
سلام 🙋♀️ اکنون با پارت دوم داستان در خدمت شما عزیزان هستم 😂🙏 آخر تست هم یه چالش هست دوستان :)💙
یهدفعه دستم خورد به یکی از دسته های کتابا و همشون افتادن روی زمین خدا خدا کردم کسی صدای افتادن کتاب ها رو نشنیده باشه سعی کردم گ.ن.د.ی که زدم رو جمع کنم کتاب ها رو برداشتم و دوباره به ترتیب رنگ ها روی هم چیدمشون وقتی داشتم کتاب ها رو مرتب میکردم چشمم به یه دفترچه با جلد سرمه ای رنگی افتاد که رویش نوشته بود :خاطرات ریچل میلفورد .ظاهرش که خیلی درب و داغون بود برش داشتم و همینجوری یه صفحه رو باز کردم ولی کل صفحه سفید بود ! بقیه صفحه های دفترچه رو امتحان کردم ولی اونا هم سفید بودند با خودم گفتم شاید سرکاری باشه .
ناگهان لبه ی کاغذ نوک یکی از انگشتام هایم رو برید و قطره ای خون ازش چکید روی صفحه ی دفترچه دیدم نوشته ای بالای صفحه ظاهر شد :پرنده را از قفس آزاد کن . جای زخمم میسوخت و نمیدانستم منظور اون جمله چیه متوجه شدم بقیهی نوشته های صفحه هم داره ظاهر میشه همراه با چندتا نقاشی که شبیه نقشه بودند ترسیدم و کتاب از دستم افتاد با خودم گفتم نکنه یه تله باشه یا یه ط.ل.س.م خطرناک همه این ماجرا ها در اتاق، جاشمعی و حالا هم که یه دفترچه خاطرات عجیب وغریب کتاب ها رو مرتب کردم فقط مانده بود کتاب جادوی ماه و این دفترچه عجیب و غریب جادوی ماه رو برداشتم همین که خواستم شمع رو خاموش کنم و برم بیرون دوباره دوباره چشمم افتاد به اون دفترچه نمیتونستم همون جا ولش کنم باید ازش سر در میآوردم برای همین برش داشتم و سریع رفتم بیرون در اتاق ...
رو همون جور که بود بستم نه باز نه بسته . از پله ها اومدم پایین و رفتم سمت اتاق دخترانه تا کتاب ها رو بزارم توی صندوقچه شخصی خودم وقتی رفتم توی اتاق دیدم لونا داره موهاش رو شونه میکنه در حالی که موهاش رو جلوی آينه شونه میکردم گفت:چه خبر آدا؟ دفترچه و کتاب رو پشتم قایم کردم و گفتم : اِ...هیچی . وفتی کارش تموم شد اوم سمتم و گفت : خب... راستی امروز میخوام واسه ی نقاشی جدیدم رنگ درست کنم میشه کمکم کنی؟ گفتم :چرا که نه باشه گفت :ممنون . بعد از اتاق رفت بیرون یه سرکی کشیدم ببینم کسی نیست سریع کتاب و دفترچه رو گذاشتم تو صندوقچه کوچکم درش رو قفل کردم و از پله ها رفتم پایین پیش بقیه . موقعی که داشتم رنگ درست میکردم از لونا پرسیدم :ام ... لونا ؟
لونا گفت :هوم ؟ تمام دقتش رو گذاشته بود روی گرفتن آب تمشک های وحشی باهاشون رنگ بنفش درست میکرد. گفتم:تو چیزی راجع به افسون ستاره ها میدونی ؟ لونا گفت : راستش رو بخوای یه بار توی یه کتاب راجع بهش خوندم مثل اینکه با کمک ستاره ها توی زمان میتونی سفر کنی همین ! چیزی راجع به دفترچه نگفتم هر چند لونا آدم د.ه.ن ل.ق.ی نبود که به بقیه بگه ادامه داد : خب واسه چی پرسیدی ؟ دیگه به اینجاش فکر نکرده بودم من من کردم و دنبال جوابی گشتم آخرش گفتم : منم توی یکی از کتاب های جسیکا راجع بهش خوندم . خب توقع نداشتید که حقیقت رو بزارم کف دستش داشتید؟! لونا گفت : آها... فکر کنم کار ما هم تموم شد بریم دستامون رو بشوریم. بعد از اینکه کارم با لونا تمام شد تقریبا شب شده بود
برای همین شام خوردیم بعد شام فرصت خوبی بود برم سراغ دفترچه ولی مشکل اینجا بود که نميدونستم کجا بازش کنم آخرش به این نتیجه رسیدم توی حیاط جلوی خونه از همه جا بهتره یه پر با جوهر با خودم بردن تا دور جاهای مهم را خط بکشم . روی تخته سنگی که همیشه اونجا اتراق میکردم نشستم دفترچه رو باز کردم نوشته هایش محو شده بودند دوباره اما این بار از عمد نوک انگشتم رو با لبه ی کاغذ بریدم و قطره خون روی صفحه چکید و این دفعه هم همون جمله قبلی بالای صفحه ظاهر شد همراه با بقیه نوشته ها و نقاشی ها و نقشه ها بعد شروع کردم به خوندن زیر نور ماه اصلا شبیه به یه دفترچه خاطرات نبود یه سری ورد و جادو توش بود تا رسیدم به صفحه ی ۱۷ : مطمئن نیستم حداقل چند هفته بعد از نوشتن این دفترچه زنده باشم...
