عشق بی پایان من 🅟︎¹

معرفی شخصیت زندگی (شما) زندگی (: شما ایرانی هستین و در ایران زندگی میکنین شما چند ساله ارمی هستید و بایستتون کوکه شما به رزمی و رقص علاقه زیادی دارین و داخلشون حرفه ای هستین و اینکه اهنگ زیاد گوش میدین و بلدین گیتار و تنبک بزنین شما قدی بلند و خوش هیکل هستید موهای شما رنگش طلایی هست و تا وسط کمرتون میرسه و 14 سالتونه و امسال انتخاب رشته دارید شما یک دوست صمیمی دارید که اسمش غزل هست و تبریز زندگی میکنه شما خودتون سیرجان یکی از شهر های کرمان هستید بخاطر همین از غزل خیلی دور هستید

معرفی شخصیت غزل غزل هم مثل شما ارومیه و بایستش نامجونه غزل هم به رقص علاقه دارم حرف ای هست غزل قد بلند و خوش اندام هست رنگ موهای غزل خرمایی هست وقد موهاش تا پایین شونه هاش میرسه غزل 13 سالشه

سن اعضای بی تی اس: جین 25 شوگا 24 جیهوپ 22 نامجون 22 جیمین 21 تهیونگ 21 جونگ کوک 20

خب بریم سراغ داستان از زبان زندگی (: صبح بیدار ساعت 6 از خواب بیدار شدم رفتم دیدم مامان بابام نیستن و داداشم هم خوابه یادم به حرف دیشب مامانم افتاد (فلش بک * (علامت مامانت♡︎علامت شما☆)♡︎من و بابات صبح داریم میریم باغ شما هم میخواین بیاین☆نه من نمیام یزدان و نمیدونم(شما یک برادر دارید به اسم یزدان اون 6 سال از شما بچه تر هست علامتش &) &نه منم نمیام ♡︎ باشه *پایان فلش بک) خب خیالم راحت شد رفتم موهامو شونه کردم و دم اسبی بستم رفتم دست و صورتم و شستم و از کابینت یک کولوچه برداشتم و خوردم بعد رفتم طوی گوشیم یک چرخ زدم و به غزل پیام دادم دیدم اینترنتش خاموشه پس از واتساپ خارج شدم و رفتم کارای خونه رو کردم(شما الان طوی ماه بهمن هستید ولی امروز پنج شنبه هست و مدرسه تعطیله) حدودا ساعت 7/5 شد که کارا تموم شد رفتم تلویزیون و روشن کردم و روی یک شبکه گذاشتم حوصله ام خیلی سر رفته بود رفتم گوشیم و بردارم که ببینم غزل جواب نداده که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم مامانم زنگ زده جواب دادم ( مکالمه شما و مامانتون )

☆الو سلام مامانی خوبین ♡سلام ممنون دخترم چکار میکنی ☆هیچی حوصله ام سر رفته بود میخواستم بیوفتم طوی گوشیم ♡باشه یزدان بیدار شده ☆نه هنوز خوابه ♡باشه اگر کاری داشتین زنگ بزن ☆باشه ممنون کاری ندارین ♡نه مراقب خودتون باشین خداحافظ ☆خداحافظ (پایان مکالمه) رفتم نشستم روی مبل رفتم طوی واتساپ دیدم همون موقع غزل انلاین شد و جوابمو داد (چت شما و غزل علامت غزل ♤) ☆سلام غزلم خوبی صبحت بخیر ♥ ♤سلام عزیزم ممنون تو خوبی صبح تو هم بخیر ☆ممنون عزیزم (چون غزل تازه بیدار شده بود خیلی چت نکردین ( پایان چت)) همون موقع بود که یزدان بیدار شد &مامانی و بابایی کجا هستن 🥱 ☆رفتن باغ یادت رفته مامانی دیشب چی گفت بعدش دیگه چیزی نگفتین و یزدان بلند شد و رفت دستشویی اومد بعد اومد گفت صبحانه خوردی ☆اره یچیزی خوردم &باشه چی خوردی؟ ☆کولوچه تو هم میخوای بردار طوی کابینت هست &باشه منم کولوچه میخورم

دیگه کاری برای انجام دادن نداشتم رفتم طوی اتاقم و درسایی که قرار بود برای شنبه بخونم و برداشتم و شروع کردم به خوندن دیگه خیلی به امتحانات نموندن بود پس شروع کردم به دوره کردن تا ساعت 11 همین طور گذشت بعد بلند شدم رفتم یک چیزی برای ناهار درست کنم بعد از تموم شدن کارم یکم افتادم طوی گوشی و با دوستام چت کردم (راستی شما قراره با غزل برای ادامه تحصیل برین کانادا بخاطر همین همزمان با مدرسه زبان انگلیسیتون هم تقویت میکنین ) ناهارو خوردین ظرفارو شستی رفتی بقیه درسا هم بخونی( خلاصه دیگه مدرسه میرین و درسا هستن و امتحانا نمیخوام مدرسه و خیلی کش بدم پس دیگه مدرسه برای عید تعطیل شده و شما دارین برای عید اماده میشین )رفتم کمک مامانم تا ناهار عید و اماده کنیم بعد از تموم شدن کارامون رفتم با غزل چت کنم

