10 اسلاید چند گزینه ای توسط: کوثر انتشار: 2 سال پیش 79 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خیلییی شرمنده که انقدر دیر اومدممم واقعا شرمنده مرسی که منتظر موندین🥲 بیاین زیارت قبول بگین کربلا بودم🥲😂
صدای پرستار شنیدم که نزدیک در شده بود
پرستار : خانم حالتون خوبه؟ باور کنید منظوری نداشتم فقط تو شرایط خوبی نیسم
همینجوری داشت کار اش رو توجیه میکرد
نیما : چیکارش کردی
سر ام بالا اوردم به نیما نگاه کردم که اخم کرده بود نظرم عوض شد نیما خیلی هم بهترهههه البته هردوشون عوضی اننن
تازه با دیدن من هردوشون فهمیدن رو به موت هستم
چهره نیما تو یه لحظه از عصبانیت به نگرانی تبدیل شد
نیما : خوبی؟؟رها؟؟؟ چیشدت؟؟؟
رو به پسره کرد ادامه داد : چیکار کردیییی؟؟
نگاه هردوشون سرگردون بود
به زور دست ام بالا اوردم و سعی کردم بگم به اسپری نیاز دارم
ولی خبببب یکی نیس بگه آخه مگه اینا عقل دارن که بفهمن؟؟؟
نیما : چی میخوای؟؟
پرستار : دستش داره به سمت دهنش میبره
نیما : اهاااا آب میخوای؟؟رها یچی بگوووو
وایییی چرا نمیفهمنن به سختی نفس میکشیدم چشام دیگه نمیدید و.........
*نیما*
رها بی جون کف اتاق افتااااد
رفته بودم تو شوک هیچکاری نمیتونستم بکنم انگار جلو چشام پرپر شد دنیا دور سرم میچرخید
یدفعه دیگه هم این صحنه رو دیده بودممم
به پرستار نگاه کردم که هول کرده بود و داشت نبض میگرفت و دکتر صدا میزد ولی من اصلا نمیتونستم کاری بکنم
چشام بستم یدفعه همچی از جلو چشام رد شد
راهرو دانشگاه .... عصبانیت من ... از حال رفتن رها ....
با دادی که کشیدم پرستار ها از جاشون پریدن
نیما : بلند اش کنن بدوووو نفس ندارهههه الان خفه میشههه
پرستار خانم که تازه اومده بود گفت : درک میکنم آقا متحرم شوکه شده اید آروم باشید
نیما : چی میگی خانممم میگم اسم دارهههه نفس اش رفتههه
پرستار مرد : پس چرا زودتر نگفتییی؟
و رها روی دستش بلند کرد دوست داشتم بزنم تو دهنش ولی الان اصن موقعیت خوبی نبود
به زور دنبالشون رفتم اما با این حال ام بهشون نمیرسیدم و نفس نفس میزدم به دیوار تکیه دادم سعی کردم نفس ام منظم بشه
چرا ؟؟؟ چرا یهو انقدر این دختره سر تق مهم شد؟؟
البته هر آدمی دیگه هم بود همینکار میکردم دیگه؟؟؟ در همین حد نگرانش بودم دیگه؟؟؟
اینا سوالاتی بودن که هیچ جوابی براشون نداشتم
صدای جیغ میومد نفس ام رف یعنی چیشده بود ؟؟؟
*نیما*
یکی از پرستار مرد خودش به من رسوند
پرستار : حالتون خوبه؟؟
نمیدونم چهره ام چقدر داغون و پر استرس بود فقط سر ام به به معنی بله تکون دادم
پرستار : مطمئن هستین؟
با صدا گرفته ای گفتم : بله فقط میشه بگید صدای جیغ برای چی هست؟
پرستار سر اش رو انداخت پایین گفت : یه دختر خانم جوون بودن فوت شدن
حس کردم پاهام دیگه جون ندارن همون جا کنار دیوار سر خوردم
پرستار : اقا؟؟آقا حالتون خوبه؟؟
چند قطره اشک روی صورتم ریخت خیلی وقت بود گریه نکرده بودم خیلی وقت.......
