار
تهیونگ:این چندمین باره که بهم فحش میدی نکنه فکر کردی دیگه کاری بهت ندارم هنوزم باید مثل قبل ازم بترسی
پوزخندی زدم و بایه لگد به شکمش هلش دادم عقب
من:کور خوندی کیم تهیونگ من دیگه سول اه سابق نیستم از این به بعد تو باید از من بترسی امیدوارم به مدرسه جدیدت عادت کنی
اینو گفتم از اونجا دور شدم فردا صبح لباسام رو پوشیدم و برای مدرسه آماده شدم درو باز کردم تهیونگ رو تو راه پله دیدم بی توجه بهش سریع از کنارش رد شدم زنگ اول ورزش داشتیم و تو حیاط بودیم معلم تمرین هارو داده بود آخرای کلاس بود که چنتا دانش آموز با یه لباس فرم متفاوت که برام آشنا بود اومدن تو حیاط مدرسه تهیونگ رفت سمتشون خوب چهرهاشون یادم بود اون عوضیای حال بهم زن سانگ اه درحالی که بازوی تهیونگ رو گرفته بود می گفت:اوپا لطفا برگرد اخه تو تو این مدرسه چیکار می کنی
صدای یکی از بچه ها که بهم می گفت:سول اه میشه توپا رو از اونجا بیاری باعث شد نگاهم رو ازشون بگیرم
من:باشه الان میارم
نگاهی به توپا کردم درست کنار اونا بودن
سبد رو برداشتم و رفتم سمتشون
بی توجه به اونا خم شدم که توپا رو جمع کنم داشتم میزاشتمشون تو سبد که یهو یکی پاش رو گذاشت رو یکی از توپا که می خواستم برش دارم
دوسان:ببینید کی اینجاست سول اه خودمون
از جام بلند شدم رو به روش وایسادم
من:خب که چی؟
دوسان:فکر کردیم از سئول رفتی نگو اینجا بودی چرا شمارت رو عوض کردی؟
من:به تو چه عوضی
دوسان:انگار خیلی پررو شدی
اینو گفت و خواست بازوم رو بگیره که من زودتر از اون دستش رو گرفتم و پیچ دادم و با لگدی که بهش زدم پخش زمین شد از جاش بلند شد و خواست بهم حمله کنه که تهیونگ جلوش رو گرفت
تهیونگ:از اینجا برید همین الان نمی خوام برام دردسر درست کنید
دوسان:که اینطور بخاطر این آشغال مارو بیرون می کنی؟عواقب بدی برات داره کیم تهیونگ
تهیونگ:گفتگوی خوبی بود حالا برید بچه ها
بعد رفتنشون تهیونگ اومد سمتم و دستش رو گذاشت رو شونم
تهیونگ:حالت خوبه؟
دستش رو پس زدم
من:به تو چه عوضی
ازش دور شدم چرا انقدر عوض شده خیلی برام عجیب بود اگه تهیونگ قبلی بود حتما بجای کمک بهم خودش یه مشت میزد تو صورتم اهههه اصلا به من چه فقط ازش دوری می کنم همین تو غذا خوری نشسته بودم و غذا می خوردم تهیونگ هم اومد چنتا میز اونورتر نشست که چنتا از قلدرای مدرسه رفتم سمتش
یونجون:چطوری کیم تهیونگ
تهیونگ:خوب
یونجون:زیاد دربارت شنیدم
تهیونگ:که اینطور
یونجون:می خوای بیای تو تیم ما
تهیونگ:اگه نخوام چی؟
یونجون یقه تهیونگ رو گرفت
یونجون:اونوقت مدرسه برات جهنم میشه
تهیونگ پوزخندی زد
تهیونگ:اگه کاری کنم برعکس بشه چی اگه دربارم شنیدی بهتره بدونی که الان باید گورتو گم کنی عوضی
یونجون:بیا امتحان کنیم
تهیونگ:حتما
مشتی به میز زدم که همه برگشتن سمتم
من:یونجون همین الان از اینجا گمشو
یونجون:فکر نمی کنم به تو ربطی داشته باشه
من:انگار نشنیدی چی گفتم نکنه کتک دفه قبلت یادت رفته
یونجون:این کارت رو تلافی میکنم سول اه