(:☆سلام غزل خوبی♥ ♤سلام زندگی ممنون تو خوبی🥰 ☆ممنون عشقم عید پیشاپیش مبارک 😘 ♤همچنین عزیزم سال خوبی و برات ارزو میکنم ♥😊 ☆همچنین عشقم 😘 :) ساعت 1 شده بود 7 دقیقه بیشتر تا سال تحویل نمونده بود پس رفتم نشستیم دور سفره هفت سین و بابام قران و برداشت دعا رو خوند بعد سال تحویل شد و 😘🫂💵 (:ایام عید تموم شد و مدرسه ها باز شد)امتحانای پایان ترم و دادم و مدرسه ها تعطیل شدن انتخاب رشته ام به این بستگی داره و رفتنم به کانادا امیدوارم نمره خوبی بگیرم (یک نکته بگم پسر عمه شما با دختر عموتون ازدواج کرده و کانادا زندگی میکنن پسر عمه شما کانادا درس میخونه بورسیه گرفته و اینکه قراره برای شما و پسر عموتون دعوت نامه بفرستن) نمره ها اومدن و خدارو شکر نمره ام خوب شده بود و انتخاب رشته کردم قرار شد با خانواده هامون باهم بریم بعد خانواده ها برگردن ایران ( اراد اسم پسر عموتون هست) همه کارا برای رفتن به کانادا رو کردیم و با خانواده هامون راهی شدیم وقتی رسیدیم پسر عمه ام و دختر عموم ازمون استقبال کردن دختر عموم و پسر عمه ام برای من و اراد بالای خونه خودشون خونه گرفته بودن ( عزیزانم منحرف نشید پسر عموتون طبقه بالای خونه دختر عموتون و شما طبقه ی بالای خونه پسر عموتون و اینکه غزل الان همراه شما نیست)

قرار شد مامانا و باباها برن برای خونه من و اراد وسیله های موردنیاز و بخرن و بعد برن برای ثبت نام مدرسه ( الان میگین این که اصلا ربطی به عشق و عاشقی نداره بی تی اس اصلا داخل داستان نیست اینجا هنوز اول داستان هست و بی تی اس هم هست ) وسیله های مورد نیاز و خریدن و سر جاشون قرار دادن بعد از تموم شدن کاراشون رفتن غزل هم یک هفته بعد اومد کانادا (دیگه خودتون تصور کنید مدرسه ها باز میشن و... نمیخوام وقتتون و با اینا بگیرم بخاطر همین از روی مدرسه میگذریم و وارد تابستان میشیم (: همون طور که قبلا هم گفتم شما گیتار میزنین و به موسیقی علاقه دارید) با غزل رفتیم بیرون لب دریا نشستیم من گیتارم و اورده بودم همونجا که نشسته بودیم من شروع کردم به گیتار زدن اونجا یک مرد نشسته بود که به گیتار زدن من گوش میداد ( یک نکته شما خودتون اون اهنگ و ساخته بودین)

اون مرد قرق صدای گیتار شده بود وقتی که اهنگ تموم شد اومد جلو و گفت سلام من گرامبین هستم مدیر شرکت big corp هستم ( دوستان اصلا همچین اسمی وجود خارجی نداره) ازتون میخوام روی اهنگ های خواننده هام کار کنید من اون موقع این شکلی شدم خیلی تعجب کردم😳 با خودم گفتم (: با منه واقعا خداییییی من 💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻حالا بهش چی بگم اگر سرکاری باشه چی اول باید درموردش تحقیق کنم پس بهش بگم نمیدونم چی بگم) ☆خوب اول از همه من که شمارو نمیشناسم شاید سرکاری باشید دوما ندیده و نشناخته که نمیتونم بهتون اطمینان کنم ( علامت اقای گرام بین ◇)

◇☺ بله حق با شما هست من بدون فکر عمل کردم این شماره منه ************ شما هر وقت به من اطمینان پیدا کردید به من زنگ بزنین و بعد رفت منو غزل تعجب کردیم اما محلی ندادیم و رفتیم خونه ذهنم یکم در گیر شده بود بخاطر همین رفتم ببینم واقعا راست میگفت یا سرکاری بود پس رفتم و طوی گوگل سرچ کردم مدیر شرکت big corp عکسش و باز کردم دیدم همون مرده هست پس نشستیم با غزل فکرامون و کردیم که چه کار کنیم پس تصمیم گرفتیم که..........