
اینم داستان جدیدد ( ˘ ³˘)♥

شخصیت ها : ا.ت و جیمین در ابتدای آفرینش آدم ها به دو دسته تقسیم شده بودند . کسایی که شب ها زندگی میکردن و روز ها میخوابیدن و آدم هایی که روز خود را با کار سپری میکردن . این دو سرزمین هیچ ارتباطی باهم نداشتند و هر کدوم فکر میکردن دیگری بیگانه است . مگر در یک روز که اسمان ها و زمین در هم گره میخوردند . در این روز حاکمان دو جهان باید باهم به محل تقاطع اسمان و زمین میرفتند و سبب پیدایش روز و شب میشدند ( اگر این کارو نمیکردند دو منطقه از همه جدا میشد و یک جا فقط شب و دیگری فقط روز بود و گیاهان رشد نمیکردند و حیوانات کم کم منقرض میشد و در نهایت درخت زندگی خشک میشد و همه میمردن) پس انجام این کار خیلی ضروری بود و هر هزار سال یک بار شاهزادگان با هم ملاقات میکردند .

شاهزاده جیمین ، شاهزاده خورشید بود . مهربون و با حوصله به کارای مردم نظارت میکرد و در بین انها خیلی محبوب بود . تا جای ممکن کسی رو مجازات نمیکرد و همه رو رهنمایی میکرد تا جایی که ... تا جایی که اون روش بالا نیاد در اون صورت همه محکوم به مرگ هستن ! ولی خب... اون خیلی صبوره تا حالا پیش نیومده عصبی بشه و همیشه لبخند به لب داره

در مقابل! دختری از جنس ماه با قلبی از سنگ ! جدی ، مغرور ، بی اعصاب . ملکه ماه سرزمینی داره که جرم و جنایت توش ب کمترین حد ممکن رسیده ، چون با مجرما کاری میکنه که صد هزار بار طلب ببخشش کنن . دختری که در یک روز خانواده اش از دست داد و از اون روز به بعد هیچ گلی در قلبش شکوفه نزد و با قلبی از سنگ روی تخت پادشاهی نشست. ﴿سرنوشت انتخاب کرده بود که این دو باهم ملاقات کنن ... ولی آیا سرنوشت کار درستی انجام داده بود؟ یا نتیجه اش چیزی جز نابودی نیست!﴾
( سرزمین ماه) ملکه مشغول تکمیل فرم های کشور بود , خدمتکار داخل اتاق شد . خ : سرورم ... اونا حرکت کردن !. ملکه : اونا ! ( پوزخندی زد) راحت حرفتو بزن منظورت اون خورشیدیان ! پس حرکت کردن ... چقد آن تایم . اوف باورم نمیشه مجبورم ی هفته اینجا تحملش کنم ( از فرم ها دست کشید ) ی اتاق تو طبقه ۵ بهش بده در دوور ترین نقطه میخوام تا حد امکان جلوی چشمام نباشه . پادشاه مهربون ( با حالت مسخره ای گف) .
( سرزمین خورشید) جیمین : وااایی کاترین ( کاترین : خدمتکار شخصی جیمین) استرس گرفتمم یعنی اونجا چ شکلیه! میدونم ... احتمالا زیاد... به خوشگلی اینجا نیس ولی نباید کاری کنیم که ناراحت بشن ! هر چی دیدی بگو خوبه باشه. ک : متوجه شدم پادشاه من شنیدم اونجا غذا... حشرات میخورن اونجا هیچ حیونی نبست میگن که اونجا درختا همه بدون برگ هستن... پس برای احتیاط براتون غذا تو چمدون گذاشنم . ج : مرسی دختر تو فکر همه چیو کردی! بهتره حرکت کنیم نمیخوام دیر برسیم زشته ( لبخند جیمینی☺️) !