از جام بلند شدم سینی غذام رو تو سطل آشعال خالی کردم اشتهام کور شد
تو راه برگشت تهیونگ هم داشت دنبالم میومد و عصبیم میکرد سره جام وایسادم که تهیونگ ازم جلو زد یکم رفت
یکم که رفت برگشت سمتم
تهیونگ:چرا نمیای؟
من:به تو چه
تهیونگ:دقت کردی کلا فقط همینو میگی؟
من:اههههه سرت تو کاره خودت باشه عصبیم نکن
تهیونگ:بهتره بهش عادت کنی ما از این به بعد هم مسیریم
من:این چن وقته چه بلایی سرت اومده سرت به جایی برخورد کرده؟
تهیونگ:اره شاید ولی فکر کنم سره تو هم به یه جایی خورده به هرحال من میرم تو هم خواستی بیا اگه هم نمی خوای همونجا بمون
تهیونگ پشتش رو بهمکرد و به راهش ادامه داد که دوییدم مو ازش جلو زدم کله راه و دوییدم جلوی در یه خانم رو دیدم تیپش به این اطراف نمی خورد جلو رفتم کلیدم رو در آوردم که درو باز کنم که گفت
خانمه:شما اینجا زندگی می کنید
من:بله کاری داشتید؟
خانمه:پسر من تازه به اینجا نثله مکان کرده فکر کنم این خونه باشه درسته؟
من:بله
خانمه:میشه اینا رو بدی بهش من باید برم
من:چرا خودتون اینکارو نمی کنید؟
خانمه:من بعدا میام دیدنش اوه راستی شما تو یه مدرسه اید؟
من:اره
خانمه:خوبه لطفا هوای تهیونگ رو داشته باش بای
کیسه هایی که دستش بود رو داد بهم و رفت برداشتمشون و از پله ها بالا رفتم خواستم درو باز کنم که کلیدش رو پیدا نکردم واییی نه امروز صبح یادم رفت از رو میز برش دارم مامانم هم خونه نبود گوشیش رو هم بر نمی داشت همونجا جلو در نشستم تهیونگ رو دیدم که داره از پله ها بالا میاد
تهیونگ:چرا اینجا نشستی؟
من:به تو چه
تهیونگ:خوددرگیر
اینو گفت و به راهش ادامه داد
من:صبر کن
تهیونگ:چیه؟
من:اینا رو مامانت آورده بود
تهیونگ:چی؟چیزی بهت گفت؟
من:نه
تهیونگ:نمی خامشون بردار برا خودت
من:اینا رو بردار رو برو حوصله ندارم آشغالات رو بندازم تو سطل آشغال
گوشیم زنگ زد مامانم بود
من:الو؟
مامانم:عزیزم من اومدم بوسان حال مادربزرگت خوب نبود تو می تونی تنها بمونی؟
من:چی؟؟؟ولی کلید ندارم
مامانم:خب برو خونه خانم چئون یا اگه می خوای من برمی گردم
من:نه لازم نیست مراقب خودت باش
تهیونگ:میری خونه خانم چئون؟
من:تو چرا هنوز اینجایی حرفامو گوش میدادی؟
تهیونگ:به من چه من رفتم
ساعت ۱۲ شب بود و من هنوز تو راه پله نشسته بودم همونجا خوابم برده بود
از زبان تهیونگ:داشتم میرفتم بیرون که دیدم سول اه رو پله ها خابش برده خواستم بی تفاوت از کنارش رد بشم که نتونستم خیلی سرد بود ولی اخه به من چه نه نمی تونستم بزارم اینطوری بمونه بغل کردمش و بردمش بالا اصلا متوجه نشد مثل خرس خوابیده بود گذاشتمش رو مبل و رفتم از اتاق براش پتو بیارم می خواستم پتو رو بندازم روش که پام به میز گیر کرد و افتادم رو مبل بزور خودمو نگه داشتم تا نیوفتم روش حالا چطوری بلندشم سول اه غلطی خورد صورتش درست جلوی صورتم بود یهو آروم چشماشو باز کرد و درست تو چشمام نگا کرد و بعدش یهو جیغ زد و هلم داد که افتادم رو زمین
تهیونگ:چته؟
من:تو چته اصلا من اینجا چیکار می کنم نکنه می خواستی...