همش تقصیر من بود نباید اون حرفا رو بهش میگفتم......اصلا باید میزاشتم امشب بره خونه
صدای دویدن میومد بعد متوجه همون پرستار مردی شدم که رها رو برده بود با تعجب نگاهی به من انداخت گفت : چرا انقدر پریشونی پسر حالش خوبه فقط بخاطر تنگی نفس از حال رفته الان هم دستگاه اکسیژن بهش وصله تا بهتر بشه
و به بعد رو به اون پرستار کرد گفت : آرش چرا همینجوری وایسادی گفتم بیای کمک اش کنی مثلا
ارش : فکر کنم بیشتر گند زدم چون گفتم یه خانم جوونی فوت شدن فکر کردن منظورم خانمشون هست
خانمم؟؟ تو این همه فکر مشغولی و استرس خنده ام گرفت رها زن من باشه؟؟ مگه عقل ام کمی کرده این ور ور جادو رو بگیرم؟؟
پرستار : خاک بر سرت کنن آرش
و رو به من گفت : نه اون دختر تصادف کرده بود کلا ضربه مغزی شده بود
من : خدابیامرزش
پرستار : خب دیگه پاشو ببینم چه کمکی از دستم برمیاد
دستش که به سمت ام دراز کرده بود گرفتم بلند شدم
من : گلاب به روت میخواستم برم دستشویی ولی میشه اول برم پیش رها ؟
پرستار خنده کرد گفت : مطمئنی سنگ کلیه نمیگیری؟
من : اره
پرستار : باشه فقط یکم پیاده روی داری وایسا برم ویلچر بیارم چون با این اوضاعی که داری نمیتونی بیای
سری تکون دادم منتظر شدم که بیاد
بالاخره اومد متنفر از این بودم که نمیتونم خودم بیام ولی فعلا نمیتونستم کاری کنم بنابراین نشستم روی ویلچر
باید ازش میپرسیدم چی به رها گفته بود
من : چی بهش گفتی که پریشون بود؟
پرستار : مهم نیس
من : تو نگی هم خودش بهم میگه
پرستار : عیبی نداره من نمیتونم اون حرفا رو تکرار کنم
ناخودآگاه اخم کردم و سرم چرخوندم به طرفش
انگار از نگاه خیره ی من کلافه بود
پرستار : خانمتون تقصیری نداشت جز اینکه یکم گیج میزد
خواست ادامه بده که گفتم
من : خودت گیج میزنی
خنده ای کرد ادامه داد
پرستار : انقدر تو گذشته ام گیر کردم که به خودم اجازه میدم با هرکسی اینجوری حرف بزنم
من : مگه تو گذشتت اجازه داشتی با هرکسی هرجور میخوای حرف بزنی؟ نکنه رئیس مافیایی چیزی بود خخخخ
خنده ای کرد بیشتر تلخ بود تا نشانه طنز بودن حرف من
پرستار : نه خب کسی که اومد تو زندگیم گند زد به همچیز و من رو تبدیل کرد به اینکه میبینی
من : نمیخوام راجبش حرف بزنم ولی منم همین اتفاق برام افتاده اما الان که فکر میکنم چند وقتی میشه دیگه این رفتار هامو فراموش کردم
ایستاد به سمت در رفت چه زود رسیدیم
چشمکی زد گفت : شاید بخاطر این خانوم خوشگله است
من : خجالت نمیکشی راجب زن مردم اینجوری حرف میزنی
پرستار : مطمئنم خانومت نیست
من : از کجا فهمیدی؟
پرستار : حالا بگذریم فقط حس میکنم از دست هردومون حسابی شاکی باشه
من : حتما همینطوره نباید اونجوری باهاش حرف میزدم
پرستار : ناراحت نباش بهش میگم خیلی وضع ات خرابه حتما باید بمونه کمکت کنه
و خندید چه خوش خنده هم هست
من : جدا هم وضع ام خرابه
پرستار : چیشدت مگه؟؟
من : ضربه چاقو
پرستار : نچ نچ دعوا کردی؟؟
من : قضیه داره وقتت آزاد شد برات میگم
پرستار : این یعنی باز هم همو ببینم؟
من : همچنین حرف میزنی انگار میخوام دعوتت کنم به قرار عاشقانه و ایندفعه من خندیدیم
به آرومی روی شونه آم زد و همینجوری که وارد اتاق رها میشدیم در گوشم گف فعلا شما ایشون دعوت کن قرار عاشقانه و بعد اینکه به تخت اش رسیدیم گف من میرم بعد میام کمک کنم تا سنگ کلیه نگرفتی
سر تکون دادم هنوز غرق حرفاش بودم قرار عاشقانه؟ اصلا عشق با رها؟ اینم قاطی داره ها من اصن حسی به رها ندارم
به صورت بیحالش زیر ماسکاکسیژن نگاه کردم؛ رنگش پریده بود و رو به زردی میزد.
دستم رو به سمت دستش به حرکت درآوردم. با لمس دستش، تکونی خورد و با چشمهای گرد شده به اطراف خیره شد. چشمش که به من افتاد اخم کوتاهی کرد و نگاهاش رو ازم گرفت. انگار متوجهی تمام اتفاقات شده بود.
طاقت نیاوردم و پرسیدم:
_ حالت خوبه؟!
نگاه معـناداری بهم انداخت و با لحنی که تمسخر توش موج میزد جواب داد.
_ اره خوبم! خیلی خوبم! از این بهتر نمیشم!
چشمهاش پر از اشک شد و با بغض ادامه داد:
_خوبم! خیلی هم خوبم! کم مونده بود بمیرم. مورد قضاوت قرار گرفتم؛ اون هم دوبار! جدیدا زندگی بالا و پایینهای زیادی داره. گروگان گرفته میشم؛ یه نفر بخاطر این موضوع چاقو میخوره. اره، من خوبم! خیلی خوبم!
اشکی سمج از گوشهی چشمش جاری شد.
