11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 3,693 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام🙂👐من اومدم با پارت دو😁بریم سراغش🙂:
کوک:اممم ببخشید😅. من:مهم نیست🙂... . یهو دیدم بابام داره زنگ میزنه کل بدنم گُر گرفت سریع از اتاق زدم بیرون🏃... ادامه داستان از زبان کوکی: سُرُمم رو که در آورد یهو گوشیش زنگ خورد نمیدونم کی بود اما حالش رو ریخت بهم و بدو بدو رفت بیرون😕سَرمو تکونی دادم و گفتم:بیخیال حتما چیز شخصیه... . بعد گوشیم رو برداشتم و رفتم رُمانی که خیلی وقت بود دنبالش میکردم رو آوردم و شروع کردم به خوندن👐وسط داستان یهو احساس کردم قلبم درد گرفت... انگار یکی چاقو میزد توش😖نمیتونستم برسم به دکمه احضار پرستار خیلی حالم بد بود یهو همون لحظه *ا/ت* پرستارم اومد تو و منو دید... ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من):رفتم بیرون و تلفن رو جواب دادم بابام بود میخواست احوال بپرسه و ببینه در چه حالم یکی نیست بگه به لطف شما حالم همیشه بده😑بعد از اینکه تلفنم تموم شد برگشتم تو اتاق کوک دیدم حالش بده😶 رنگش شده گچ دیوار و قلبش رو گرفته و داره تقلا میکنه که دکمه احضار پرستار رو بزنه کل وجودم یخ کرد😵 نکنه بلایی سرش بیاد😧 دکمه پرستار که دکمه خودم بود پس تأثیری نداشت بخاطر همین با تلفن به دکتر چان زنگ زدم... من:دکتر... دکتر چااااان حال جونگ کوک بده سریع بیاین لطفااااااا. دکتر چان:چی ب...باشه😶.
رفتم سمت کوک و دستشو گرفتم دستش داشت یخ میزد قلب منم داشت از استرس وایمیساد یهو کوک تو بغلم بیهوش شد😨 آروم سرشو گذاشتم رو بالشت و انگشتامو توی هم قفل کردم و گذاشتم رو قفسه سینه ش و ماساژ دادم اما تأثیری نداشت و ضربان قلبش داشت پایین تر میومد😱یهو همون لحظه دکتر چان با هول و ولا و چندتا پرستار که دستگاه شوک همراهشون بود اومدن داخل اتاق... من خشکم زده بود دکتر چان:*ا/ت* سریع دستگاه شوک رو بردار نمیبینی داره میمیره😧. آخرین باری که به یه نفر شوک دادم اون طرف زیر دستام تموم کرد چند ماهی فکرم درگیر اون اتفاق بود و دیگه دست به دستگاه شوک نزدم اما الانم اگه کاری نمیکردم بدتر میشد😰کل وجودم استرس گرفته بود همونطور که دستام میلرزید رفتم سمت پیرهن کوک تا دکمه هاشو باز کنم... دکتر چان:*ا/ت* خل شدی لباسشو پاره کن... .سری به نشونه تأیید تکون دادم و به جای باز کردن بقیه دکمه ها لباسشو با دستام جر دادم😣و با میزان استرسی که از شدتش قلبم اومده بود تو حلقم دستگاه شوک رو برداشتم... دکتر چان دستگاه اکسیژن رو سریع گذاشت روی دهنش و گفت *ا/ت* سریع باش چرا انقدر معطل میکنی... .