تهیونگ:زده به سرت دختره دیوونه داشتی بیرون یخ میزدی آوردمت تو خونم به تو خوبی نیومده
من:پس الان اینطوری داشتی چیکار می کردی؟
تهیونگ:پام سر خورد اتفاقی بود
من:سعی میکنم باور کنم نکنه فکر کردی تو کی درامایی چیزی هستیم
تهیونگ:می خوای باور کن می خوای باور نکن
من:من میرم
تهیونگ:کجا؟؟راه پله؟
من:به تو چه
تهیونگ:چرا انقدر لج بازی می تونی همینجا بمونی
من:چطور بهت اعتماد کنم نکنه فکر کردی یادم رفته تو چه هیولایی هستی
تهیونگ:شاید آدم خوبی نبودم ولی هیچ وقت همچین کاری نمی کنم
من:کلید اتاق خواب
تهیونگ:می خوای چیکار؟
من:اونجا می مونم تو هم تو هال می مونی باید درو قفل کنم
تهیونگ:روانی بیا بگیرش
من:من رفتم شب خوش
تهیونگ:تو کشو پایین کمد لباس تمیز هست خواستی بپوششون لباس فرم اذییتت می کنه
رفتم تو اتاق و درو قفل کردم لباسام رو عوض کردم و یکی از لباسای تهیونگ رو پوشیدم با اینکه چندشم می شد ولی مجبور بودم تو لباساش سه تا از من جا میشد انقدر گشاد بود
صبح از خواب بیدار شدم تهیونگ رو تو هال ندیدم خوشبختانه حتما خونه نیست در حالی که داشتم چشامو می مالیدم و از لیوان آب می خوردم یهو تهیونگ با بالا تنه لخت و یه حولا دوره گردنش از همون بیرون اومد که آب پرید تو گلوم و به سرفه افتادم رو مو برگردوندم و جیغ زدم:داری چه غلطی می کنه
تهیونگ:مگه چیکار کردم؟
من:زود باش یه چیزی بپوش احمق
تهیونگ:چون جنابعالی دره اتقو قفل کرده بودی نتونستم لباسام رو بردارم
من:میشه بری
رو مبل نشسته بودم که تهیونگ از اتاق بیرون اومد و رفت از یخچال یه چیزایی برای خوردن برداشت
تهیونگ:میگم تو چرا به کلید ساز نگفتی بیاد درو باز کنه؟
من:نابغه فکر کردی به فکر خودم نرسیده پول کافی همراهم نداشتم
تهیونگ:خب خنگه به من می گفتی پولشو میدادم
من:اصلا به تو چه
تهیونگ از خونه بیرون رفت بعد یه ساعت برگشت
تهیونگ:سول اه؟؟
من:چیه؟
تهیونگ:بیا این کلید جدیدت
من:درو باز کردی
تهیونگ:اره .
من:اوکی من دیگه میرم
تهیونگ:یه تشکر کردن انقدر برات سخته
من:هه من از عوضیا تشکر نمی کنم
تهیونگ:فراموش کردن گذشته انقدر برات سخته؟
من:اگه تو جایه من بودی چن سال شکنجه و کتک خوردن و تحقیر شدنو فراموش می کردی؟
تهیونگ:ازت معذرت می خوام می دونم نمی تونم اون روزا رو عوض کنم ولی معذرت می خوام
من:چرا داری از من معذرت می خوای تو واقعا کیم تهیونگی؟ترجیح میدم بمیری.
