14 اسلاید امتیازی توسط: کوثر انتشار: 3 سال پیش 160 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ببخشید چند وقت نبودم عوضش پارت طولانیه 🙂
با لبخند به سمتم اومد
مهرداد : به به از این طرفا راه گم کردین؟
من: لوس نشو من که همیشه اینجا پلاسم
مهرداد تک خنده ای کرد گفت: اختیار دارین
نیما زیرلب گفت: ماشالله انقدر اومده همه هم میشناسنش انگار داشت حرص میخورد
ولی فکر کنم میخواست بشنویم مهرداد که شنیده بود گفت: کافه خودشه نیاد؟🤨
و با غرور دستش تو جیبش گذاشت به میز تکیه داد و پاش روی این پاش به حالت ضربدری گذاشت منم ذوق کردم که گفت کافه خودمه 😁 اینجا کافه مهرداد بود منم هم اینجا کافه مورد علاقم بود چون
اولا معماری جالب و دنجی داشت
دوما از سکوت این صدای گیتار که همیشه هست خوشم میومد
سوما از اسم پاییز خوشم میاد
چهارما مال مهرداد بود
فکر کنم کافی باشه این همه دلیل 😁
نیما رو به من گفت: کافه خودته؟
منم با کمال پررو ای گفتم
: نمیدونم بعد رو به مهرداد گفتم: قراره بدیش به من 😂
مهرداد : تو که همیشه اینجا پلاسی بعدشم مثل کافه خودت 😁
من: حالا من یچی گفتم پررو نشو 🙄😂
نیما پوزخندی زد بد روی عصابم بود
من: معرفی میکنم مهرداد پسرعموم بعد به نیما اشاره کردم نیما هم دانشگاهیم
رو به هم گفتن: خوشبختم
مهرداد: با هم دانشگاهیت میری کافه 🤨
من: قضیه داره بشین تعریف کنم
مهردادم نشست و به پیشخدمت گفت برای اونم اسپرسو بیاره
مهرداد : خب تعریف کنید
من : اوه حالا چرا انقدر جدی ؟
مهرداد : چون بحث جدیه و زل زد تو چشمام
زیرلب دوتا فحش بهش دادم
نیما شروع کرد ماجرا تعریف کردن مهرداد تمام مدت اخم کرده بود گوش میداد
نیما : تموم شد الان گفتم بیایم یه چیزی بخوریم
مهرداد نگاهی به نیما کرد گفت : ببخشید فکر کنم برخورد زیاد خوبی نداشتم
نیما : نه بابا مهم نیست بعد ادامه داد : شما همیشه انقدر جدی هستید ؟
بعد این حرف نیما ابی که تازه پیشخدمت برام اورده درحال خوردنش بودم از شدت تعجب و خنده پاشیدم رو صورت مهرداد
نگاهی به صورت پر خشم مهرداد انداختم و هینی کشیدم
مهرداد خبیث بهم زل زده بود
من : چه فکری تو ذهن خبیثته
نیما داشت با تعجب به ما نگاه میکرد که لبخندی خبیثی روی صورت مهرداد شکل گرفت
من : مهرداد عزیزم من بچه خوبیم کاری به من نداشته باش
اخمای نیما توهم رفت وا این چشه
مهرداد نچی کرد گفت : خر نمیشم تلاش نکن دختر عمو
من : خر هستی پسر عمو 😁😂
و بعد این حرف سریع بلند شدم دویدم و پشت بند من مهرداد بلند شد
مهرداد : فقط تو صبر کن
من : نچ صبر نمیکنم
خداروشکر این موقع روز کسی کافه نبود مهرداد سرعتش تند کرد به من رسید شروع کرد قلقلک دادنم لعنتی میدونست بدجور قلقلکیم منم یعنی جیغ میکشدم صدام تا هفت اسمون میرفت
من : مهرداددددددد ولم کنننننن و بلند مخندیدم و جیغ میکشیدم
بالاخره ولم کرد چشمش به بطری اب خورد بطری برداشت خواست بریزه روی من که جاخالی دادم چشمتون روز بد نبینه بطری خالی شد روی نیما 😂😂
همون موقع در کافه باز شد نگاهم به سمت در سوق دادم که........
