
خب دوستان این داستان با تاخیر از این به بعد میاد چون یکم سرم شلوغ شده +_+

ترایتور متوجه مارسیس میشه که داشت با قدم های اهسته به سمتش میومد ، شروع به حرف زدن کرد : اوه میبینم که یه نفر مونده که میخواد سرگرمم کنه ! بهتره از برادرات بهتر باشی ! ، بعد اضافه میکنه : البته اگه " برادرت " باشن ! ؛ همون لحظه بود که توی چشم مارسیس برقی درخشید ، دوتا بال از پشتش زد بیرون و کلا یه نفر دیگه شده بود ؛ ترایتور : اوپس انگار عصبانیت کردم نه ؟ خب اصلا مهم نیست ! چون حالا میتونی با تمام قدرتت سرگرمم کنی !

مارسیس با قیافه ای سرشار از خشم در کسری از ثانیه جلوی ترایتور اومد و با مشتش اونو به سمت عقب پرت کرد اما اون هنوز رو ی پاهاش ایستاده بود ، چند قطره خون از دهن اون سرازیر شد ؛ با خنده اونو پاک کرد و گفت : خب انگار قراره زیادی خوش بگذره ! ، اون با سرعتی باور نکردی پشت مارسیس اومد با بعد از گفتن یه جمله از پشت با عصاش به اون ضربه زد : تو قدرت خوبی داری اما نمیتونی با وجود خشم درست کنترلش کنی پس خیلی راحت هم میتونی به همه اسیب بزنی و خب...چی از این بهتر ؟

صدایی از دور شنیده شد : ما..رس..؟ ؛ مارسیس سرش رو برمیگردونه که بیل رو روی زمین و ویل و فورد رو کنارش میبینه ، ضربه ای از عقب به اون میخوره ترایتور : تمرکز کن ! ، یکبار دیگه مارسیس به خشمی زیاد به سمت ترایتور حمله ور میشه و سعی میکنه اون رو بزنه و موفق هم میشه اما اون هم دست بردار نبود. انگار کسی نمیخواست تسلیم بشه ، چند ضربه...چندین ضربه پشت سر هم به مارسیس برخورد میکنه ، بال هایی که باعث شده بود اون توی هوا معلق بمونه اسیب میبینه و حالا همه چی سخت شده بود
ترایتور : اوه به همین زودی داری خسته و درمونده میشی ؟ آه فکر کردم بیشتر از اینا ازت بر میاد ! ؛ هرچقدر هم که اون درد داشت ، یه چیز توی ذهنش یا حداقل تنها چیزی که توی ذهنش در اون لخظه حک شده بود نابود بود...اون همچنان به ترایتور حمله ور میشه ، استنلی از این موقعایت ها استفاده میکنه و میبل و دیپر رو برمیدار به به سمت فورد و بقیه میدوئه ، ترایتور ضربه ای به مارسیس میزنه و بعد هم در کسری از ثانیه به سمت سنگ تمامت حرکت میکنه و بهش دست میزنه
همه جا شروع به لرزیدن میکنه ، همه جا برای لحظاتی تاریک و روشن میشد ، در همین لحظه بود که شخصی شنلپوش به سمت ترایتور میدوئه و اونو به سمت عقب پرت میکنه ترایتور : ها ؟! تو دیگه کی هستی ؟! ، اون حرفی نمیزنه...ترایتور : پس اینطوریه ها ؟ ، اون سعی میکنه که با یه حرکت دست اون رو به عقب پرت کنه ولی اون جاخالی میده ترایتور : به هرحال من مقدار نیرویی که میخواستم رو به دست اوردم پس دیگه باید برم و به نابودی دنیا بپردازم ! ، و بعد یه دروازه باز میکنه و از اونجا میره ، اون ناشناس به سمت بیل میدوئه و نگاهی به اون میندازه

فورد با اصلحه جلو میاد و داد میزنه : تو کی هستی ؟! ، اون هیچی نمیگه ، از اون طرف مارسیس در حال اینور و اونور رفتن بود ، بدون هدف ، یا اگه هم هدفی داشت اون نابودی بود...ناشناس به سمت اون میدوئه و با استفاده از یه طناب اونو گیر میندازه ، ویل : هی کاریش نداشته باش ! ناشناس همچنان به کارش ادامه میده مارسیس به نظر خیلی عصبانی میومد در حدی که دیگه تحمل نداشت و یه دروازه زیر پاش باز کرد و از اونجا با سرعت داشت میرفت ، از طرفی دیگه به نظر میومد اسکپر در حال نابود بود در نتیجه اون ناشناس هم خیلی سریع کنار فورد و بقیه یه دروازه باز کرد

اون دروازه به قدری قدرتمند بود که حتی اگه نمیخواستی هم تو رو داخل خودش میکشید...همه در حال کشیده شدن توی دروازه بودن ، بیل هنوز یکم هوشیار بود...دستش رو به سمت مارسیس دراز کرد و اسمش رو صدا کرد...اون بهش یه نگاهی انداخت و بعد...رفت

این داستان ادامه دارد...
بازم اسلاید اضافه اومد +_+
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد کی میزاری بزار دیگه😐
باشه ولی یکم مشکلات داشتم بزودی میاد
عاعلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بید*-*
thank buddy +_+
عالیییییی بود
تشکر دوباره 😂
عالی مثل همیشه بعد میگم میشه پارت بعدی سعی کنی زود تر بنویسی
سعی میکنم اما قول نمیدم 😃💔😂
عالیییییی بود
پارت بعدی رو زودتر بنویس لطفا
تشکر
سعی میکنم +_+
عه سلام خودم!(با اونیم که اسمش هلناس چون اون خودمم :| )😐ام...من الان دارم به خودم سلام میکنم...و با خودم حرف میزنم...مث همیشه😐
خداونداااااااا 😂