تهیونگ:خوبه چون به احتمال زیاد میمیرم
من:منظورت چیه؟
تهیونگ:سرطان دارم شاید زنده نمونم
من:انتظار داری باور کنم؟
اینو گفتم و سریع از اونجا رفتم اومدم تو خونه ذهنم درگیر حرف تهیونگ شده بود نکنه راست می گفت اگه واقعا سرطان داشت چی اصلا به من چه چرا دلم براش می سوزه حتما اینم یکی از دروغاشه صب از خواب بیدار شدم و رفتم یکم خرید کنم چیزی تو خونه نبود داشتم از گشنگی می مردم موعق برگشتن تهیونگ رو با مادرش تو راه مله دیدم که داشتن حرف میزدن انگار تهیونگ حالش خوب نبود
تهیونگ:میشه از اینجا بری نمی خواد تا بالا بیای
مادرش:تهیونگ لطفا بس کن پسرم انقدر من و خودت رو اذییت نکن
با دیدن من دیگه ادامه ندادن تعضیم کوتاهی به مادر تهیونگ کردم و خواستم برم تو خونه که صدام کرد
مادرش:تو همون دختره بودی که چن روز پیش دیدم وقت نکردیم آشنا بشیم حالت چطوره؟
تهیونگ:میشه بری ؟
من:بله خانم من سول اه هستم از آشناییتون خوشبختم
مادرش:سول اه میای با ما غذا بخوری
من:اوه ممنون ولی رازی به زحمتتون نیستم
مادرش:اگه نیای ناراحت میشم
تهیونگ:لطفا بیا
دنبالشون رفتم تهیونگ جلوتر از ما بزور راه میرفت ینی چش بود
مادرش:چون اینجا آسانسور نداره حتما برای تهیونگ سخت میشه از این به بعد
من:چرا؟
مادرش:هر بار که شیمی درمانی میشه اینطوری میشه
ینی تهیونگ راست می گفت هیچ وقت فکر نمی کردم بخاطر اینکه مریضه ناراحت بشم رفتیم داخل به مادر تهیونگ کمک کردم میز رو بچینه و سر میز نشستیم که گوشی مادر تهیونگ زنگ خورد
مادرش:الو عزیزم چی؟خیلی مهمه؟
تهیونگ:شوهرت رو منتظر نزار برو
مادرش:پسرم ببخشید حتما بازم میام
اینو گفت و رفت تهیونگ سریع از جاش بلند سد و دویید تو دستشویی و بالا آورد دنبالش رفتم
من:حالت خوبه؟
تهیونگ:خوبم
من:باشه بهتره استراحت کنی من میرم
تهیونگ رفت تو اتاقش و رو تختش خوابید از خونش بیرون اومدم گوشه درو باز گذاشتم تا وقتی بر می گردم از خواب بیدارش نکنم همه غذایی هایی که مادرش خریده بود آماده بودن و براش خوب نبودن با اینکه آشپزیم خوب نبود براش سوپ درست کردم
یه کاسه از سوپ ریختم و رفتم طبقه بالا آروم درو باز کردم و رفتم تو اتاقش خواب بود رو صندلی کنار تخت نشستم عرق کرده بود آروم دستم رو گذاشتم رو پیشونیش تا ببینم تب داره یا نه که دستم رو که رو پیشونیش بود گرفت و آروم چشماشو باز کرد خواستم دستم رو از تو دستش بیرون بکشم که دستمو ول نکرد
تهیونگ:کی اومدی؟
من:همین الان
تهیونگ:اها نگرانم بودی؟
من:نهههه دستمو ول کن
تهیونگ آروم خندید
من:برات سوپ درست کردم
تهیونگ:برای من؟دیدی گفتم نگرانم بودی
من:اصلا اگه نمی خوای میبرمش
تهیونگ:نه وایسا می خوام
من:باشه بیا
تهیونگ:تو بهم نمیدی؟
من:معلومه که نه
تهیونگ:باشه پس منم گشنه می مونم اخه من مریضم
من:اهههه باشه خودم بهت میدم
شروع کردم به دادن سوپ به تهیونگ
دور دهنش کثیف شده بود دستمال کاغذی رو برداشتم که پاکش کنم بدون اینکه حواسم باشه سرمو بهش نزدیک تر کردم
من:چرا مثل بچه ها غذا می خوری دور دهنت کثیف شد
یهو متوجه نگاهای تهیونگ شدم یه نگاهه متفاوت که قلبم انگار لرزید تهیونگ لباش رو به لبام نزدیک کرد که سرمو عقب کشیدم حس میکردم گونه هام دارن از خجالت می سوزن تهیونگ دستش و لایه موهاش کشید و گفت
تهیونگ:ممنون سیر شدم
من:باشه
از جام بلند شدم برم که دستم رو گرفت
تهیونگ:میشه نری
من:چرا؟!
