خب دوستان این داستان با تاخیر از این به بعد میاد چون یکم سرم شلوغ شده +_+
ترایتور متوجه مارسیس میشه که داشت با قدم های اهسته به سمتش میومد ، شروع به حرف زدن کرد : اوه میبینم که یه نفر مونده که میخواد سرگرمم کنه ! بهتره از برادرات بهتر باشی ! ، بعد اضافه میکنه : البته اگه " برادرت " باشن ! ؛ همون لحظه بود که توی چشم مارسیس برقی درخشید ، دوتا بال از پشتش زد بیرون و کلا یه نفر دیگه شده بود ؛ ترایتور : اوپس انگار عصبانیت کردم نه ؟ خب اصلا مهم نیست ! چون حالا میتونی با تمام قدرتت سرگرمم کنی !
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
پارت بعد کی میزاری بزار دیگه😐
باشه ولی یکم مشکلات داشتم بزودی میاد
عاعلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بید*-*
thank buddy +_+
عالیییییی بود
تشکر دوباره 😂
عالی مثل همیشه بعد میگم میشه پارت بعدی سعی کنی زود تر بنویسی
سعی میکنم اما قول نمیدم 😃💔😂
عالیییییی بود
پارت بعدی رو زودتر بنویس لطفا
تشکر
سعی میکنم +_+
عه سلام خودم!(با اونیم که اسمش هلناس چون اون خودمم :| )😐ام...من الان دارم به خودم سلام میکنم...و با خودم حرف میزنم...مث همیشه😐
خداونداااااااا 😂