دیروز ۴۵ نفر از سربازامون مقابل ش.ی.ا.ط.ی.ن کشته شدن اما تام کله شق تر از این حرفاس که به حرف بقیه گوش بده و برای یه مدت کوتاهی هم که شده دستور بده عقب نشینی کنیم . فعلا روستای شقایق های قرمزه که به دست اون موجودات کثیف نیوفتاده وگرنه همشون ساکنان روستا رو ق.ت.ل ع.ا.م میکنن فعلا تنها امید به زنده موندن نسل بشریت و جادوگر ها ماییم . ریچل میلفورد سوالات پشت سر هم میومدن توی ذهنم :اصلا این ریچل میلفورد کیه ؟ چرا دفترچه خاطراتش باید توی اتاق زیر شیروانی پرورشگاه ۵۵ یعنی پرورشگاه ما باشه ؟ تام کیه ؟ چه زمانی این نوشته شده ؟ فقط دستگیرم شد که حتما ریچل هم جزو ارتش ما بوده . از این که گمراه باشم متنفرم با خودم زیر لب گفتم : کاش میشد باهاش حرف بزنم ! یهو صفحه های دفترچه خود به خود رفتن جلو
و رسید به صفحه ی آخر بالای صفحه نوشته بود : بخش آخر بنویس ! پر رو برداشتم و توی جوهر زدم و توی همون صفحه نوشتم : سلام اسم من آدا س . همین که خواستم بقیه شو بنویسم یه نوشته اومد پایین نوشته من : سلام آدا. من ریچل هستم احتمالا اسمم رو روی دفترچه دیدی ! دیگه هیچی با عقل جور در نمیومد میترسیدم فردا صبحش که از خواب بیدار بشم زمین و آسمون جاشون عوض بشه در حالی که دستم میلرزید نوشتم: تو چیزی راجع به افسون ستاره ها میدونی ؟ جواب داد : بله نوشتم: میشه برام توضيح بدی ؟
جواب داد: شرمنده این افسون خیلی سخته و نمیتونم اینجوری واست توضیح بدم. نوشتم :باشه راستی یه سوالی... یهو بدون اینکه بزاره جوابم رو کامل بنویسم جواب داد : بله میتونم جواب بعضی سوالات رو بدم. شرمنده آدا من باید برم بعدا میتونم جواب سوالات رو بدم خدانگهدار. و دفترچه بسته شد. سوالات دست از سرم بر نمیداشتن باید همه چیزو راجع به دفترچه و ریچل میفلورد می فهمیدم . کتاب رو گرفتم توی دو دستم و به آسمون نگاه کردم من با ۱۲ سال سن یهو سر از یه دفترچه جادویی در آورده بودم و ذهنم رو درگیر خودش کرده بود .یه دفعه صدای یه نفر رو شنیدم : آدا چرا اینجا نشستی ؟ برگشتم و ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
زیادی قشنگه و خوبیش اینه کتاب داره توش 😍 من رو یاد یه کتاب که خوندم میندازه اما با تفاوت 😍💕
راستش این ایده رو یکم از فیلم کمک گرفتم و بقیشو خودم باورتون بشه یا نه یه شب وسط اسباب کشی این ایده به ذهنم رسید 😂
معلومه که باورم میشه ایده های موقع جاهای عجیب متولد میشن 😂 جمله خودم ساز 😂😂
بسی عالی و خفن 👌🌸
همینجوری با قدرت ادامه بده 💪🌸
سلام :)
خوشحالم خوشت اومده خیلی مرسی 💙🌟