تهیونگ:هیچی حوصلم سر رفته
دوباره سره جام نشستم
من:خب از کی اینطوری شدی؟
تهیونگ:راستش تازه فهمیدم دوسه ماهی میشه
من:بخاطر همین انقدر عوض شدی؟
تهیونگ:وقتی فهمیدم زمان زیادی از زندگیم نمونده تازه متوجه شدم تموم این مدت چه زندگی بی ارزشی داشتم می دونم دیره ولی می خوام تغییرش بدم
من:از کجا مطمئنی می میری این همه آدم حالشون خوب شده شاید تو هم خوب بشی
تهیونگ:امیدوارم،تو من و می بخشی؟می دونم همیشه مثل یه آشغال رفتار کردم می دونم حق داری که ازم متنفر باشی
من:ازت متنفر نیستم
تهیونگ:ممنونم
روزا همینطوری میگذشت داشتم با تهیونگ کنار میومدم یا شایدم داشتم بهش وابسته می شدم تهیونگ هر روز ضعیف تر می شد چنبار همراهش رفته بودم جایی که شیمی درمانی میشد هر دفه که اونطوری می دیدمش بیشتر می ترسیدم که از دستش بدم حسه خیلی بدی داشتم سعی می کردم ذهنم رو مشغول کنم بهش فکر نکنم ولی نمی تونستم بزور مامانم بعضی وقتا میرفتم پیش روانشناس ولی مامانم نمی دونست که همه اینا بخاطر تهیونگه تو راه برگشت از مدرسه با تهیونگ بودم
تهیونگ:به اون پسره چی گفتی؟
من:چی کدوم پسره؟
تهیونگ:همون که می خواست باهات قرار بزاره
من:به تو چه؟
تهیونگ:نکنه داری باهاش قرار میزاری
مشتی به بازوش زدم
من:نهههه زده به سرت
تهیونگ:خوبه پس میگم بچه ها می گفتن ما خیلی به هم میایم
من:هه چی؟ما؟
تهیونگ:ولی من خیلی خوش قیافه تر از توعم
من:به همین خیال باش،میشه تو مدرسه انقدر بهم نزدیک نشی همه فکر می کنن قرار میزاریم
تهیونگ:چرا، تو دوس نداری با من قرار بزاری؟
من:نمی خوام بقیه اشتباه برداشت کنن
صدای گوشیم صحبتمون رو قطع کرد پیام هام رو نگا کردم
مامانم:سول اه حالت مادربزرگت خوب نیس خالت گفت باید برم پیشش تا قبل مرگش ببینتم مراقب خودت باش فردا برمی گردم
تهیونگ:داری با کی چت می کنی نکنه اون پسرست؟
من:نه مامانمه
تهیونگ نگاهی به صفحه گوشیم انداخت تهیونگ:امشب تنها می مونی؟
من:چرا انقدر فضولی؟
برگشتم خونه لباسام رو عوض کردم و رو کاناپه دراز کشیدم و با گوشیم مشغول بودم که تهیونگ پیام داد
تهیونگ:چیکار می کنی؟
من:بیکارم
تهیونگ:نمی ترسی؟
من:چرا باید بترسم؟
تهیونگ:بالاخره شبه تو هم تنهایی شاید یه چیزی تو خونه باشه
من:فکر کردی با این چیزا می تونی من و بترسونی؟
تهیونگ:به هرحال اگه خواستی می تونی بیای اینجا منم حوصلم سر رفته
من:نه ممنون
یه لحظه یه فکری اومد تو ذهنم رفتم سراغ لوازم آرایش مامانم و هرچی بود رو مالیدم به صورتم موهامو قاطی کردم و کلاه هودیم رو کشیدم رو سرم و رفتم طبقه بالا اروم در زدم و طوری وایسادم که تهیونگ نبینتم درو باز کرد و گفت:می دونستم میای
که یهو پریدم جلوشو ترسید و عقب رفت که زدم زید خنده
