16 اسلاید صحیح/غلط توسط: Chuuya انتشار: 4 سال پیش 548 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت بعد ببخشید زیادهههه. نظراتون هم که بهم روحیه میده یادتون نره. مرسی
آنچه گذشت: ادرین و مرینت قرار عاشقانه گذاشتن ولی این پارت رو قراره کلا از زبون کرول بشنویم.
سلام. من کرول هستم. خوشحال_ یکدفعه صدای بومی توجه منو به خودش جلب کرد. پریدم سمت مامانم و گفتم: مامان! من میترسم.😭 شش سالم بود که این اتفاق افتاد. داشتم برای معرفی خودم تو مهد کودک تمرین میکردم. مامانم دست منو گرفت و کشیدم به سمت زیرزمین. داد زدم و سعی کردم خودمو خلاص کنم. داد میزدم: نه! نه! نمیخوام من از اونجا میترسم مامان! نههه! مامانم منو گذاشت رو پله سوم و برگشت سمتم. همون موقع یه صدای مردونه گفت: حالا این خونه. مامانم نگام کرد: ببین میا الان وقتش نیست. هر اتفاقی افتاد از اینجا بیرون نمیای خب؟ من: باشه. مامانم رفت و درو قفل کرد. من موندم و تاریکی. یه سوراخ پیدا کردم. ازون به بیرون نگا کردم. اونا اومدن تو خونه. یه عالمه مرد با لباسای سبز تیره و ماسک مشکی ،جوری که صورتشون دیده نمیشد اومدن تو.
مامانم رفته بود تو آشپزخونه ، فک کنم وقت نداشته جای دیگه ای قایم شه. اون سربازی که قبلا هم صداشو شنیده بودم گفت: بگردین! رفتن و مادرمو پیدا کردن. مرده: بچت کجاس؟ مامانم: من بچه ای ندارم. مرده : اره معلومه پس اینا چیه؟ مادرم بعد از چند دقیقه مکث گفت: اونا....برای دخترمه که مُرده. مرده: خوب دروغ میگی. پس مُرده؟ مامانم: اره مرده دستشو تو هوا تکون داد. یعنی چی؟ یه دفعه افراد پشتش مسلسل هاشونو آوردن بالا. جلوی دهنمو گرفتم و چشامو بستم. فقط صدای گلوله میومد. چشامو که باز کردم دیدم خونمون غرق خونه. مامانم افتاده بود زمین. درجا مرده بود. حالا باید چیکار میکردم؟
اشکام جاری شدن. یدفعه یه دست از پشت سرم اومد رو دهنم و منو کشید سمت خودش. خواستم داد بزنم اما نشد. ولش کردم. دیگه هیچی برام مهم نبود. خودمو رو دستای اون فرد ول کردم و گذاشتم منو ببره. مگه مهم بود؟ مگه من کسیو داشتم؟ مگه میتونستم کاری کنم؟ به مامانم فک کردم. اون بخاطر من مرد. تو دلم به همشون فحش دادم و بعد چشام بسته شد. وقتی چشامو باز کردم هوا تاریک بود. یه پیرمرد جلوم بود. فک کنم اهل چین یا ژاپن باشه.( کرول آمریکایی_ اروپاییه) گفتم: تو کی هستی؟ برا چی نجاتم دادی؟ گفت: من چویا هستم. اما مهم نیست برای چی نجاتت دادم و واقعا کی هستم. چون من سرپرستت نیستم. خیلی لحنش سرد بود. پرسیدم: پس چرا اینکارو کردی؟ تو که سرپرستم نیستی باید میزاشتی بمیرم. گفت: دست من نیست. گفتم: پس دست کیه؟ گفت: فو
گفتم: اون کیه؟ گفت: نگهبان ارشد ماس. گفتم: نگهبان ارشد شما؟ مگه شما ها چی هستین؟ گفت: معجزه گر. گفتم: تو معجزه گری؟ گفت: اره . معجزه گر ببر. گفتم: اها. متوجه شدم. گفت: بلند شو. گفتم : باشه. بعد از دو روز راه پیمودن .....بالاخره رسیدیم به فرانسه. گفتم: چرا فرانسه؟ گفت: اینم دست من نیست بچه. تو کل سفر به من گفت بچه. نمیدونم چرا اما من بهش اینو گفتم: اسم دارم. گفت: میا؟ گفتم: نه....اون اسمم نیست. اسمم......کروله. گفت: کرول؟ اما اسم تو میاست. گفتم: تو از کجا میدونی؟ گفت: خودم گذاشتمش.... . گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی یه رابطه ای بین منوتو هست. گفتم: رابطه؟ گفت: من .......پدرتم. گفتم: اما پدر من......اون....مگه....نمرده بود؟ گفت: نه. نمردم. زنده ام. من پدرتم. اما الان نمیتونم سرپرستت باشم. گفتم: مسخره. و راهمو کشیدمو رفتم. داشتم میرفتم که صدام زد : کرول برنگشتم و به راهم ادامه دادم. تو فکر این بودم: چرا یهویی باید پدرت پیداش بشه و بگه من نمیتونم سرپرستت باشم؟ که یدفعه صدای بوق اومد.