یهو اشکم جاری شد شماره دستگاه شوک رو تنظیم کردم و همونجوری که پشت سر هم اشک میریختم😭 یه شوک بهش دادم اما فایده ای نداشت گریه هام شدید تر شد طوری که دیگه داشتم هق هق میکردم😭😭😫شماره دستگاه رو بالاتر بردم و دوباره شوک دادم اما باز فایده ای نداشت😭درحالی که دیگه از شدت گریه داشتم خفه میشدم و کارم از هق هق گذشته بود دوباره شماره دستگاه رو بیشتر کردم و شوک دادم یهو ضربان قلبش خوب شد و آروم آروم داشت به سمت نرمال بودن میرفت... ولی ایندفعه دیگه من شوک میخواستم داشتم زنده زنده میمردم دستگاه شوک و هرچی تو دستم بود رو کوبیدم سر جاش و همینجوری عقب عقب رفتم تا خوردم به دیوار پشت سَرَم همونجا نشستم و زدم زیر گریه دوباره😭😭😭کوک داشت جلو چشمام میمرد خیلی بد بود داشتم جون میدادم بالا سرش😭دکتر اومد سمتم گفت:خداروشکر حالش خوب شد دیگه نگران نباش... . من:ن... نمی تونم... میشه برید بیرون همه😭من خودم دستگاه رو جمع میکنم فقط میشه برید بیرون؟. دکتر چان:باشه میدونم فشار روت بوده منم خودم اینجوری شدم عیب نداره ما میریم🙂. و بعد دکتر و چندتا پرستار رفتن بیرون کل وجودم یخ زده بود و گریه میکردم... بعد چند دقیقه آروم از سر جام بلند شدم و دستگاه شوک رو جمع کردم و گذاشتم گوشه اتاق و بعد رفتم بالا سر کوک و دستاشو گرفتم دوباره اشک توی چشمام جمع شد😢💔
آخرین باری که دستاشو گرفتم دو سال پیش تو فن ساین بود آخرین فن ساینی بود که رفتم و از اون روز به بعد داغ از نزدیک دیدنش رو دلم موند😭روی صندلی کنار تختش نشستم و دستشو محکم تر گرفتم اون نمیدونست من چقدر عاشقشم اون نمیدونست وقتی میبینمش دلیل لبخندم بخاطر این نیست که پرستار مهربونی اَم بخاطر اینه که دست خودم نیست چون دوستش دارم لبخندم خود به خود میاد😭💔 نیم ساعت بعد:نیم ساعت به جسم بیهوشش زل زده بودم نمیدونم کی قراره به هوش بیاد💔همینجوری منتظر به هوش اومدن جونگ کوک بودم که چشمام از شدت خستگی رفت و خوابم برد😴 ادامه داستان از زبان کوک:چشمامو باز کردم آخرین تصویری که جلو چشمم بود این بود که حالم بد شد و *ا/ت* اومد دستامو گرفت بعدش دیگه یادم نمیاد سر در گم به اطرافم نگاه کردم😦 دوباره پرستار *ا/ت* رو دیدم که محکم دستامو گرفته و خوابش برده... عجیب بود با اینکه تو خواب بود اما خیلی محکم دستمو گرفته بود😕کمی از صورتش رو میتونستم ببینم زیر چشماش پف کرده بود و روی صورتش رد اشک بود😕چه خبر شده اینجا؟ چند دقیقه ای گذشت یهو *ا/ت* چشماشو باز کرد و سرشو بالا آورد منو دید چشماش گرد شد گفت:جونگ کوکم وای خدا بیدار شدی😶؟. من(کوکی):من خوبم اینجا چه خبر شده؟. *ا/ت*:مهم نیست برات میگم الان باید فشار تو بگیرم... .
