
سلام🙋♀️ اینم پارت سوم امیدوام خوشتون بیاد 🌟💙
برگشتم و دیدم کسی نیست جز کارلوس . دفترچه رو توی جیب شلوارم گذاشتم ، دلم نمیخواست بقیه بچه ها از این ماجرا بویی ببرن این یه راز بود راز کوچک من. گفتم: اومدم یکم هوا بخورم . کارلوس نشست کنارم و گفت : آهان! گفتم شاید تنها باشی برای همین اومدم اینجا...راستی دوست داری یه چیزی نشونت بدم ؟لبخند زدم و گفتم: آره! سعی کردم ذوق زده بنظر بیام . کارلوس از جاش بلند شد و گفت: دنبالم بیا . دنبالش رفتم پشت کلبه مان از بین درختا رد شدیم و رسیدیم به یه پرتگاه. کارلوس گفت: بفرما رسیدیم از اون جا آسمون شب خیلی قشنگ تر دیده میشد ماه وسط آسمون قرار داشت و ستاره ها دورش چشمک میزدند. باید اعتراف کنم اون یکی از زیبا ترین صحنه هایی بود که توی عمرم دیده بودم به چشم های
آبی کارلوس نگاه کردم که زیر نور ماه میدرخشیدند گفتم : مرسی واقعا قشنگه ! جواب داد: قابلی نداشت. و فقط نشستیم و آسمون رو نگاه کردیم بدون اینکه هیچ حرفی بینمون رد و بدل بشه. روز بعد تمرین داشتیم تصمیم گرفتم قبل از اینکه تمرین شروع بشه برم اتاق زیر شیروانی تا شاید بتونم با ریچل میلفورد حرف بزنم و از دفترچه و کتابا بخونم چون میدونستم بعد تمرین انقدر خسته ام که اصلا حتی نمیتوانم حرف بزنم .آروم و دزدکی رفتن و آروم و دزدکی برگشتن کارم شده بود از یه طرف احساس بدی داشتم حس میکزددم یه آدم دروغگو و دو رو هستم که دارم از دست خودم و بقیه فرار میکردم و واقعا هم یجورایی همین بود برای همین احساس بدی داشتم . رفتم تو اتاق شمع رو روشن کردم و دفترچه رو برداشتم و نوک انگشتم رو بردیم و خون چکید روی صفحه ی دفترچه
و نوشته ها و بقیه ی چیزا ظاهر شدن .تا جایی که یادم می اومد باید از صفحه ی ۲۰ میخوندم پس شروع کردم به خوندن از صفحه ی ۲۰ : همه چی داره تموم میشه اونا دارن بازی رو میبرن و ما هر چی مهره داشتیم ازش استفاده کردیم هیچ فکر نمیکردم که اوضاع تا این حد بد بشه حتی روستاهای مرکزی رو هم گرفتن چند هفته بیش فقط ش.ی.ا.ط.ی.ن بودن ولی حالا خون آشام ها هم هستن به طرز عجیبی وارد بازی شدن معلوم نیست این وسط چی میخوان شایعاتی وجود داره که میگه دستشون با ش.ي.ا.ط.ي.ن تو یه کاسه است. با این حال هیچی توی این وضعیت بعید نیست . ما داریم تمام تلاشمون رو میکنیم به امید اینکه صلح دوباره بر سرزمین های ما حکومت کنه . ارادتمند شما ریچل میلفورد . و همون جا دفترچه رو بستم .
