
آنچه گذشت😂: به من میگی جوجه تیغی .... من گشنمه داته بایووووو ..... باید هکر پیدا کنیم ..... برو قبلیو بخون بفهمی چی شد چی نه 🙂
از بس گرمه همه رو زمین ولو شدیم 😐 شوتو :( دارین چی کار میکنین؟ هکر که پیدا نکردین 😑) من :( هکر پیدا کردن به همین راهتیه😑💢) دازای :( خسته شدم 😑 بریم بگردیم؟) ما دخترا :( بریم تو رو نمیبریم) دازای :( چرا؟) آکی :( چون خود کشی میکنی ) دازای :( ااااااه از کجا فهمیدین😑) همینطوری داشتم میگشتم که فهمیدم اون تسته حذف شده از تستچی 😧 من :( ای داد بر من😦) ماری :( چی شد ؟) من :( تست حذف شده😧) باکوگو:( خب اینکه خوبه دیگه کسی حذف نمیشه) شوتو:( اسکل پس ما چطوری قراره برگردیم 😣) دخترا :( واااااای 😩) شخصیت ها :(😨)
& دو روز بعد & هنوز هیچ غلتی نتونستیم بکنیم 😔 فقط زر زدیم😑 شوتو داره رمان میخونه « از تو کتاب » تلفنم زنگ زد:( & من @ماری ) & الو !؟ @ کوشیناااااا & چی شده ؟ @ ناروتو کمرنگ شدههههههه 😦 & چیییییییی😧 @چیکار کنم کوشینا😭 & وایسا با واتساپ زنگ بزنم . با واتساپ به اکیپ زنگ زدم . تصمیم گرفتیم که بریم خونه ماری . سریع آماده شدم با شوتو رفتیم . هنوز خوبه نزدیکه . وقتی رفتیم خونشون ما رو برد پشت بوم . حال ناروتو خوب به نظر نمیرسید 😨 آکی:( نکنه که همون حرف مرده ...) من باید یه کاری بکنم 😣 اگه ناروتو ناپدید شه چیکار باید بکنیم😩 هینا بلند شد و گفت:( با این کارمون نمیتونیم انیمه ها رو نجات بدیم . باید هکر پیدا کنیم ) ماری :( ولی ما فقط ده تا دوازده سالمونه) آکی :( درسته ما با خیلی چیزا آشنایی نداریم ) هینا :( ولی با فضای مجازی آشناییم . میتونیم هکر اجاره کنیم ) ناگهان یه چیزی به ذهنم رسید و گفتم :( میتونیم کاری کنیم یه هکر اوتاکو بهمون کمک کنه؟) دخترا :( هکر اوتاکو؟!؟) من :( اگه هکر اوتاکو باشه حرفمون رو قبول میکنه چون میتونه شخصیت ها رو ببینه) دخترا بلند میگن:( آره ) شخصیتا :( چی چیو آره؟) من :( الان بهتون میگم)
بعد توضیح دادن شوتو:( حالا از کجا میخواین هکر اوتاکو پیدا کنین ؟) مخواستم بگم که با کوگو زد پس سر شوتو و بعد گفت :( از همون جایی که فهمیدن چه اتفاقی افتاده که اینجا اومدیم) هینا :( آره . پس دخترا !؟) هممون دست به کار شدیم . من یه هکر پیدا کردم که اوتاکو عه ولی کار زیادی انجام نداده . آدرسش رو گرفتیم و آماده شدیم بریم از نزدیک ببینیمش .برادر ماری هم اوتاکو بود و خدارو شکر ما رو رسوند و بعد ما رفتیم داخل . همین که درو زدیم ، شوتو نشست رو زمین 😶 بد جور داشت نفس نفس میزد 😦 باکوگو:( هوی نفله چت شد؟)احساس کردم کمرگ شد 😧 ترسیدم همین که میخواستم بهش بگم آرامشش رو حفظ کنه یهو دیدم با جدیت بلند شد و گفت :( بریم داخل ) نفس عمیقی کشیدم و رفتیم . .................................................. اسم هکر بونکو بود و از شانسمون دختر بود . عینکی بود ولی خشن ..................... وقتی همه چیزو توضیح دادیم . بونکو:( نمیتونم کمکی بکنم) همه :( چرا ؟) بونکو:( چون من خیلی وقته این کار رو کنار گذاشتم ) آکی:( پس برا چی گفتی بیایم ) بونکو:( فکر کردم که فوتوشاپ میخواین ) هممون با نا امیدی برگشتیم خونه . روی تختم نشستم و زانو هامو بغل گرفتم . اگه انیمه نباشه چطوری زندگی کنیم ؟ باید یه راه دیگه ای باشه .
