داستان زندگی یه دختر شیطون 42

با تعجب به در بیمارستان نگاه می‌کردم و همون طور که دهان‌ام رو از شدت شوک مثل ماهی تکون می‌دادم گفتم : تو اینجا چیکار می‌کنی؟

آرش : والا اینجا کار می‌کنم ؛ ولی تو اینجا چیکار می‌کنی؟ اوه خاک به سَر‌م یادم رفته بود آرش برای دوره آموزشی‌اش این بیمارستان میاد‌‌ . در جواب حرفش حق به جانب گفتم : مگه کوری نمی‌بینی؟ متاسفانه اکسیژن کم آوردم آب شش هام از کار افتاده (خنده ) آرش هم مثل من خنده‌ای کرد گفت : تغییر ژنتیکی انجام دادی تبدیل به ماهی شدی جدیدا؟

چشمام رو گرد کردم ؛ مثلا با بغض گفتم : نه‌خیر روی من آزمایش های مهمی انجام شده واسه همین آب‌شش دارم . آرش دیگه نتونست خودش کنترل بکنه و بلند شروع کرد به خندیدن منم با شیطنت نیش‌ام باز کردم . به یک دقیقه نرسید در اتاق باز شد وایی بدبخت شد .

دکتر شیفت شب با اخم گفت : احیانا اومدی مهمونی آقا سروانی؟ آرش صداش رو صاف کرد گفت : ببخشید تکرار نمی‌شه دکتر سری تکون داد بیرون رفت ؛ آرش نگاهی بهم انداخت به زور خنده‌اش رو کنترل کرد

ادامه داد : ببینم این پسره با تو بود؟ با تعجب گفتم : کدوم پسره؟ آرش : همین که حال خودشم خوب نبود دیگه با شَک گفتم : نیما؟ اخمی کرد با گیجی گفت : نمی‌دونم ولی وقتی بهش گفتم یه خانم جوونی فوت کرده کلا داشت سقوط می‌کرد روی زمین . تو فکر فرو رفتم یعنی انقدر عذاب وجدان داشته؟ صدای آرش که داشت درباره نیما حرف میزد رشته افکار‌ ام برید متوجه اینکه چی می‌گفت نشدم ؛ واسه همین گفتم : چی گفتی؟ آرش پوفی کرد گفت : معلوم هست کجا سِیر می‌کنی خانم هپروتی؟ چشم غره‌ای رفتم گفتم : هپروتی خودتی داشتم به حرف های جنابعالی فکر می‌کردم آرش ادامه داد : داشتم می‌گفتم که وقتی بهش گفتم خانم‌اش هستی هیچی نگفت من : حتما حواس‌اش نبوده مگر اینکه تو خیالات‌اش زنشم یا نکنه ...نکنه آرش با نگرانی گفت : نکنه چی؟ رها حرف بزن . با شیطنت گفتم : نکنه وقتی حواسم نبوده صیغه خونده و بله از ام گرفته باشه . و بعدش بلند شروع کردم به خندیدن ولی قبل اینکه کسی متوجه بشه همینطور که خودش به زور کنترل کرده بود که نخنده دست‌اش گذاشت روی دهن ام و چشم غره‌ای بهم رفت . قبل اینکه آرش فرصت کنه دست‌اش رو برداره در باز شد.....