و بدو بدو رفت دستگاه فشار رو آورد و فشارم رو گرفت ... نفس راحتی کشید و گفت:اوف خدایا شکرت😓... . یه لحظه گرمم شد اومدم پتو رو کنار بزنم و بشینم رو تخت بعدشم از *ا/ت* بخوام بهم بگه چیشده... یهو دیدم لباسم پاره س من:یاااااااا... . *ا/ت*:چیه چیشد😶؟. من(کوکی):لباسم چرا پاره س😦. *ا/ت*:ببخشید مجبور بودم لباستو پاره کنم تا بهت شوک بدم. من(کوکی):چ... چی شوک؟. *ا/ت*:اروم باش هول نکن آره شوک...ولی الان خوبی نگاه کن. ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من):خیلی زود بهش گفتم که بهش شوک دادیم اینجوری ممکنه روحیه ش رو ببازه اما اگه نمیگفتم فکر بد میکرد چی😐؟یهو دیدم کوکی سرشو انداخت پایین و رفت توی فکر... من:کو... چیزه...جونگ کوک شی... . کوک:.... . من:چیزی شده؟. کوک:من دیگه خوب نمیشم نه؟😢... . کنترلم دست خودم نبود آروم رفتم جلو و دوباره دستش رو گرفتم گفتم:کی گفته؟ خوب میشی باید واسه آرمیا حالا ها حالا ها اجرا کنی🙂. کوکی:تو بی تی اس و آرمی رو میشناسی؟. دلم نمیخواست دوباره یاد قدیم بیفتم پس گفتم:مهم نیست ولی بدون خوب میشی من قول میدم🙂... . با اینکه به حرفایی که میزدم با اتفاقی که امروز افتاد اطمینان نداشتم و خودم از درون داغون بودم اما سعی کردم کاری کنم کوک خودشو نبازه و زود خوب شه😢بعد گفتم:منم الان میرم برات یه دست لباس میارم🙂.
ادامه داستان از زبان کوک:سری به نشونه تأیید تکون دادم و *ا/ت* رفت بیرون تا برام لباس بیاره... با حرفاش کمی آروم شدم👐 پرستار خیلی مهربونی بود🙂.. اما احساس میکردم از گفتن یه حرفی خود داری کرد🙁 وقتی ازش پرسیدم تو بی تی اس و آرمی رو میشناسی انگار میدونستا اما زدش به کوچه علی چپ... قیافه شم واسم آشناس... وقتی دستمو گرفته بود یه حس آشنایی داشت انگار بازم دستاشو گرفته بودم😕اما... یهو*ا/ت* وارد اتاق شد و گفت:اینم لباست🙂من میرم بیرون عوضش کن... چند دقیقه دیگه هم میام واست سُرُمت رو وصل میکنم... . من(کوکی):ب... باشه ممنون🙂... . و از اتاق رفت بیرون لباسمو عوض کردم و دوباره رفتم تو فکر یه احساسی داشتم عاخه کدوم پرستاری واسه یه بیمار اینجوری میشه... حتی یادمه وقتی یدفعه بیدار شد و دید که من به هوش اومدم بهم گفت:جونگ کوکم😕. همون لحظه یه صدایی برام پلی شد تو مغزم فن ساین دو سال پیش یه دختری بود که بهم یه دستبند با طرح اسم خودش و خودم داد و ازم اجازه خواست که دستامو بگیره و جونگ کوکم صدام کرد😶...
یعنی خودشه😶؟... باید یه کاری بکنم تا مطمئن شم... به تهیونگ زنگ زدم... من(کوکی):سلام تهیونگ... . تهیونگ:سلام کوک خوبی؟. من(کوکی):عاره من خوبم فقط میشه یه کاری برام بکنی... . تهیونگ:چیکار😕؟. من(کوکی):برو سر کمدم یه جعبه توی پایین ترین طبقه ش هست که یه دستبند توشه نوشته رو دستبند رو برام بخون. تهیونگ:باشه ولی واسه چته؟😐. من(کوکی): میگم بهت حالا؟. تهیونگ:کی میگی؟. من(کوکی):میگم بعدا فقط الان کاری که گفتم رو برام انجام بده لطفا🙏. تهیونگ:اوکی من قطع میکنم دستبند رو پیدا کردم زنگ میزنم بهت میخونم نوشته روش رو... . من(کوکی):باشه. بعد تهیونگ قطع کرد اگه خودش باشه خیلی تغییر کرده😕... اون موقع یه لبخند داشت که خیلی کیوت بود اما الان لبخندم که میزنه انگار یه دردی داره... نمیدونم بیخیال شاید اصلا اون نباشه یهو تهیونگ زنگ زد من(کوکی):سلام چیشد؟😕.تهیونگ:روش به انگلیسی نوشته جونگ کوک و *ا/ت*... حالا نمیخوای بگی چیشده؟😕.
