
بچه ها بنظرتون تا پارت چند بنویسم ؟
فروشنده : مغازه خودتونه عیب نداره مجانی حساب میکنم با این که لحنش کاملا محترمانه بود ولی نیما اخماش تو هم رفت نمیدونم چرا نیما : مگه باهم حساب نکردین ؟ فروشنده : خانم گفتن این جدا حساب کنم و به بالشت اشاره کردن نیما : با هم اومدین وسایل با هم حساب میکنیم حالا ایشون یچی گفت فروشنده لبخندی زد گفت : هرطور راحتید و کارتی رو که نیما روی میز گذاشته بود برداشت و دوباره کشید و پول بالشت حساب کرد من با این اخماش جرائت نداشتم چیزی بگم والا اعصاب نداره یدفعه دیدی با سرامیکا یکیم کنه 🔪😐😂
حساب کردیم اومدیم بیرون از مغازه من به نیما کمک کردم بشینه و بعد رفتم تا وسایل بیارم که فروشنده گفت : نامزدته یکی نیست بگه به تو چه فضول 😐 من : نخیر فروشنده : منظور بدی نداشتم اینو گفتم چون به نظر روی شما خیلی حساس هستن من دوست داشتم بزنم زیر خنده روی من حساسه اونم نیما 😂 سعی کردم نخندم گفتم : نه بابا و وسایل برداشتم از فروشنده تشکر کردم در ماشین باز کردم وسایل گذاشتم تو ماشین کنار بقیه خرید ها
نشستم تو ماشین نیما هنوز اخماش توهم بود من : شبیه میرغضب خدابیامرز شدی باز کن اخمات و خندیدم 😂 نیما بدون اینکه اخماش باز کنه برگشت سمت من گفت : چرا گفتی جدا حساب کنه من تعجب کردم گفتم : وا مگه قرار بود تو حساب کنی در ضمن الان من باید بگم چرا حساب کردی نیما : اهان اونوقت میخواستی قبول کنی مجانی بگیری من : نخیر بعدا میومدم میگرفتم نیما : حالا هرچی مگه چیشده من حساب کردم من : چیزی نشده دفعه دیگه که دیدمت پولت پس میدم نیما عصبی شد مگه چی گفتم نیما : انقدر پولت پولت نکن میری رو اعصابم انگار من سرش منت گذاشتم که هی میگه پس میدم پس میدم من اروم گفتم : حالا چرا داد میزنی نمیدونم چرا انقدر حساس شده بودم نیما هم مثل صداش اورد پایین گفت : خب نگا چی میگی مثل اینکه من برای اینکه این مدت از مراقبت کردی الانم داری بهم کمک میکی بهت پول بدم خب بدت میاد دیگه بهت بر میخوره اره خب حرفش منطقی بود برای همین دیگه حرف نزدم
نیما : برو کافی شاپی جایی یه چیزی بخوریم بدون حرف به سمت کافی شاپ مورد علاقم که جای اروم و دنجی بود راه افتادم جلو کافی شاپ کوچیک که با رنگای گرم پاییزی نوشته بود پاییز ایستادم و ماشین پارک کردم طبق معمول ساکت بود و صدا گیتار داخل فضای دنج کافی شاپ طنین انداز بود به گوشه ترین میز کافی شاپ نگاه کردم میز همیشگی خداروشکر خالی بود به سمتش رفتم روی صندلی های چوبیش نشستم و نیما هم همینطور که دستاش تو جیبش بود و به اطراف نگاه میکرد روی صندلی نشست
پیشخدمت به سمت میز اومد و با دیدن من گفت : به به مشتری همیشگی راه گم کردین خیلی وقت بود نیومده بودین من لبخندی زدم گفتم : سرم شلوغ بود پیشخدمت : همون همیشگی ؟ من : بله رو به نیما کرد گفت : شما چی میل دارین ؟ نیما : یه اسپرسو کیک شکلاتی پیشخدمت همینطور که زیرلب سفارشا رو میگفت روی کاغذ هم مینوشت پیشخدمت : دیگه ؟ نیما : همین ممنون پیشخدمت سری تکون داد رفت
هردو تو سکوت نشسته بودیم که در باز شد صدای سوت سوت اشنایی فضا کافی شاپ پر کرد سر بلند کردم چشممون به هم افتاد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یاححححححححح من اینو خیلی وقته خوندم کامنت گذاشتم منتشر نشده نمیدونم چرا
مثل همیشه عالیییییییییییییی بود
عه اره بعضی وقتا اینطوری میشه
مرسی قشنگم
وایی توروخدا زود بزار خیلی قشنگه میشه اسلایدات بیشتر باشه چون تو هر اسلاید 4 خط نوشتی 😁😁😁
اینطوری میتونم زودتر بزارم 😁
مرسی گلم
خوب بود 💙
میسی 💙