یدفعه سمت چپو نگاه کردم. یه کامیون داشت میومد سمتم. اینم اخر عاقبت ما. یدفعه رفتم تو یه بغل گرم.جوری گرم بود که....وصف ناپذیر بود. عطرش از خودش هم گرم تر بود. مث خونه بود . خونه ای که الان مطمئنا یه خرابست. داد زدم: بابا😭😭😭 گریم گرفته بود. گفت: بله دخترم؟ گفتم: دوست دارم. گفت: منم همینطور.نزدیک بود زیر کامیون له بشی. اگه زودتر نرسیده بودم.....میدونی چه اتفاقی برات میفتاد؟ گفتم: ببخشید. و بازم گریه کنان رفتم تو بغلش. اون منو بلند کرد. یکم میلنگید مث که پاش ضربه دیده. گفتم: خوبی؟ گفت: اره. گفتم: اینطور به نظر نمیادا. گفت: مهم نیست. خوب میشم. گفتم: باشه.
تو بغلش فرانسه رو نگاه کردم. برام یه خوراکی خرید. گفت: با این قطار میریم پاریس.
سرتکون دادم. رفتیم و سوار قطار شدیم. نشستیم روی یه صندلی روبروی هم. بابا منو از بغلش آورد بیرون و گذاشت رو صندلی کناری. گفتم: ببخشید. گفت: دیگه اینکارو نکن. بخشیدمت. گفتم: چشم گفت: آ... گفتم: آ؟ گفت: هیچی. مهم نیست. گفتم: چرا پاریس؟ گفت: انتخاب دست من نیست. گفتم: اخه چرا....😔 گفت: اشکال نداره. بهت سر میزنم. باشه؟😊 گفتم: باشه🙂 بعد از اینکه رسیدیم پاریس منو گرفت بغلش و دوباره لنگ لنگان رفت بسوی تاکسی. از تاکسی که اومدیم پیاده شیم میخواست منو بگیره بغلش که گفتم: خودم میخوام راه برم. گفت: هر جور راحتی. پیاده شدیم. یه ساختمان جلو ما بود. قشنگ معلوم بود پاریسه....با اون معماریو...... . گفتم: پس اینجاس. گفت: اره. زانو زد کنارم یدفعه تعادلشو از دست داد . داشت میفتاد که گرفتمش.اما چون کوچیک بودم کمک زیادی نکرد. گفتم: باید بریم دکتر😠 گفت: من خوبم...😅 گفتم: پاشو.... گفت: باشه😐 رفتیم دکتر. پاش نشکسته بود اما بد جوری ضرب دیده بود. دکتره گفت: بهتره یکم استراحت کنی. به مدت دو روز یا یک هفته. بابا: ممنون آقای دکتر. گفتم: بابا؟ گفت: بله گفتم: نمیخوای استراحت کنی؟ گفت: نه بریم اونجا بعدش خوب میشم. گفتم: چی؟ گفت: اون آدم میتونه منو درمان کنه. گفتم: چرا؟ گفت: میفهمی.
