داستان زندگی من (۳)

سلام من اومدم با قسمت جدید قراره توی این قسمت با یه شخصیت جدید آشنا بشید خب بریم سراغ داستان ??

گوشیم زنگ خورد آلیا بود گفتم سلام آلیا گفت سلام گفتم چیزی شده؟؟؟ گفت امممم خب راستش ... اَه دیو اذیت نکن الان میگیم گفتم آلیا چیزی شده ? گفتآرورا تو خیلی خوش شانسی گفتم برای چی؟ گفت آنا رو یادته ( آناستازیا دلرامن : موهای سفید و چشم های قرمز?. خیلی خود خواهه و بدجنس و مغروره خیلی دور و بر الکس می چرخه) گفتم خب ؟ گفت آنا همش از الکس آدرس خونشون رو می خواست ولی الکس یه بهونه گیر می آورد و بهش نمی داد ? گفتم به من چه ؟ گفت آرورااااا چرا نمی فهمی ? تو اولین کسی هستی که الکس عین آدم بهش آدرس داد ( مگه قبلا چجوری میداد?) و اولین نفری هستی که به خونشون میری . پشت تلفت قرمز شدم?گفتم خخ...بببب بببههه م...نن چ...هه رب....طی دا....رهههههه ( خب به من چه ربطی داره ) آایا گفتم من که از دل تو خبر دارم و می دنم که عاشق الکسی ? گفتم از کجااا می دونی ? گفت اولا من بهترین دوستتم و دوما تو هر وقت میری پیش الکس یا دست پاچه میشی یا قرمز قرمز میشی ?? گفتم ایی..ن چهههه ربطیییی دا..‌ره ( این چه ربطی داره ) گفت ت عاشقش هستی یا نه گفتم خب آره یعنی نههههه اَه اصلا به تو چه

می خوای منم به همه بگم تو و دیو عاشق همین آلیا گفت اینو همه می دونن? گفتم خیلی بدی گفت همینه که هست گفتم اصلا کاری نداری خداحافظ دیگه داشت عصبانیم میکرد ? سرمو برگردوندم دیدم آلیس دهنش سه متر بازه و داره منو نگاه میکه ? گفتم آلیس خوبی گفت آرو.‌را تو . تو عا..شق الکسس اسک.افید شدییییییییییی گفتم مگه چیه گفت مردم خواهر دارن ماهم خواهر داریم بابا جان میفهمی عاشق پسر شهردار پاریسسسس شدی گفتم مشکلش چیه ؟ گفت هچی مشکلی نداره فقط اون هزار تا دختر دور و برش هست همه هم از تو خوشگل ترن گفتم خیلی بدی آلیس به جای اینکه بهم بگه تو می تونی بهش برسی میگی هزار تا دختر دور و برش هست ?گفت اصلا به من چه زندگی خودته گفتم پروووو

پنجشنبه شد و من کلی استرس داشتم زنگ زدم به آلیا و کای باهم حرف زدیم بعد تموم شدن کارم با آلیا قطع کردم ساعت 5 وای خدای من ساعت 6 باید اونجا باشم سریع رفتم حموم و یه دوش گرفتم و اومدم بیرون هودی مشکیم رو پوشیدیم با شلوار لی مشکی مو هامو خشک کردم و می خواستم ببندم که پشیمون شدم و ریختم دورم یه تل سفید زدم و کتونی مشکیم رو پوشیدم رفتم پایین از سوفی خداحافظی کردم ( خدمتکار) به جاستین ( راننده ) آدرس رو دادم بعد چند دقیقه رسیدم وای عجب خونه ای شبیه قصره رفتم تو و در زدم یه زنه در رو باز کرد و گفت بفرمایید گفتم من همکلاسی آقای اسکافید هستم گفتم بفرمایید من روی مبل نشستم و گفت لطفا چند دقیقه صبر کنیم گفتم چشم * از چشم الکس *

امروز پنجشنبه ست و قراره آرورا بیاد اون دختر واقعا زیباست نمی دونم این همه دختر خوشگل دور و برم هست ولی آرورا چشم منو گرفته نمیدونم شایدم عاشقش باشم ( هیچی دیگه ?) ساعت 5:30 نیم ساعت دیگه میاد رفتم و حاضر شدم یه تیشرت مشکی با شلوار لی مشکی پوشیدم ( ست کردن?) موهام رو درست کردم که نیرا در زد ( خدمتکار) گفتم بله گفت آقای اسکافید خانم آدامز اومدن گفتم بگو بیاد اتاقم گفت چشم

* از چشم آرورا * زنه اومد پایین و گفت لطفا دنبالم بیاین پاشدم و رفتم دنبالش جلوی یه اتاق وایستاد و درش رو باز کرد و گفت بفرمایید رفتم توی اتاق وایییی خیلی خوشگل بود یه طرف کاپیوتر یه طرف تخت خیلی منظم و خوشگل بود سلام وای انقدر محو اتاق شدم الکس رو به کلی یادم رفت ? گفتم سس...سلام گفت خوبی گفتم ممنون گفت بیا اینجا بشین روی صندلی نشستم بعد الکس گفت خب در مورد شهاب سنگ چیکار کردی ؟

گفتم یه سه تا طرح کشیدم ببین کدومش خوبه یه نگاه به طرح های من کرد و یکیش رو انتخاب کرد و گفت این خیلی قشنگه گفتم ممنون گفت منم در موردش تحقیق کردم بعد از سه ساعت بلاخره تموم شد ?

خب این پارت هم تموم شد امیدوارم ازش لذت برده باشین ❤❤❤

ببخشید اگه کم بود

نظر میدی ؟

با????