ارش تو چارچوب در ایستاده بود یدفعه پقی زد زیر خنده واقعا هم خنده داشت من صورتم از خنده قرمز شده بود نیما هم خیس اب بود مهرداد هم نفس نفس میزد
ارش با صدایی که خنده توش موج مکزیکی میزد گفت : چتونه شما دوتا باز بهم افتادین 😂
من : هر هر تقصیر پسر داییته
ارش نگاهی به مهرداد انداخت که مهرداد گفت : نخیر تقصیر دختر داییته
همینطور در حال بحث بودیم که صدای نیما رو شنیدم
نیما : ول کنید بابا اصلا تقصیر منه یکی به من کمک کنه مثل موش اب کشیده شدم ایش
به سمت نیما رفتم نگاهی بهش کردم
من : باید لباسات عوض کنی خیلی خیس شدی
نیما : نه بابا انشتین
من : ایش پسر پررو
نیما : عه باز هوس کردی خفت کنم بعد زد زیر خنده 😂
من : خیلی پررویی
نیما : نظر لطفته اما بهتر بریم خونه من تا لباسام عوض کنم
من : اوم باشه بریم
بعد خداحافظی از ارش و مهرداد راه افتادیم به سمت ماشین طبق معمول اون روز نیما به من تکیه داده بود
با نیما به سمت ماشین رفتیم به نیما کمک کردم بشینه
من: کجا بریم ؟
نیما : خونه خودم لباسام عوض کنم بعد بریم سراغ بقیه کار ها
با تعجب صورتم به سمتش چرخوندم که نیما گفت : چیه خب ؟
من: احیانا کارات تموم نشد ؟ چه خبره این همه خرید دیگه کجا کار داری ؟
نیما : خب یه جواهراتی و شیرینی فروشی
من : همین ؟
نیما : او برای کیارش چیزی نخریدم برای اونم بخرم تمومه من : پس استراحت چی 🤨
نیما : خب الان ساعت 7 یه ساعت استراحت میکنم بعد میریم
من : منم باید باشم ؟
نیما : اگه کار داری برو میگم یکی بیاد کمکم
من : نه کاری ندارم
نیما : خب پس اول برو لوازم تحریری تا کاغذ کادو بگیریم
من : باشه
و به سمت نزدیکترین لوازم تحریری راه افتادم خداروشکر کافه مهرداد تو مکان خوبی از شهر بود برای همین تمام مغازه های اطراف برای خرید مناسب بودن ایستادم
من : خودم برم یا میخوای خودت باشی ؟
نیما که سرش به پشت صندلی تکیه داده بود با صدایی که از چاه در میومد گفت : خودت برو راستی جعبه ها رو هم میخوام کادو کنم یادت نره زیاد بگیر
من : باشه بعد لب زدم : درد داری ؟
نیما : نه زیاد ولی زود بیا
من : اوکی
از ماشین اومدم پایین به سمت لوازم تحریر رفتم در شیشه ای اتوماتیک داشت به محض وارد شدن بهش بوی خوشی به مشام میرسید دکور مغازه تم مشکی و سفید داشت و باعث میشد احساس ارامش کنی صدا اهنگ در فضا مغازه بخش میشد مغازه بزرگی بود همه وسایل داخلش پیدا میشد و همین کار پیدا کردن کاغذ کادو رو سخت میکرد برای همین پسری که فکر میکردم باید اونجا کار کنه رو صدا کردم با لبخند به سمتم اومد انگار درست فهمیده بودم
پسره : بفرمایید
من : از کجا میتونم کاغذ کادو بردارم
پسره : از این طرف همراهم بیاد
به کاغذ کادو ها رسیدیم زیرلب تشکری کردم مشغول نگاه کردن شدم تا یه چیز مناسب پیدا کنم که دوباره صدای پسره اومد
پسره : میتونم کمک کنم ؟ برای چند سال میخواید ؟
من : دوتا میخوام یکی برای بچه یکی هم برای یه دختر جوون
درسته خواهر نیما رو ندیده بودم اما به صداش میخورد جوون باشه