خلاصه رفتیم اونجا. یه پیرمرد اونجا بود که انگار اومده باشه تعطیلات تابستونی لباس گل گلی پوشیده بود و خیلی پیر بنظر میومد. گفتم: سلام. گفت: سلام دخترک جوان. پدرم: سلام استاد. استاده: سلام. کارتو خوب انجام دادی. تو بهترین کوامی منی پس شکی درش نبود. من: کوامی؟ پدرم: اره. معجزه گرا....یا همون کوامی ها.... . یکی دوساعت داشتن دربارش بهم توضیح میدادن. چون شش سالم بود مجبور بودن کلمه ها رو ساده بگن که من بفهمم. بعد استاده منو برد تو یه اتاق و خودشو معرفی کرد و یه جعبه آبی با خط های مشکی آورد. جعبه مربع شکل بود. اون گفت: میخوام دختر برترین کوامی من، بهترین کوامی رو داشته باشه. من: ممنونم. اون گفت: کوامی کوسه. من : 😍 در جعبه رو باز کرد. هزار تا جعبه مربع شکل کوچیک هم اون تو بود. بعد یه جعبه رو بر داشت و داد به من. جعبه رو گرفتم و درشو باز کردم.
یه گوشواره که گل شکل بود توش بود. رنگش هم بنفش بود. اما فقط یه گوشواره. یدفعه یه نور تابید. دستمو گذاشتم رو چشمم و بعد که چشامو باز کردم یه موجود کوچولو رنگ که آبی هم بود و شکمش سفید و چند تا از اون سوراخا داشت کنار صورتش( درست مث کوسه) اومد بیرون.منم گفتم: وااای. اون کوامی گفت: من سِکی هستم. برای این که تبدیل بشی باید بگی : سِکی وقت غذاست. گفتم: اها و از بیرون اتاق یه صدای تلپ اومد. من و فو دویدیم بیرون. بابام افتاده بود زمین. فو رفت کنارش و از من پرسید: مگه صدمه دیده؟ گفتم: اره . پاش. گفت: که اینطور. دستشو گذاشت رو پیشونی پدرم و گفت: داغه. گفت: تو نباید اینو ببینی..... گفتم: اسمم ....کروله. گفت: کرول برو تو اتاق. رفتم تو اتاق اما در اتاقو نبستم. میخواستم ببینم چی میشه اگه یه کوامی تب کنه. یه دفعه استاد فو دستشو اورد بالا و دو تا چیز تو دستش ظاهر شد.( اگه قسمت پرنسس عطر رو دیده باشید که اونجا تیکی مریضه میدونید چی میگم)
بعد یه وردایی خوند. و یدفعه چشای پدرم باز شد. طاقت نیاوردم و دویدم تو بغلش. نمیدونم چرا هنوزم مث خونه بود. و من حاضر نبودم اون خونه رو از دست بدم. پدرم گفت: کرول؟ گفتم: بله گفت: میشه بزاری بلند شم؟ گفتم: نه گفت: باشه. گفتم: مرسی گفت: قابلی نداره. دستشو گذاشت رو موهام و نوازشم کرد. منم محکم تر بغلش کردم. استاد فو گفت: من یکم خرید دارم. تا شب برمیگردم. پدرم سرشو پایین آورد. از زبان پدر کرول: میا واقعا بزرگ شده بود. از اولین باری که دیدمش تا الان زیباتر شده. دل خیلی بزرگی داره. و هیچوقت کسیو تنها نمیذاره. داشتم به اینا فکر میکردم و نوازشش میکردم، که دیدم داره خر و پف میکنه. دستمو گذاشتم رو کمرش و با یه دست دیگم بلند شدم و نشستم. کرول هنوزم خوابیده بود. اون جا یه تشک و پتو و بالش بود. ورداشتمشون و با کرول خوابیدم. حس خیلی خوبی بود. حسی که دیگه نمیتونستم تجربش کنم. از زبان کرول: بیدار شدم. صبح شده بود ولی استاد فو خونه نبود. رفتم و کنار بابام دراز کشیدم. بعد دستمو آذاشتم رو صورتش تا ببینم شباهتامون چقدره. نتونستم بفهمم پس رفتم و یه آینه آوردم. اون هنوزم خواب بود. آینه رو گرفتم بالا و نگاه کردم. اومدم چشامونو بررسی کنم که یادم افتاد خوابه بهش نگاه کردم. یدفعه آینه از دستم افتاد و خورد تو دماغش. بیدار شد و گفت: آخ. گفتم: ببخشید....من....من نمیخواست_ گفت: مهم نیست. گفتم: 😔 متاسفم خیلی دردسر درست میکنم. گفت: با همین دردسرا شدی دختر من دیگه. دختر دردسر ساز😄 گفتم: من دردسر ساز_ دیدم داره از دماغش خون میاد. ادامه دادم: واییییی. پاشو برو دستشویی سرتو بگیر پایین.نه بگیر بالا....واییی خدااااا. گفت : چی شده؟ به دماغش اشاره کردم. گفت: اوه. و دستشو گذاشت رو دماغش و گفت: میشه یه دستمال بهم بدی؟ گفتم: اره .....ا.....الان. گفت: هول نشو. گفتم: باشه و دستمالو دادم بهش. استاد فو برگشت و با هم کلی خندیدیم و گفتیم و حتی ظرفارم شستیم. تمام مدت پیش بابام بودم. خیلی خوب بود.