سیلی از سوالات به سمت ذهنم سرازیر شدن . تصمیم گرفتم همین جا تمومش کنم تا بیشتر از این سردرگم نشم . دفترچه رو گذاشتم روی بقیه کتابا شمع رو فوت کردم و خاموش شد وقتی اومدم بيرون با غیر ممکن ترین صحنه که میتونست وجود داشته باشه روبرو شدم : کارلوس و جسیکا دست به سینه روبروم وایستاده بودن با صورت هایی متعجب و عصبانی .گفتم : قول میدم همه چی رو توضیح بدم لطفا ! وقتی اومدن داخل اتاق همه چی رو مو به مو توضیح دادم حتی بخش گفت و گویم با ریچل میلفورد آخرش گفتم: راستش من... نمیخواستم اینو بهتون بگم. جسیکا گفت : آخه چرا آدا؟ ما نزدیک ترین آدمای زیادی تو هستیم با این کارت واقعا نا امیدم کردی ! عصبانی شدم و گفتم : شما چی فکر کردین فکر کردین من بچه ام که بخواین همه چی رو ازم مخفی کنید ؟ شاید اگه انقدر د.ه.ن ل.ق. نبودی و همش سرزنشم نمیکردی
میتونستم از همون اول بهت بگم ! کارلوس گفت : بسه ! آدا ما حتی روحمون هم خبر نداشت اینجا یه عالمه کتابه فکر نکنم بقیه هم بدونن. سعی کرد لحنش مهربون بنظر برسد . جسیکا زیر لب غرغر کرد و گفت ؛ خیلی خب باشه! بیاین این راز بین خودمون بمونه . کارلوس سر تکان داد و گفت : آدا میشه دفترچه رو نشونمون بدی ؟ گفتم : حتما دفترچه رو آوردم و هم زمان که توضیح میدادم که چطور کار میکنه مراحل رو عملی هم انجام دادم. جسیکا کتاب رو توی دستش گرفت و گفت : وای خدا ! این طلسم ها و ورد ها رو هیج جا ندیدم حتی اسمشون هم نشنیدم ! خیلی عجیبن بیشتر حالت رمزی دارن . صفحه ها رو آروم آروم ورق میزد و با دقت میخوند کارلوس هم کنارش نشسته بود و باهاش میخوند گفت : جسیکا راست میگه ! ولی یجورایی واسم آشناست. گفتم : چی ؟ گفت : فکر میکنم قبلا یه چیزی درباره اینکه چطوری میشه طلسم های رمزی رو آشکار کرد خوندم . جسیکا با غر غر گفت : خب ... یادت نمیاد چجور بود یا اسم کتاب چی بود ؟ گفتم : اینجوری نمیشه چیزی رو جلو برد شاید اون چیزی که کارلوس میگه توی کتابای اینجا هم پیدا شه ها ؟ شانه هایش را بالا انداخت و گفت : شاید . راستی گفتی که یه کتابم پیدا کردی که اسمش جادوی ماه بود درسته ؟ _ اوهوم _بدش به من شاید چیزی که کارلوس میگه داخلش باشه . کتاب رو دادم بهش بازش کرد و لیست فصل ها رو نگاه کرد زير لب چیزایی میگفت ولی متوجه نمی شدم چی میگفت با صدای نسبتا آرومی گفت: شاید خودش باشه ! بعد صفحه ی ۶۷ را باز کرد و شروع کرد به خوندن: هممم... اینجا نوشته برای اینکه طلسم های رمزی رو آشکار کرد باید یه وردی رو بخونیم.
تا بعد کلمات رمزی به شکل اصلیشون در میان همین ! فقط ممکنه یه کم عوارض جانبی داشته باشه. من و کارلوس با قیافه ای متعجب جسیکا رو نگاه کردیم... ( ادامه داستان در پارت بعد ...)
............
مرسی تا اینجا اومدین دوستان 💙 برین نتیجه کارتون دارم :)🌟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چالشت هم الان دیدم خودم بیلی آریانا و جاستینو بیشتر میپسندم
عالی بود این قسمت خیلی خوب بود همین فرمون برو جلو خیلی خوشم اومد از تصمیمی که آدا گرفت نمیدونم لحظه ای که کتابو بست یه حس خاصی بهم دست داد حس کردم دارم یه رمان حرفه ای میخونم و پتانسیلش رو داری برای داستان اول خیلی شروع خوبی داشتی تو داستان های بعدی قطعا پیشرفت میکنی
متشکرم 💙🌟🙏
خوشحالم که خوشت اومده :)🌠
مرسی که تو چالش هم شرکت کردی 😍
وای پارت بعد کووو کنجکاو شدم خو 😂😍💕 خیلی خوب بود خواننده مورد علاقه زیاد دارم هالزی کامیلا کابیو سلینا گومز آریانا بلک پینک دیگه سیا و... بازم هست 😂😂
سلام :)
پارت بعدی رو فردا وارد سایت میکنم شایدم دو تو پارت بزارم😆البته اگه حوصلم بکشه 😂
وای چه باحال !خیلی هم عالی 🙃💙
مرسی خیلی لطف داری 💙🌟
عالیییییییه منم از سیا خوشم میاد 🙃
بسیار عالی 👌🙃🌸
ج.چ: تیلور سوئیفت و سیا البته همه نوع خواننده و سبکی گوش میدم اما آهنگ های این دوتا رو بیشتر دوست دارم 🙃