عشق پیچیده

سلام من ملینا هستم و این داستانیه که نوشتم اول بخون اگه خوشت نیومد میتونی بری بیرون از تست لایک کن و کامنت بزار چون برای این تست خیلی زحمت میکشم 🎀🎀🎀

از زبون لیدی باگ : امروزم دوباره یه شرورو شکست دادیم و گربه سیاه بهم گفت که امروز ساعت ۹ شب بیاد روی برج ایفل قبول کردم

از زبون ادرین : وقتی بانوی من قبول کرد خیلی خوش حال شدم ساعت ۸:۳۰ بود سریع رفتم روی برج اونجارو تزئین کردم بعد لیدی اومد

از زبان مرینت : اونجا خیلی قشنگ شده بود یه دفعه کت زانو زد و یک گل قشنگ به من داد من ازش پرسیدم برای این منو اینجا اوردی گفت نه

گفت نه من دیگه نمی تونم هویتمو ازت مخفی کنم گفت پلک پنجه ها داخل خیلی تعجب کردم

از زبون ادرین : یه دفعه دیدم لیدی توی بغل من غش کرد خیلی ترسیده بودم

از زبون مرینت : چشمام تار دید باورم نمیشد که من همیشه به ادرین جواب رد میدادم دیگه هیچی نفهمیدم