من اونجا بزرگ شدم. چهار سال بعد ، وقتی فقط ده سالم بود....پدرم و فو با هم رفتن یه ماموریت. اما فقط فو برگشت. خیلی ناراحت بودم. روزها با وسایلش بازی میکردم. کتاب هاشو میخوندم. همیشه یه بشقاب هم اضافی میزاشتم و وقتی استاد فو همه ظرفا رو بجز برای دو نفر جمع کرد من میرفتم و ظرف میگرفتم. یک سال اینجوری گذشت. بعد یکسال به نبودنش عادت کردم. وقتی یازده سالم بود با یه پسر به اسم بن آشنا شدم. پسر خوبی بود. اما اون تنها پسری نبود که خوب بود. راستش....جک هم بود. همینطور سوسکه از ژاپن و برنارد و جیمز و..... . البته دوست دختر هم داشتم. اونم زیاد . اسماشون هم یادم نمیاد. اما دنبال یه دوست واقعی بودم. وقتی پونزده سالم شد فو منو صدا کرد و گفت: ببین کرول...ما نگهبانا هر بیست سال یکبار یه مراسم داریم. که اونجا برترین شاگردمون هم میبریم. گفتم: مرینت؟😒 گفت: نه تازه با اون آشنا شدم......تو. اتفاقا بن هم میاد. گفتم: من؟ خب به من چه که بن بیاد یا نیاد؟ گفت: اون قراره شریک تو بشه. گفتم: چییی؟ گفت: نگهبانش مرده. اون معجزه گر قوی ای داره. و همینطور الان صاحب جعبه نگهبانشه. اون قراره پیش من تعلیم ببینه. گفتم: نهههه.😒 گفت: خودتو جمع و جور کن. فردا هم لباساتو بپوپش که بریم. گفتم: باشه😔 لباس؟🤨 یه جعبه گذاشت جلوم. فردا لباس رو پوشیدم و راه افتادیم سمت مراسم. لباسم یه دامن صورتی بود و یه پیراهن مشکی( عکس پارت سمت چپ) . موهامم رنگ کردم که نفهمن من همون کویین شارکم. البته تا الان تو پاریس به مردم کمک نکردم اما تو جاهای دیگه چرا. ( سه زبان انگلیسی، فرانسوی و ژاپنی هم بلده) . رفتیم رسیدیم اونجا و.... . بقیش از زبان بن. من کرول رو میشناختم. میدونستم قراره بیاد. بخاطر مرگ نگهبانم چند روزی رو توی قصر مرکزی گذروندم. واقعاااااا وحشتناک بود. اونا خیلی اذیتم کردن. بگذریم اونا رسیدن. منم که از قبل عاشق کرول بودم. رفتم جلو و یه گل گرفتم جلوش. گفت: سلام. ممنون. گفتم: خوشت نیومد؟ کرول: نه فو: کروللللل کرول: وای ممنونم. گل. من عاشق گلام. فو: افرین. بن: 😁 کرول: دست بن رو کشیدم و بردمش اونور سالن. گفتم: نیشتو ببند....پسره نچسب.😒 گفت: چشم🙂 گفتم: خوبه. حالا دیگه دنبالم نیا. بن: نه یه مشت زدم تو شکمش.