من(کوکی):میگم به وقتش... بازم ممنون ازت فعلا خداحافظ👐. تهیونگ:چی بگم😕باشه خدافظ👋. *ا/ت* همون دختری بود که اون سال توی فن ساین دیدمش...یادمه اون روز تو فن ساین میگفت که هیچوقت بی تی اس رو فراموش نمیکنه ولی امروز چرا به روی خودش نیاورد😐؟ اما اون جمله جونگ کوکم رو هنوز یادش بود😐پاک قاطی کردم... فکر کنم بخاطر شوک و ایناست اصلا بیخیال گیریم که همون دختر باشه به من ربط نداره هرچند برای فهمیدن موضوع خیلی کنجکاوم اما کنجکاوی آخر عاقبت نداره😑پس فعلا بیخی... یهو *ا/ت* اومد تو گفت:سُرُمت رو آوردم🙂. سُرُمم خواست بزنه که گفتم:اِهِم چیزه... آروم بزن فقط😅. *ا/ت* اوکی😅... . یهو خواست سُرُمم رو بزنه دستمو کشیدم و بی اختیار گفتم:اصلا من خوبم سُرُمم نمیخوام... . یهو *ا/ت* زد زیر خنده فکر کنم اولین باری که داشت از ته دل میخندید الان بود... با خنده ش منم خنده م گرفت😹 انقدر غرق خندیدن به حرف خودم شدم نفهمیدم چی شد فقط چشمامو باز کردم نگاه دستم کردم دیدم سُرُم تو دستمه😶 من(کوکی):چ... چجوری عاخه😶؟. *ا/ت*:دیگه دیگه😂.
من(کوکی):خیلی حرفه ای هستی😶. *ا/ت*:😅ممنون...خب من دیگه برم استراحت کن🙂سعی کن خوب بمونی و دوباره حالت بد نشه🙂. من(کوکی):باشه ممنون. و بعد رفت... دوباره یه نگاه به سُرُم توی دستم کردم خدایی چجوری تونست اون کار رو بکنه😐🤣... مدتی بعد:حوصلم حسابی سر رفته بود و گشنه م شده بود... یعنی میتونستم یه گاو رو درسته بخورم😐و از اونجایی که از شدت گرسنگی داشتم عصبی میشدم دکمه احضار پرستار رو محکم زدم... چند ثانیه گذشت دیدم *ا/ت* با رنگ پریده اومد تو اتاق🏃بعد که منو دید گفت:تو که حالت خوبه😐... . من(کوکی):خب آره ولی حال شکمم خوب نیست گشنمه بابا انگار اسیر آوردین از صبح اینجام یه بار بهم سُرُم میزنین یه بار شوک میدین یه بار دیگم سُرُم میزنین خب یه چیزم بدین بخوریم دیگه😐. *ا/ت*:به همین خیال باش... عمرا برات غذا بیارم... . من(کوکی):چرا اونوقت😐. *ا/ت*:قلبم اومد تو حلقم اونجوری که تو دکمه رو زدی منم بهت غذا نمیدم😑. من(کوکی):پرستار بد اخلااااق خب مگه نگفتی کاری داشتی دکمه رو بزن اینم کاره دیگه😐. یهو *ا/ت* بی توجه به حرفم رفت بیرون از اتاق...با حرص و صدای بلند گفتم:اگه به دکتر چان نگفتم... . ولی هیچ عکس العملی دریافت نکردم مثل اینکه رفته بود😑صدای شکمم در اومده بود دیگه ،شکم جان خب دندان بگیر به جگر میگی چیکار کنم چیزی نمیارن بریزم توت تقصیر منه؟😐(پسرم از بس گشنشه رد داده😂)