تهیونگ:دیوونه شدی
من:چیه تو که نمی ترسیدی
تهیونگ:بیا داخل
من:باشه
رفتم تو خونه کلاهه هودیم رو از رو سرم برداشتم
من:من برم صورتم رو بشورم
تهیونگ:اره برو شب حتما این قیافت میاد تو خوابم رفتم صورتم رو شستم و از دستشویی اومدم بیرون جلوی آینه ای که رو دیوار بود وایسادم با دستمال شروع کردم به پاک کردن صورتم که یهو تهیونگ از پشت بغلم کرد و سرش رو گذاشت رو گردنم خشکم زده بود می تونستم صدای قلبم رو بشنوم
من:چی...چیکار داری می کنی؟
تهیونگ:دیگه نمی تونم احساسمو ازت مخفی کنم من عاشقتم هرچقدر هم ازم بدت بیاد برام مهم نیست کاری میکنم که تو هم عاشقم بشی
من:لازم نیست
تهیونگ:چی؟
من:من همین الانشم عاشقتم همونطور که دستاش دورم حلقه بود برگشتم سمتش و دستام رو دور گردنش حلقه کردم لباش رو گذاشت رو لبام و آروم بوسید
من:من دیگه باید برم
تهیونگ:میشه امشب اینجا بمونی؟
من:اما...
تهیونگ:لطفا.
شاید این اخرین روزایی باشه که میبینمش
من:باشه
شب رو پیش تهیونگ موندم تو بغل هم به خواب رفتیم
از زبان تهیونگ:صبح زودتر از سول اه بیدار شدم خیلی آروم خوابیده بود مثل بچه ها آروم گونش رو بوسیدم و از جام بلند شدم اتفاقی پیامی رو که برای سول اه اومده بود دیدم اسم فرستندش دکترپارک بود
متن پیام:جلستون تغییر کرد امروز ساعت ۲ بیاید باید داروهاتون هم عوض بشن این دیگه چی بود چه دارویی سول اه از خواب بیدار شد
تهیونگ:بیدار شدی؟
من:اره ساعت چنده انگار خیلی خوابیدم
تهیونگ:ساعت ۱۰
من:باشه من میرم پایین
وقتی داشتم از اتاق بیرون میرفتم تهیونگ گونم رو بوسید و گفت
تهیونگ:ممنون که کنارمی
لبخندی بهش زدم برگشتم خونه خودم پیام روانپزشکم رو دیدم آماده شدم تا برم پیشش
از زبان تهیونگ:پیامی که صبح برای سول اه اومده بود ذهنم رو درگیر کرده بود نمی خواستم اینکارو بکنم ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم و دنبالش کردم رفت به مطب یه روانپزشک ولی چرا باید میومد اینجا منتظر موندم بعد بیرون اومدنش رفتم داخل مطب
تهیونگ:می تونم دکتر پارک رو ببینم
منشی:وقت قبلی دارید؟
تهیونگ:نه
منشی:یه لحظه،دکتر وقتشون آزاده می تونید برید داخل
رفتم داخل اتاق
تهیونگ:سلام خانم پارک
دکتر:شما اقای کیم تهیونگ هستید؟
تهیونگ:شما من و میشناسید؟
دکتر:سول اه خیلی راحب بهم گفته
تهیونگ:سول اه چه مشکلی داره؟
دکتر:اگه بخوام خلاصه بهت بگم اون دختر شدیدا وابسته تو شده هرروز با ترس از دست دادن تو زندگی می کنی این ترس زندگیش رو مختل کرده
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
43 لایک
عالیی
عالی بود پارت بعدی رو کی میزاری؟
مرسیییی ♥️
پارت بعدی فکر کنم فردا منتشر بشه کلا دوپارت بشه فکر کنم کوتاهه داستان