نمیدونستم چه کنم؛چی بگم تا آروم شه. فقط تونستم دستش رو بگیرم!
به چشمهام خیره شد؛ دلخوری توی نگاهاش موج میزد.
دستش رو محکمتر توی دستم گرفتم و گفتم:
_ متاسفم! نباید اون حرفهارو میزدم.
چیزی نگفت و بیحالت توی چشمهام خیره شده بود.
سخت بود؛ اگه دلخوریهاش رو بیان میکرد احساس بهتری داشتم، اما این سکوت، نه! این سکوت، خنجر روحام بود.
نگاهش رو ازم گرفت و گفت:
_چرا قضاوتام کردی؟! به من میخوره همچنین آدمی باشم؟!
اینا به کنار، آخه نصف شب اونم توی بیمارستان؟! هوم؟
نفس عمیقی کشیدم و ناخواسته گفتم:
_ آدمها وقتی کسی براشون مهم باشه، نگاه نمیکنه کجاست و چه ساعتی، ناگهان عصبی میشه؛ چون ...چون نمیخواد کسی رو که واسه خودش میدونه، با کسی دیگه ببینه!
اصلا نمیدونم اینها چی بود که تحویل رها دادم ولی از اعماق قلبم بود!
از زبان رها :
با تعجب و چشمهای اشکی به نیما که دستپاچه شده بود نگاه کردم.تا خواستم چیزی بگم، دوباره اون پرستار اومد توی اتاق!
آخه وقت اومدن بود؟!
پرستار گفت:
_ امیدوارم سنگکلیه نگرفته باشی!
نیما تک خندهای کرد و جواب داد :
_به کل یادم رفته بود.
دستش رو توی موهاش به حرکت درآورد و طوری نگاهام کرد که انگار من مقصر بودم. عجب آدمی بود؛ نه به الان، نه به چند لحظه قبلش!
پرستار رو به من کرد و گفت: باز هم متاسفم! من نیما رو میبرم، سُرمات که تموم شد میتونی بیای پیشش!
سکوت اتاق رو فقط قطرههایی که از سُرم میریخت بهم میزد .
تو ذهنم حرفهای نیما مرور میشد ؛ هر بار که مرور میکردم بیشتر از قبل گیج میشدم!
رفتار هاش خیلی ضد و نقیض بودن .
اصلا چرا دارم در این مورد فکر میکنم؟!
ولش کن مهم نیست احتمالا احساس گناه میکرده واسه همین خواسته احساسی بازی در بیاره همین.
به قطرههای سُرم خیره شده بودم مو هایم که جلویصورتام میافتاد رو با فوت به بالا میفرستادم ولی دوباره سقوط میکردن روی پیشونیام و حوصله ام به شدت سر رفته بود !
پس کِی تموم میشد؟
وایسا ببینم!
یعنی خود پرستار ها میدونن کی سُرم تموم میشه؟
یا باید صبر کنم تا وقتی خودشون بیان؟
نه این خیلی عذابه!
حوصلهام سر رفته حداقل نیما بود حرف میزدیم حتی گوشیم هم تو اتاق نیما هست .
هیچ کاری جز شمردن گوسفند های خیالی ذهنم نداشتم!
یک گوسفند ....دو گوسفند....سه گوسفند.....چهار گوسفند... واقعا خستهکننده بود!
در اتاق زده شد آخ جون یکی اومد!
ولی با باز شدن در تازه فهمیدم چه اتفاق بزرگی قرارهبیوفته!
تموم شد بچه ها امیدوارم هنوز منتظر پارت های بعدی باشین 🥲🤌
اگه اشتباه نکنم سوال ۸ این تست رو یکی از دوستانم ویرایش زده و خیلی جاهاش رو عوض کرده اگه از قلم اش خوشتون میاد اون هم رمان مینویسه ولی تو یه سایت دیگه هستش میتونید اونجا بخونید
اگه کسی خواست تو کامنتا بگه من بهش درخواست میدم تا پیوی باهاش حرف بزنم اسم سایت بگم
و اینکه نظر لایک و همه اینا فراموش نشه 💕
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
پارت بعددددددد
باشههههه
کوثر جان میشه فالوم کنی
حتما
عالی بود زیارت قبول پارت بعد رو بیشتر بنویس
این پارت فکر کنم به اندازه کافی طولانی بود ها😭😂
ولی پارت بعدی قرار خیلی کوتاه باشه با اینکه زود میزارم اگه بشه
اخجونننن پارت جدید
اخ جووون کامنت😂
اگه کامنت میخوای برات کامنت میزارم ولی پارت بعد رو امروز بزار🥲🥲🥲🥲
کوثرررررررررررر
آخه دختر تو که دیر مینویسی چرا جای بد کات میکنیییییی؟(وی عصبانی است)
زیارت قبول
این خوبه پارت بعدی خیلی جای بدی کات میخورهههههه😭
عصبی نباااش از این به بعد میخوام زود بزارممممم
پارت بعد هم گفتی میخوام زود بنویسم😐