بن دوباره صاف وایستاد و انگار هیچی نشده گفت: نه. گفتم: حالا میبینیم. بن: میبینیم ....کرول......میبینیم. کرول: فقط به عنوان یک دوست. بن: پس ازینکه تو یه مدرسه ایم خبر داری. کرول: چییی؟ بن: من و تو نه تنها یه نگهبان داریم و تو یه خونه زندگی میکنیم....بلکه.....هم کلاسی و از قضا هم مدرسه ای هم هستیم.
روز ها گذشت. سال ها گذشت. من با بن خوب شدم. آخه پسر خوبی بود.قدش بلند بود. و من هنوزم باورم نشده که اون پسردایی ادرین اگرسته. همون مدل معروف. اون شد مث برادرم. اما بهش اسم واقعیمو نگفتم. نمیدونم چرا. لازم نبود بدونه. اسمم تاثیری نداره. حالا درباره معجزه گر کوسه و کرول میگم: ( کرول در اصل موهای بلوند و چشای بنفش داره. بخاطر اینکه معلوم نشه کویین شارکه پایین موهاشو صورتی رنگ کرده . عکس سمت چپ این پارت. و اینکه بعضی وقتا که از نیروی واقعیش استفاده میکنه موهاش خاکمستری یا طوسی روشن میشه و گوشوارشم سفید که عکس سمت راسته پارته و خب اون رنگ موهاش هم به مرور زمان از بین میره، حسی به بن نداره.....میشه گفت هنوز. لباسش که وقتی تبدیل میشه : قسمت شکمش سفیده. بقیش آبی کمرنگه یخیه. و رو بازو هاش مث پره های اون چندتا جای مشکی واسه چاقو هست. سلاحش چاقو های کوچیکه. موهاشم که لخته و قدش هم متوسطه)
بن: ( بن شبیه ادرینه اما یکم لاغر تر و .....ببخشید طرفدارای ادرین که خودمم جزوشونم...اما بن هات تر و جذاب تر از ادرینه. قدش هم یکم بلندتره. کلا یه کوچولو بهتر دیگه. عاشق کروله . معجزه گر بز رو داره کع مثلا مرینت گوشواره داره ادرین انگشتر این یه خودکار داره که وقتی تبدیل میشه خود اون خودکار هم تبدیل میشه به وسایلی که میخواد. بن لباسش وقتی تبدیل میشه اینطوریه که موهاش یکم به قهوه ای میزنه اما همونه و لباسش هم قسمت سینه و شکمش سفیده و یه کلاه داره که شاخاشو پنهون کنه مثه ادرین که گوش داره این شاخ داره. پسر خوبیه اما درونگراس. دو ماه هم از کرول بزرگتره. قابل به ذکر است که اینا با ادرین و مرینت هم سن اند . و اینکه مرینت و ادرین الان بیست و سه سالشونه.بن با ادرین مشکلی نداره اما خب باهاش صمیمی هم نیست. کرول از مرینت بدش میاد. بقیش هم پارت بعدی میفهمید فقط یکم بهم وقت بدید چون بعضیاتون میخواید تموم شه و بعضیاتون ادامه رو میخواید من باید یه کاری کنم که هر دو گروه بتونن از داستان لذت ببرن. امیدوارم که خوشتون اومده باشه و نظر هم فراموش نشه.
در قسمت آینده: کرول حالش بده. مرینت و ادرین تو خونه ان. مث که همه چی آروم شده. یعنی اون صدای چی بود؟ بن: من عاشقتم.
16 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
پارت بعدو گذاشتم.❤
گفتم که گذاشتم در حال بررسیه. باور کنید دست من نیست
از تستچی خواهشمندم زود تر بزاره الان سه روزه اما نوشته دو روز.
میدونی داستان تو بیشتر حماسه سازه تا عاشقانه و این اتفاق باعث میشه که داستانت متفاوت بشه
خیلی خب مینویسی ادامه بده
ممنون
لطفا از مرینت و ادرین بیشتر بزار
داستان درباره اوناس. این یه پارت استثناعن برای میا ( کروله). که باهاش بیشتر آشنا بشید.❤
عالی بود
👏👏👏👏👏👏❤❤❤❤❤
عالی سریع تر ادامه بده
عالی بود👏👏❤