& یه روز بعد & وقتی بیدار شدم یه صحنه عجیب دیدم . شوتو اونقدر شفاف بود که میشد اون طرفش رو دید 😱 وارد اکیپ شدم همه در باره همین موضوع حرف میزدن😨 بیشتر نا امید شدم 😔 قلبم داشت سوت میکشید 💔 شوتو:( خب انگاری زیادی شفاف شدم حالا بگذریم باید یه فکری بکنیم) اشک تو چشمام جمع شد شروع کردم گریه کردن😢 شوتو:( داری گریه میکنی؟) اومد جلوم نشست و بهم گفت که آروم باشم ولی چطوری؟؟؟ چطور میتونستم آروم باشم؟؟؟ یکهو شوتو محکم بازو هام رو فشار داد و با داد بهم گفت :( میدونم چه حسی داره میدونم نمیخوای ما رو فراموش کنی ولی اگه نا امید بشی چطور میخوای بهمون کمک کنی ؟! بلند شو خودتو جمع و جور کن ) سیخ شده بودم . آروم صورتش رو جلو آورد ( پ.ن. منحرف نشو من هنوز بچم 😂) گفت:( تو دختر قوی هستی سعی کن موفق بشی . هنوز وقت هست کسی ناپدید نشده 🙂) راست میگفت من تا حالا نا امید نشده بودم چرا نا امید شدم؟! اشکام رو پاک کرد و گفت :( به عنوان یه دوس... نه صبر کن ... آها .. به عنوان یه برادر بزرگ تر باید بهم کمک کنی ) چی ؟! برادر بزرگ تر ؟! زیر لب زمزمه کردم:( من تسلیم نمیشم 💪🏻) شوتو :( ها؟!) با قیافه جدی به شوتو نگاه کردم . شوتو لبخند زد و گفت :( حالا شد ). بعد صبحونه آماده شدم و رفتم طرف خونه بونکو تا باهاش حرف بزنم .
وقتی رسیدم به خونه بونکو وارد خونش شدم و گفتم :( باید بهم کمک کنی ) بونکو:( گفتم که من دیگه هکر نیستم برو وقت منو نگیر ) عصبی شدم نزدیک رفتم و یغه بونکو رو گرفتم و با داد گفتم :( تو چطور اوتاکو ایی هستی که میخوای انیمه ها نابود شن 😡) چشماش گرد شد :( نابود شن؟) شوتو جلو اومد و بونکو با دیدن وضعیت شوتو زبونش بند اومد . بلند گفتم :( جوابمو ندادی🤬 ) یکم فکر کرد بعد اونم بلند گفت :( فقط بخواطر اوتاکو بودنم کمکتون میکنم ) خوشحال شدم😃 انگار یه امید دیگه جوانه زد 🌱 بونکو :( ولی تنها کاری میتونم بکنم اینه که زمان از بین رفتنش رو زیاد کنم) شوتو :( چه بهتر وقت فکر کردن داریم) بونکو همه کار هارو انجام داد تا وقت زیادی بهمون بده. وقتی یکی از دکمه هارو فشار داد به شوتو نگاه کردم . چیییییی؟!؟! شوتو داشت به حالت عادیش بر میگشت😍 . از خوشحالی چشمام شبیه گربه داشت برق میزد 🐈 یهو تلفنم زنگ زد . تماس گروهی بود .(&من ٪ ماری *آکی @ هینا ) & سلام چه خبره ؟ * نرجسسسس یعنی کوشینااااااا بچه ها پررنگ شدن😍 @منم میخواستم همینو بگم 😍 ٪ تو اینکارو کردی کوشینا؟😃 & نه من این کارو نکردم☺ ٪@* پس کی این کارو کرده & بونکو اینکارو کرد ( و به بونکو خیره شدم . ) @ خیلی با مرامی بونکوووو * دمت گرمممممممم ٪ ممنووووووووون.( بونکو گوجه شد 😂💙 بعد گفت : کاری نکردم ) تماس رو قطع کردم و قرار شد بیاین پیش من و بونکو و شوتو تا برای نقشه ریختن آماده شیم💪🏻 وقت حمله فرا رسید 😏
خب خب امیدوارم خوشتون بیاد 💙 این یکی اونقدرا هم طنز نبود ولی داره به جاهای باحالش میرسه 😏 دستام دارن از جا کنده میشن از بس تایپ کردم😅 پس لایک و کامنت بزارین تا انرژی بگیرم و مسابقه ادیت گذاشتم اگه میخواید شرکت کنین برین ببینین شرایتش رو 💙 اگه لایک و کامنتام زیاد باشن ادامش رو میزارم😏 *ب*ی*ش*ع*و*ر* هم خودتونین 😂 جانه دوستان من💙👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی کوشینا جان
💙
مثل همیشه عالی بود آجییییییی 😆😆😆😆😆
پارت بعد رو زود بزاررررر 😁😁😁
حتماااااا💙💙
خیلیییی خوب بود ادامهههه رو بزار😁😄
چشممممم💙
وایییییی
بعدی همین الان
😍😍😍😍عاشق داستانتم ادامشو میزاری؟😍😍💖💖
بله چشم