( جیمین به قصر ماه رسید ) ج : وواااو اینجا... اصلا... اصلا چیزی که فک میکنم نبود.. اینجاا خییلیی قشنکهه ! ( خدمتکار جلوی در وایساده بود) خ : بفرمایید تو سرورم من راهو نشونتون میدم ( همه مردم چپ چپ جیمین رو نگاه میکردن براشون تازگی داش ) ج: ( لبخند) پادشاه... پادشاهتون کجاس هوم... نیومده استقبال.؟ خ : ایشون خیلی درگیر هستن . توسالن اصلی منتظر شمان . ج : هوم... خب اشکال نداره ( ی نگاهی به کاترین کرد که داره از این حجم از بی ادبی منفجر میشه و بهش لبخند دلگردم کننده زد) مشکلی نیس دختر. ک: شما خیلی ارومید سرورم 😑 . ( خدمتکار جیمین رو تا دم در همراهی کرد و در زد) خ : سرورم پادشاه دم در هستن . ا.ت : بزار بیاد تو . ( جیمین وارد اتاق شد و با حیرت از زیبایی اتاق این ور اون وزو دید میزد ) پادشاه معماری اینجا .. خیلی زیباست . ا.ت: تو منو پادشان میبینی ؟ نکنه کوری!🤨
( جیمین سرشو به سمت دختر برگدوند) ج :توو... چرا اینجا نشستی دختر؟ هوم پدرت کجاس. ا.ت: 😑 قبرستون ! اگ بخوای میتونی بری پیشش ولی بعید میدونم کمکی کنه ! من ملکه هستم .. سرزمین من ملکه داره نه پادشاه ! فهمیدی؟ . ج : ها.. چقد عجیب.. متوجه شدم.. بهتر نیس یکم بهتر با من حرف بزنی! منم پادشاه هستما. ا.ت : هاا نظر خوبیه... بزار فک کنم ... 🤔 نه علاقه ای ندارم . ببین اینجا مال منه ! من دیوونه تر از این حرفام که به عواقب کارم فک کنم . پس اگه زیادی حرف بزنی میتونی بری پیش بابام ! ج : میدونی که تهدید کردن باعث جنگ میشه بینمون ! ا.ت : گفتم که به عواقب کارم توجه نمیکنم
ج : منم همیشه بهت احترام نمیزارم! ا.ت : خب نزار چرا اظهار نظر میکنی هر کاری دوست داری بکن ... تازه شب شده من کلی کار دارم اگ میخوای بری بخوابی به خدمتکار میگم اتاقتو نشونت بده . ج : خوبه... من خیلی خستم یکم میخوابم بعد میام پیشت و با اینجا آشنا میشم . ا.ت : باشه تشریف ببرید . ( جیمین رف) پسره... فک کرده من مثل اونم که عین ی شاهزاده بزرگ شم ی روزم به همین راحتی پادشاه بشم ! اونم مثل بقیه اس تا فهمید ملکه ام رفتارش ۱۸۰ درجه تغییر کرد... اصلا اصلا نباید جلوش کوتاه بیام و اگر نه سوارم میشه!
( جیمین رف تو اتاقش توی طبقه پنجم انتهای سالن) واقعا این 😑 قصر این هممه اتاق داره منو باید بفرستن اینجاا! این دختره چ مشکلی با من داره.. البته .. هنوز روز اوله باید بهش وقت بدم .. احتمالا سرش خیلی شلوغ بوده اره ( رف جلوی پنجره و بیرون نگاه میکرد) واو اینجا خیلی ویو خوبی داره ! کرم های شب تاب زمین رو روشن کردن ماه تو اسمونه ... همه مشغول کارن.. شاید اینجا انقدرم بد نباشه . باید سعی کنم فردا با ملکه بیشتر کنار بیام خودمو قابل اعتماد نشون میدم کاری میکنم که باهام مهربون شه .
پایان پارت اوول از پارت های بعدی داستان کاما تر میشه پارت اول بیشتر برای معرفی بود (ノ^_^)ノ
نظر بدید دوست دارید یا نه داستان بعدی هم احتمالا تهیونگه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه لطفا پارت بعد رو بزاری کچلمون کردی
برای بار شونصدمه اینو میخونم🙄😔😁🤧
میشه پارتو بعدو بزاری هم کچل شدم هم حفظ شدم
مشتاق خوندن پارت بعدم
لطفا بزار حمایت شد
عالییییییییییی 👍🏻👍🏻👍🏻👌🏻😍😘💖❤️ ولی ادامش نیس چرا
همانا من تازه پیدات کردم. داستان قبلیتم خوندم. آفرین . پارت بعد لطفا. عالی. درباره داستان بعدیتم نظری ندارم
عالییی بود حتما ادامش بده❤
داستانت رو ادامه نمیدی🥺
عالی عالی عالی عالی عالی بود
واقعا عالی بود معرفیش این بود پارتی بعد چیه😍💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃
خیلییییی باحال بود 👌👏👏👏
مشتاقانه منتظر پارت بعدیم 🌸