🥀عشق و انتقام🥀(فصل۴) قسمت ۲

💕🎀💕🎀💕🎀💕🎀💕🎀💕🎀

مارینت : داشتم فیلم اموزش اشپزی میدیدم که ناگهان ادرین درو وا کرد و بایک دختربچه وارد خونه شد.....دختر بچه موهای سرمه ای و چشمای ابی کمرنگ داشت که باندی که به سرش پیچده بودن مقداری از موهاشو پوشونده بود.....عین فرشته ها بود !.....رفتم و زانوهامو خم کردم تا هم قدش بشم و باهاش دست دادم و گفتم : سلام کوچولو....من مارینتم....اسم تو چیه ؟!.....گفت : میا هستم ! عمو راست میگفت تو خیلی خوشکلی !.....گفتم : کی بهت گفته ؟!

گفت : د‌وست پسرت دیگه !.....یعنی ادرین بهش گفته بود من دوست دخترشم ؟! خوشکلم ؟! تاحالا هیچثس بهم نگفته بود خوشکلم !......ادرین به میا گفت : بیا بریم بالا اتاقتو نشون بدم‌‌.....میا با خوشحال گفت : هورا !.....بعد با سرعت از پله ها دوید بالا..‌.ادرین خندید و گفت : ندو میفتی !......دلم نمیخواست با فکر های منحرف شادیمو خراب کنم پس رفتم سرمو کردم تو بالش و جیغی از سر خوشحالی کشیدم......

ادرین از بالای پله ها گفت : مارینت.... گفتم : جانم....یعنی بله ؟!.... بعد از پله ها اومد پایین و اروم که میا نشنوه گفت : بهش گفتم دوست دخترمی چون نخواستم بدونه گروگانمی ! و مجبور شدم ازت طعریف کنم چون ممکن بود شک کنه.....پس هوا برت نداره !......توی دلم گفتم : آخه لعنتی چرا باید همیشه زد حال بزنی !

لبخند تلخی زدم و گفتم : میدونم..میدونم ! میدونم هیچ نقشی تو زندگیت ندارم ! میدونم هیچ احساسی نسبت بهم نداری ! ولی من دوستتت دارم ! هرچقدر هم بد باشی دوستت دارم ! ......بعد با گریه دویدم و رفتم تو اتاقم و درو محکم بستم....خودمو انداختم روی تخت و اشکام سرازیر شدن.....اخه مارینت تو انقدر ضعیف نبودی که با دونستن حقیقت تلخ زندگی گریه کنی ! باید قبول کنی ! باید قبول کنم که اون دوستم نداره ! نمیشه که به زور !

مگه من چمه ؟! چرا دوستم نداره ؟! دلیلش اسنه که من فقط یک گروگان سادم ! اون فقط دنبال انتقام گیری از منه ! اون دوستم نداره !.......چند دقیقه بعد به خودم اومدم و از اتاق اومدم بیرون که دیدم میا توی راهرو است....‌گفت : گریه کردی ؟!.....گفتم : نه....چطور ؟!....گفت : پس چرا چشمات قرمز شده !؟

بای 😍♥️