یه چند دقیقه ای گذشت که *ا/ت* با غذا اومد تو اتاق گفت:خیلی مهربونی کردم رفتم واست گوشت خریدم وگرنه مجبور بودی غذای بیمارستان رو بخوری😐. من(کوکی):نمیخورم دیگه اصلا نمیخوام😑. *ا/ت*:کوک بخدا میزنمت... . من(کوکی):وات؟. *ا/ت*:همین که گفتم😐 ... . بعد اومد کنارم نشست و ظرفای غذا رو باز کرد و بهم نگاه کرد یکم، دید هیچ واکنشی ندارم گفت:عاخی حواسم نبود باید بزارم دهنت😐. یهو به خودم اومدم گفتم:دست نمیزنیا بچه نیستم خودم بلدم بخورم😑. *ا/ت*:خب بخور😐. خیلی حرصم گرفت از دستش گفتم:خب برو بیرون تا نوش جان کنم... . *ا/ت*:باشه میرم تا ایندفعه غذا پرید گلوت باز اون دکمه کوفتی رو بزنی کل گوشت بدنم رو آب کنی... بگیر همینجا جلو من بخور نخوری خودم بهت میدم😑. انقدر حرصم گرفت که نایلون دور چاپستیکس رو به خشن ترین حالت ممکن پاره کردم و با دندونای رو هم فشرده شده به *ا/ت* رو کردم و گفتم:گند اخلااااق اصلا شبیه گذشته نیستی😒😑. واقعا چرا فکر میکردم خوش اخلاقه خیلیم بد اخلاقه بد اخلاق بد اخلاق بد اخلاقققققق😑(😹😂🤣)
پایان پارت دووووووو💛💜💛💜💛💜💛💜💛
عاقا دوباره رفتم تو فاز جای بد کات کردن🤣ببخشید ولی سر این داستان میخوام خیلی حرصتون بدم😂😂نه که مرض دارم😹😹
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
161 لایک
داستانت کپیه عزیزم توی سایت کیواتو Love bts بود
عالی بود💜💜💜
بزاااااااااااااااااااااااااااررررررذررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررجر خوردممممم😭😭😭😭😭😭😭
گ نوشتی چرا نمیزاریییییی
مارو دغ مرگ دادی بزار دیگه بعدیوووووو
نفرت همیشگی رم لطفا زود تر بزاررررررر
سه هفته گذشته چرا نمیزارییییییییییییییی 😧😧😧😧😧😧😧😭😭😭😭💩
اگه نوشتیش چرا نمیزارییییییییی
تورو خدا پارت بهدی رو بزار سرش خآدموجر دادم 🤐
عالی بودنم جر خوردم سر این پارت
و این که همه داستاناتو دوست میدارم
طرفدارشونم
خب عزیزم یک قبرستون میشناسم عالیه خیلی خوبه فضای سبز داره آدمهای خوبی عین خودت توش خاکن خب حالا بگو ببینم قبر با تخفیف میخوای یا همینجوری بدم بهت هوم
چون که از بس بد جا کات میکنی من دیگه باید وسایلم جمع کنم کم کم روانه زندان بشم و تو دادگاهم جرمم اینجوری اعلام کنند:
به جرم قتل نویسنده بیچاره ی فن فیک نویس به مدت ۷ سال حبس محکوم میشود
بعدشم چکششو بزنه به میز
خب دیگه از ما گفتن بود
یا خدا جدی جدی قصد کشتن دارین😹😹الفرار🏃🏃🏃😂🤣
خیلییی خوب بود🥺💜
پارت بعد رو زد تر بزار
تنکس ماچ به لپت😁
یه روز هست که گذاشتمش😀