پسره : بچه پسره یا دختر ؟
من : دختر
همین کافی بود تا پسره شروع کنه حرف زدن اوه خدا دیوونه شدم این از منم بیشتر حرف میزنه سر بلند کردم که نیما رو دیدم که به این سمت میومد وای نیما رو کلا فراموش کرده بودم نکنه باز مثل اون موقعه اخم کنه با پسره بد حرف بزنه اوف گل بود به سبزه نیز اراسته شد
به ما رسید چشم پسره که به نیما خورد لبخند بزرگی رو صورتش نقش بست ببخشیدی گفت به سمت نیما رفت با تعجب داشتم اون دوتا که همدیگه رو بغل کرده بودن نگاه میکردم
نیما : چطوری سیاوش
پسره که حالا میدونستم اسمش سیاوشه گفت : مرسی تو چطوری داداش ؟
نیما : ای بد نیستم به من نگاه کرد گفت : بگو چرا انقدر خانم دیر کردن ( بعد به سیاوش نگاه کرد ادامه داد ) شما مخش کار گرفته بود و زد پشت سیاوش
سیاوش : فقط داشتم راهنماییش میکردم
نیما : بله من اگه تورو نشناسم که به درد لای جرز دیوار میخورم شروع کنی حرف زدن به زور باید جمعت کرد
سیاوش تک خنده ای کرد گفت : نظر لطفته
من : ببخشید دیر شد
نیما : عیب نداره من رفیقم میشناسم
سیاوش : خب ایشون کی باشن ؟
نیما توضیح کوتاهی داد بعد برداشتن کاغذ کادو به سمت جایی که حساب میکردن رفت
من : شما اینجا کار میکنید ؟
سیاوش : من صاحب مغازم
من : اها
نیما : بیچاره تعجب کرده رئیس مغازه با مشتری حرف بزنه 😂
سیاوش : خب دیدم کمک میخواد گفتم کمکش کنم
نیما : بله میدونم
بعد تعارف اینا که پول نمیخواد از مغازه بیرون اومدیم سوار ماشین شدیم
من : ادرس خونت ؟
بازم نیما ادرس داد من به راه افتادم
جلوی خونش ایستادم در با ریموت باز کرد ماشین پارک کردم کلید داد به من در باز کردم وارد شدیم وقت اسکن کردن خونش نداشتم چون نیما به من تکیه داده بود خسته بود خونش دوبلکس بود کمک کردم از پله ها بالا بره بالا دوتا اتاق داشت یکی سمت راست یکی سمت چپ اخر هم فکر کنم دستشویی و حمام
من : سمت راست یا چپ
نیما : سمت راست
وارد اتاق شدیم سمت تخت رفتم کمک کردم روی تخت دارز بکشه داشتم از اتاق بیرون میرفتم که صدای زنگ گوشی نیما تو اتاق پیچید صبر کردم ببینم چیشده
نیما جواب داد گذاشت رو بلندگو فکر کنم دکتر بود
دکتر : سلام پسر
نیما : سلام اقای دکتر
دکتر : استراحت کردی ؟
نیما من منی کرد گفت : نه الان دارم استراحت میکنم
دکتر : از دست تو خواستم یاداوری کنم پانسمانت عوض کنی
نیما : ممنون چشم
دکتر : خودت عوض نکنی ها
نیما : پس کی عوض کنه ؟
دکتر : نمیدونم یکی دیگه مامانت یا خواهرت نمیدونم اها دوستت رضا
نیما : باشه دکتر ممنون فعلا خداحافظ
دکتر : خداحافظ
قطع کرد
من: رضا که نیست کی عوض کنه؟
نیما نگاهی به من کرد گفت:
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
عالی بود عزیزم پارت بعد رو زودتر بذار❤🌹😘😍
عالی بود . اگه میتونی پارت بعد رو زودتر بزار لطفا.
عالی بود
پارت بعدی رو کی می نویسی
عالی بود 🐾🍄
عالیییییییییی بود آجی 💕
عالی بود
لطفا زود زود پارت ها رو بنویس
مرسی گلم
چشم اگه بتونم زود به زود میزارم
عالیییییی بود 👍🏻
مرسی عزیزم